اصلاح کردن میان آنها و الفت دادن، (از ’ادم’) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، الفت و وفق دادن، (از اقرب الموارد)، الفت افکندن، (تاج المصادر بیهقی)
اصلاح کردن میان آنها و الفت دادن، (از ’ادم’) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، الفت و وفق دادن، (از اقرب الموارد)، الفت افکندن، (تاج المصادر بیهقی)
در فن بدیع ادبیات، آوردن کلمه ای که دو معنی قریب و بعید داشته باشد و مراد گوینده معنی بعید باشد، توریه، مانند، برای مثال در گوشه ای نشسته ام اکنون و همچنان / هستم ز دست مردمکی چند در عذاب ی من درد را به گوش نیارستمی شنید / اکنون به چشم خویش همی بینم این عقاب، مردمک هم به معنای مردم و انسان ها و هم به معنای مردمک چشم است که معنی دوم مدنظر شاعر است در وهم و گمان افتادن و اشتباه کردن، در وهم و گمان انداختن، در شک و گمان و اشتباه انداختن ایهام تناسب: در بدیع آوردن کلماتی در نظم یا نثر که در صورت ظاهر با یکدیگر متناسب باشد ولی معانی غیرمتناسب نیز از آن ها استنباط شود، برای مثال چنان سایه گسترد بر عالمی / که زالی نیندیشد از رستمی (سعدی۱ - ۳۸) که مراد از زال پیرزن است نه زال پدر رستم و مراد از رستم نیز مردی نیرومند و پهلوان است،ای در مردی چو باز و در کینه عقاب / شاهین به تهوری و طوطی به خطاب ی از باده بطی فرست مر قمری را / چون چشم خروس در شب همچو غراب (قمری قزوینی)شاهد در بط و قمری و چشم خروس و غراب است که همگی از اصطلاحات باده نوشی هستند
در فن بدیع ادبیات، آوردن کلمه ای که دو معنی قریب و بعید داشته باشد و مراد گوینده معنی بعید باشد، توریه، مانند، برای مِثال در گوشه ای نشسته ام اکنون و همچنان / هستم ز دست مردمکی چند در عذاب ی من درد را به گوش نیارستمی شنید / اکنون به چشم خویش همی بینم این عقاب، مردمک هم به معنای مردم و انسان ها و هم به معنای مردمک چشم است که معنی دوم مدنظر شاعر است در وهم و گمان افتادن و اشتباه کردن، در وهم و گمان انداختن، در شک و گمان و اشتباه انداختن ایهام تناسب: در بدیع آوردن کلماتی در نظم یا نثر که در صورت ظاهر با یکدیگر متناسب باشد ولی معانی غیرمتناسب نیز از آن ها استنباط شود، برای مِثال چنان سایه گسترد بر عالمی / که زالی نیندیشد از رستمی (سعدی۱ - ۳۸) که مراد از زال پیرزن است نه زال پدر رستم و مراد از رستم نیز مردی نیرومند و پهلوان است،ای در مردی چو باز و در کینه عقاب / شاهین به تهوری و طوطی به خطاب ی از باده بطی فرست مر قُمری را / چون چشم خروس در شب همچو غُراب (قُمری قزوینی)شاهد در بط و قمری و چشم خروس و غراب است که همگی از اصطلاحات باده نوشی هستند
تن، بدن، جسم، قد و قامت، در علم زیست شناسی عضو بدن، عضوی که ظاهر باشد، کنایه از قاعده و روش صحیح، کنایه از کار آراسته و بانظام اندام دادن: کنایه از آراستن، نظم و ترتیب دادن
تن، بدن، جسم، قد و قامت، در علم زیست شناسی عضو بدن، عضوی که ظاهر باشد، کنایه از قاعده و روش صحیح، کنایه از کار آراسته و بانظام اندام دادن: کنایه از آراستن، نظم و ترتیب دادن
پادام، تله، دام، حباله، (ملخص اللغات حسن خطیب)، داحول، مصلی، (السامی فی الاسامی)، مصلاه، کفّه: نوعی است از دام که پای جانوران را بگیرد و آن حلقه ای چند باشد از موی تافته و شکیلی بر آن کرده که چون جانور پای در آن نهد حلقه کشیده شود و پای جانور گرفتار گردد و آنرا پای حلقه نیز گویند ... و نوعی از دام که بعربی حباله گویند و آن چنان بود که سیخهای باریک از چوب تراشند بمقدار یک وجب و بر یک سرآن دامی نصب کنند و سر دیگرش تیز ساخته باشند و بزمین فروبرند و از جانب دیگر صیاد در پناه چتری که از شاخهای سبز ساخته باشند درآمده پیش رود تا جانوران رم کرده بجانب دام بیایند و پای ایشان در آن بند شود، (فرهنگ رشیدی)، دامی باشد تا جانوران پرنده را