جدول جو
جدول جو

معنی ایبس - جستجوی لغت در جدول جو

ایبس
(اَ بَ)
خشک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، شتابانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
ایبس
خشک، خشکه استخوان ساغ پا
تصویری از ایبس
تصویر ایبس
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ایبک
تصویر ایبک
(پسرانه)
ماه بزرگ، یا آنکه ماه او را بزرگ ساخته است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ازبس
تصویر ازبس
به سبب بسیاری، بس که، برای مثال از بس که دست می گزم و آه می کشم / آتش زدم چو گل به تن لخت لخت خویش (حافظ - ۵۸۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایاس
تصویر ایاس
ایاز، نسیم شب، نسیم سرد، باد خنک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یابس
تصویر یابس
خشک، سفت و سخت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایبک
تصویر ایبک
ماه بزرگ، ماه تمام
کنایه از معشوق
کنایه از بت، مجسّمه ای از جنس سنگ، چوب، فلز یا چیز دیگر به شکل انسان یا حیوان که بعضی اقوام پرستش می کنند، آیبک، فغ، صنم، وثن، بد، طاغوت، جبت، بغ، ژون، شمسه
فرهنگ فارسی عمید
(اَ بِ)
جمع واژۀ ایبس. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بازگشتن. (تاج المصادر بیهقی). بازگشت. (آنندراج) (منتهی الارب). بازگشت و بازگشتن. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به اوب شود، طراوت گرفتن چوب. (منتهی الارب) (آنندراج) : ایتدم العود، طراوت گرفت چوب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نام غلامی از غلامان سلطان شهاب الدین غوری که در دهلی پادشاهی کرده و کتاب تاج المآثر بنام اوست. آخر از اسب افتاد و درگذشت. (انجمن آرا) (آنندراج). و رجوع به قطب الدین آیبک و آی بیک قطب الدین شود، همدیگر را میان گرفتن. (منتهی الارب) ، بسوی چپ گرفتن. خلاف تیامن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بت را گویند و بعربی صنم خوانند. (برهان) (غیاث) (هفت قلزم). بت. صنم.
لغت نامه دهخدا
(بِ)
قومی در قدیم ساکن اروپای غربی. این قوم در اسپانیا، گل جنوبی و سواحل ایتالیای شمالی (لیگوریا) سکونت گزیدند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
شرم زن بلند و برآمده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، نوشتن آموختن کسی را. (ازاقرب الموارد) ، به دو دوال دوختن درز مشک را. (از ذیل اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، نام خود را در دیوان سلطان نوشتن. (از منتهی الارب) (از تاج المصادر بیهقی) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
که با سیاهی زند: طیر ادبس، پرندۀ سرخ سیاه رنگ.
لغت نامه دهخدا
(اَ / اِ بَ)
شراره و سرشک آتش. (برهان) (از آنندراج) (هفت قلزم). شرارۀ آتش. (ناظم الاطباء). ابیز. ابیر. آبیر. ابید. آبید. آیژ. آییژ. آیژک. رجوع به همین کلمات شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
به علف خشک رسیدن، اصلاح درخت خرما و زراعت خود، (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، رجوع به ائتبار شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
ناامید شدن، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ابن قبیصۀ طایی از اشراف طی و فصحاء و شجاعان جاهلیت بود وی به خدمت کسری اپرویز رسید و ولایت حیره به او داده شد. واقعۀ ’ذی قار’ در این ایام بوقوع پیوست. وی به سال چهارم هجرت درگذشت. رجوع به اعلام زرکلی ج 1 ص 134 و عقدالفرید ج 2 ص 125، ج 3 ص 349 و ج 6 ص 110، 111، 113، 114 و فارسنامۀ ابن البلخی ص 105 و امتاع الاسماع ص 13 و تاریخ اسلام ص 28 و مجمل التواریخ والقصص صص 153- 267 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
همان ایاز است که نام غلام سلطان محمود باشد. (برهان) (آنندراج) (غیاث) (شرفنامه) :
گر تو مرد طالبی و حق شناس
بندگی کردن بیاموز از ایاس.
عطار.
خویشتن را تو رها کن چون ایاس
تا ز شه بینی تو لطف بی قیاس.
مولوی.
رجوع به آیاز و ایاز شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
آنکه سر شرم او قبل از ختنه بیرون آمده باشد. (منتهی الارب). آنکه چون مختونی زاده باشد. آنکه سر نرۀ او قبل از ختنه بیرون آمده باشد. (ناظم الاطباء) ، بردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
ایرسا. ایریس. رجوع به دزی ج 1 ص 46 و ایرسا شود، تکیه کردن بر پشت خود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، (از ’ازی’) افزونی آوردن برضیعت کسی، مقابل و برابر شدن. (ناظم الاطباء) ، در مشقت انداختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ترسیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، ساختن حوض برای کسی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَمْ بَ)
خرمن حبوب وغله های کوفته شده و پاک کرده شده. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
خاکستری رنگ یعنی سفیدی که در آن تیرگی باشد. یقال: ’ذئب اغبس’. ج، غبس. (از اقرب الموارد). گرگ خاکسترگون. (آنندراج). ذئب اغبس، گرگ خاکسترگون. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
نام محلی پیرو (گونه ای از سرو کوهی) در گیلان. رجوع به پیرو شود، ستونی از ستونهای بنا. ستونی از ستونهای خانه، جمع واژۀ ربیعالجداول. (منتهی الارب). و الجداول، جمع واژۀ جدول و هو النهر الصغیر. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(اُ بُ)
نام شهر و ناحیه ایست بزرگ در افریقا که تا قیروان از سمت مغرب سه روز راه است. (از مراصد)
لغت نامه دهخدا
(اَمْ بَ)
ترشروی، یقال هو انبس الوجه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از یابس
تصویر یابس
خشک، خشکی کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایرس
تصویر ایرس
زنبق سفید ایرسا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایاس
تصویر ایاس
نا امید شدن
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی ماه پر ماه، بت، پیک، شش انگشتی، نام برده ای است برده نامی است ترکان را، قاصد، غلام: (گفت ای ایبک بیا در آن رسن تا بگویم من جواب بوالحسن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبس
تصویر انبس
ترشروی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغبس
تصویر اغبس
گرگ خاکستری، اسپ سمند، خر سیاه، رنگ خاکستری
فرهنگ لغت هوشیار
در درفک و شیر کوه یک نوع پیرو را گویند، در منجیل یکنوع ارس را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یابس
تصویر یابس
((ب))
خشک، سخت، رطب
یابس به هم بافتن: کنایه از سخنان در هم و برهم و بی معنی گفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایکس
تصویر ایکس
نام حرف بیست و چهارم الفبای فرانسه، حرفی که در معادلات ریاضی نشان دهنده مجهول است، مجازاً عنوانی برای شخص یا چیزی که مشخصاتش معلوم نیست
فرهنگ فارسی معین