جدول جو
جدول جو

معنی ایدام - جستجوی لغت در جدول جو

ایدام
(اِ تِ تا)
اصلاح کردن میان آنها و الفت دادن، (از ’ادم’) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، الفت و وفق دادن، (از اقرب الموارد)، الفت افکندن، (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ایداج
تصویر ایداج
در دورۀ ایلخانان، مامور وابسته به سررشته داری قشون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اقدام
تصویر اقدام
قدم ها، اندازه های پا از سر انگشت تا پاشنه، گام ها، کارها، عمل ها، جمع واژۀ قدم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایتام
تصویر ایتام
یتیم ها، کودکانی که پدرش مرده باشد، دزدها، راهزن ها، جمع واژۀ یتیم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایهام
تصویر ایهام
در فن بدیع ادبیات، آوردن کلمه ای که دو معنی قریب و بعید داشته باشد و مراد گوینده معنی بعید باشد، توریه، مانند، برای مثال در گوشه ای نشسته ام اکنون و همچنان / هستم ز دست مردمکی چند در عذاب ی من درد را به گوش نیارستمی شنید / اکنون به چشم خویش همی بینم این عقاب، مردمک هم به معنای مردم و انسان ها و هم به معنای مردمک چشم است که معنی دوم مدنظر شاعر است
در وهم و گمان افتادن و اشتباه کردن، در وهم و گمان انداختن، در شک و گمان و اشتباه انداختن
ایهام تناسب: در بدیع آوردن کلماتی در نظم یا نثر که در صورت ظاهر با یکدیگر متناسب باشد ولی معانی غیرمتناسب نیز از آن ها استنباط شود، برای مثال چنان سایه گسترد بر عالمی / که زالی نیندیشد از رستمی (سعدی۱ - ۳۸) که مراد از زال پیرزن است نه زال پدر رستم و مراد از رستم نیز مردی نیرومند و پهلوان است، ای در مردی چو باز و در کینه عقاب / شاهین به تهوری و طوطی به خطاب ی از باده بطی فرست مر قمری را / چون چشم خروس در شب همچو غراب (قمری قزوینی)شاهد در بط و قمری و چشم خروس و غراب است که همگی از اصطلاحات باده نوشی هستند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعدام
تصویر اعدام
کشتن کسی به عنوان مجازات، نیست کردن، نابود کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اقدام
تصویر اقدام
پیش رفتن در کاری، به کاری دست زدن، پا پیش گذاشتن در امری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایداع
تصویر ایداع
به ودیعت گذاشتن مالی در نزد کسی، ودیعه گذاشتن، سپردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اندام
تصویر اندام
تن، بدن، جسم، قد و قامت، در علم زیست شناسی عضو بدن، عضوی که ظاهر باشد، کنایه از قاعده و روش صحیح، کنایه از کار آراسته و بانظام
اندام دادن: کنایه از آراستن، نظم و ترتیب دادن
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
از ’ادم’، زمین سخت بی سنگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، دمل. (برهان) (هفت قلزم) (آنندراج) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
پادام، تله، دام، حباله، (ملخص اللغات حسن خطیب)، داحول، مصلی، (السامی فی الاسامی)، مصلاه، کفّه: نوعی است از دام که پای جانوران را بگیرد و آن حلقه ای چند باشد از موی تافته و شکیلی بر آن کرده که چون جانور پای در آن نهد حلقه کشیده شود و پای جانور گرفتار گردد و آنرا پای حلقه نیز گویند ... و نوعی از دام که بعربی حباله گویند و آن چنان بود که سیخهای باریک از چوب تراشند بمقدار یک وجب و بر یک سرآن دامی نصب کنند و سر دیگرش تیز ساخته باشند و بزمین فروبرند و از جانب دیگر صیاد در پناه چتری که از شاخهای سبز ساخته باشند درآمده پیش رود تا جانوران رم کرده بجانب دام بیایند و پای ایشان در آن بند شود، (فرهنگ رشیدی)، دامی باشد تا جانوران پرنده را بآواز بسوی خود کشند، (از برهان)، و در شرح نصاب آمده است: پایدام بمعنی تله که نوعی از دام است، (غیاث اللغات)، نوعی از تله و دام است و آن چنان باشد که سیخهای باریک از چوب بمقدار یک وجب تراشند و بر سر هر یک دامی بندند و سر دیگر آنرا بر زمین فروبرند و صیاد درپناه گاوی یا خری درآمده پیش رود و جانوران را رم داده بجانب دام آورد تا پایهای ایشان در میان دام بندشود، (برهان)، داحول، پایدام صیاد است که برای شکارگورخر بر زمین فرونشاند، (منتهی الارب) :