بآواز بسوی خود کشند، (از برهان)، و در شرح نصاب آمده است: پایدام بمعنی تله که نوعی از دام است، (غیاث اللغات)، نوعی از تله و دام است و آن چنان باشد که سیخهای باریک از چوب بمقدار یک وجب تراشند و بر سر هر یک دامی بندند و سر دیگر آنرا بر زمین فروبرند و صیاد درپناه گاوی یا خری درآمده پیش رود و جانوران را رم داده بجانب دام آورد تا پایهای ایشان در میان دام بندشود، (برهان)، داحول، پایدام صیاد است که برای شکارگورخر بر زمین فرونشاند، (منتهی الارب) : با سماعی که از حلاوت بود مرغ را پایدام ودل را دام، فرخی، که من ننیوشم این گفتار خامت نیفتم هرگز اندر پایدامت، فخرالدین اسعد (ویس و رامین)، از بخل چون نیاز همی دست موزه ساخت طبع تو هر دو را بسخا پایدام کرد، مختاری، گفتم در پایدام جور تو ماندم گرنه یکی خط که صدهزاربرآمد، سوزنی، اجل پایدامی نهاده ست صعب بناکام باید همی درفتاد، سوزنی (از فرهنگ جهانگیری)، ز دست شیطان در پایدام معصیتم جز او نباشد ازین دام دستگیر مرا، سوزنی، دولت تیز مرغ تیز پر است عدل شه پایدام او زیبد، خاقانی، گفتم بپایگاه ملایک توان رسید گفتا توان، اگر نشود دیو پایدام، خاقانی، ، خروهه، ملواح، پادام، مرغی که صیاد در کنار دام بندد تا مرغان دیگر بهوای او آمده در دام افتند، (برهان)، مرغی است که صیاد بر دام بندد برای صید کردن مرغی و آنرا خروهه و بتازی ملواح گویند، (رشیدی)، دامگاه، حلقه ای از چرم که هر دو پای در آن کنند و بر درختهای بلند چون درخت خرما و مانند آن روند، (برهان)
پادام، تَله، دام، حباله، (ملخص اللغات حسن خطیب)، داحول، مصلی، (السامی فی الاسامی)، مِصلاه، کُفَّه: نوعی است از دام که پای جانوران را بگیرد و آن حلقه ای چند باشد از موی تافته و شکیلی بر آن کرده که چون جانور پای در آن نهد حلقه کشیده شود و پای جانور گرفتار گردد و آنرا پای حلقه نیز گویند ... و نوعی از دام که بعربی حباله گویند و آن چنان بود که سیخهای باریک از چوب تراشند بمقدار یک وجب و بر یک سرآن دامی نصب کنند و سر دیگرش تیز ساخته باشند و بزمین فروبرند و از جانب دیگر صیاد در پناه چتری که از شاخهای سبز ساخته باشند درآمده پیش رود تا جانوران رم کرده بجانب دام بیایند و پای ایشان در آن بند شود، (فرهنگ رشیدی)، دامی باشد تا جانوران پرنده را بآواز بسوی خود کشند، (از برهان)، و در شرح نصاب آمده است: پایدام بمعنی تله که نوعی از دام است، (غیاث اللغات)، نوعی از تله و دام است و آن چنان باشد که سیخهای باریک از چوب بمقدار یک وجب تراشند و بر سر هر یک دامی بندند و سر دیگر آنرا بر زمین فروبرند و صیاد درپناه گاوی یا خری درآمده پیش رود و جانوران را رم داده بجانب دام آورد تا پایهای ایشان در میان دام بندشود، (برهان)، داحول، پایدام صیاد است که برای شکارگورخر بر زمین فرونشاند، (منتهی الارب) : با سماعی که از حلاوت بود مرغ را پایدام ودل را دام، فرخی، که من ننیوشم این گفتار خامت نیفتم هرگز اندر پایدامت، فخرالدین اسعد (ویس و رامین)، از بخل چون نیاز همی دست موزه ساخت طبع تو هر دو را بسخا پایدام کرد، مختاری، گفتم در پایدام جور تو ماندم گرنه یکی خط که صدهزاربرآمد، سوزنی، اجل پایدامی نهاده ست صعب بناکام باید همی درفتاد، سوزنی (از فرهنگ جهانگیری)، ز دست شیطان در پایدام معصیتم جز او نباشد ازین دام دستگیر مرا، سوزنی، دولت تیز مرغ تیز پر است عدل شه پایدام او زیبد، خاقانی، گفتم بپایگاه ملایک توان رسید گفتا توان، اگر نشود دیو پایدام، خاقانی، ، خروهه، ملواح، پادام، مرغی که صیاد در کنار دام بندد تا مرغان دیگر بهوای او آمده در دام افتند، (برهان)، مرغی است که صیاد بر دام بندد برای صید کردن مرغی و آنرا خروهه و بتازی ملواح گویند، (رشیدی)، دامگاه، حلقه ای از چرم که هر دو پای در آن کنند و بر درختهای بلند چون درخت خرما و مانند آن روند، (برهان)