با سماعی که از حلاوت بود
مرغ را پایدام ودل را دام،
فرخی،
که من ننیوشم این گفتار خامت
نیفتم هرگز اندر پایدامت،
فخرالدین اسعد (ویس و رامین)،
از بخل چون نیاز همی دست موزه ساخت
طبع تو هر دو را بسخا پایدام کرد،
مختاری،
گفتم در پایدام جور تو ماندم
گرنه یکی خط که صدهزاربرآمد،
سوزنی،
اجل پایدامی نهاده ست صعب
بناکام باید همی درفتاد،
سوزنی (از فرهنگ جهانگیری)،
ز دست شیطان در پایدام معصیتم
جز او نباشد ازین دام دستگیر مرا،
سوزنی،
دولت تیز مرغ تیز پر است
عدل شه پایدام او زیبد،
خاقانی،
گفتم بپایگاه ملایک توان رسید
گفتا توان، اگر نشود دیو پایدام،
خاقانی،
، خروهه، ملواح، پادام، مرغی که صیاد در کنار دام بندد تا مرغان دیگر بهوای او آمده در دام افتند، (برهان)، مرغی است که صیاد بر دام بندد برای صید کردن مرغی و آنرا خروهه و بتازی ملواح گویند، (رشیدی)، دامگاه، حلقه ای از چرم که هر دو پای در آن کنند و بر درختهای بلند چون درخت خرما و مانند آن روند، (برهان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ایداع
تصویر ایداع
گرو نهادن، گرو پذیرفتن، سپردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایرام
تصویر ایرام
آماسیدن، آماس کردن پستان آماس پستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهدام
تصویر اهدام
جمع هدم، جامه های کهنه، گلیم های پشمینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایقام
تصویر ایقام
چیره شدن، خوار داشت، باز داشت خواسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایلام
تصویر ایلام
بدرد آوردن دردمند کردن الم افکندن، دردمند کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایتام
تصویر ایتام
یتیم دار شدن زن، جمع یتیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایداء
تصویر ایداء
قوت دادن، یاری دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایداج
تصویر ایداج
ترکی سر رشته دار یکی از ماءموران وابسته بسر رشته داری قشون
فرهنگ لغت هوشیار
تله دام پادام، دامگاه، حلقه ای از چرم که هر دو پای در آن کنند وبر درختهای بلند چون درخت خرما و مانند آن روند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایهام
تصویر ایهام
در وهم و گمان افتادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندام
تصویر اندام
بدن و تن، کالبد، جسم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکدام
تصویر اکدام
گروگان گیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقدام
تصویر اقدام
جمع قدم، در کاری پیش رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعدام
تصویر اعدام
نیست گردانیدن، کشتن، نیست کردن، معدوم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایداح
تصویر ایداح
گرویدن، خستویی به خواری، گردن نهادن، فروتنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیدام
تصویر بیدام
بادام هندی
فرهنگ لغت هوشیار
بر جایی ابر، برگ آوردن درخت، هی کردن هین کردن شتر، خاکریزی (معین) همیشه بودن ساکن و پا بر جا بودن، رام ساختن خاک ریزی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقدام
تصویر اقدام
((اَ))
جمع قدم، گام ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اردام
تصویر اردام
((اِ))
همیشه بودن، ساکن و پابرجا بودن، رام ساختن، خاک ریزی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اقدام
تصویر اقدام
((اِ))
دست به کاری زدن، دلیری کردن، دلیری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پایدام
تصویر پایدام
دامی که از موی دم اسب برای گرفتن پرندگان درست می کنند، پرنده ای که نزدیک دام می بندند تا پرندگان دیگر به هوای او در دام بیفتند، حیله، نیرنگ، پادام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اندام
تصویر اندام
عضو
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اقدام
تصویر اقدام
دست زدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اعدام
تصویر اعدام
جان ستاندن
فرهنگ واژه فارسی سره