ماه بزرگ، ماه تمام کنایه از معشوق کنایه از بت، مجسّمه ای از جنس سنگ، چوب، فلز یا چیز دیگر به شکل انسان یا حیوان که بعضی اقوام پرستش می کنند، آیبک، فغ، صنم، وثن، بد، طاغوت، جبت، بغ، ژون، شمسه
ماه بزرگ، ماه تمام کنایه از معشوق کنایه از بُت، مجسّمه ای از جنس سنگ، چوب، فلز یا چیز دیگر به شکل انسان یا حیوان که بعضی اقوام پرستش می کنند، آیبَک، فَغ، صَنَم، وَثَن، بُد، طاغوت، جِبت، بَغ، ژون، شَمسِه
گاوآهن و آن آهنی است که بدان زمین را شیار کنند و بعضی گویند ایمد چوبی است که گاوآهن را بر آن نصب کنند و زمین را بشکافند و آنرا بعربی سنه خوانند. (برهان). آهن پاره ایست سرتیز که بدان زمین را بشکافند و آن را ایمر نیز گویند و یکی تصحیف است. (انجمن آرا) (آنندراج). گاوآهن و چوب گاوآهن. (ناظم الاطباء). آهن پاره ای سرتیز است که بر سر قلبه نصب کنند و بدان زمین را شیار کنند. (جهانگیری). فدان. (السامی) : سکه و سنه، آهن ایمد. (السامی). طوق، آهن ایمد. (السامی). رجوع به ایمر و ایمید شود، مار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، مرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آدمی. (آنندراج) ، شتر. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) ، هنگام. (منتهی الارب). وقت. (آنندراج) : آن اینک، رسید هنگام تو. (از ناظم الاطباء)
گاوآهن و آن آهنی است که بدان زمین را شیار کنند و بعضی گویند ایمد چوبی است که گاوآهن را بر آن نصب کنند و زمین را بشکافند و آنرا بعربی سنه خوانند. (برهان). آهن پاره ایست سرتیز که بدان زمین را بشکافند و آن را ایمر نیز گویند و یکی تصحیف است. (انجمن آرا) (آنندراج). گاوآهن و چوب گاوآهن. (ناظم الاطباء). آهن پاره ای سرتیز است که بر سر قلبه نصب کنند و بدان زمین را شیار کنند. (جهانگیری). فدان. (السامی) : سکه و سنه، آهن ایمد. (السامی). طوق، آهن ایمد. (السامی). رجوع به ایمر و ایمید شود، مار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، مرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آدمی. (آنندراج) ، شتر. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) ، هنگام. (منتهی الارب). وقت. (آنندراج) : آن اینک، رسید هنگام تو. (از ناظم الاطباء)
نام غلامی از غلامان سلطان شهاب الدین غوری که در دهلی پادشاهی کرده و کتاب تاج المآثر بنام اوست. آخر از اسب افتاد و درگذشت. (انجمن آرا) (آنندراج). و رجوع به قطب الدین آیبک و آی بیک قطب الدین شود، همدیگر را میان گرفتن. (منتهی الارب) ، بسوی چپ گرفتن. خلاف تیامن. (منتهی الارب)
نام غلامی از غلامان سلطان شهاب الدین غوری که در دهلی پادشاهی کرده و کتاب تاج المآثر بنام اوست. آخر از اسب افتاد و درگذشت. (انجمن آرا) (آنندراج). و رجوع به قطب الدین آیبک و آی بیک قطب الدین شود، همدیگر را میان گرفتن. (منتهی الارب) ، بسوی چپ گرفتن. خلاف تیامن. (منتهی الارب)
در اوستا ’یزته’، در سانسکریت، ’یجته’ صفت از ریشه ’یز’ بمعنی پرستیدن و ستودن پس ’یزته’ لغهً بمعنی درخور ستایش و بفرشتگانی اطلاق میشده که از جهت رتبه و منزلت دون امشاسپندان هستند. این واژه در پهلوی ’یزد’ و در فارسی ایزد شده اما در فارسی ایزد به معنی فرشته نیست بلکه فقطخدا و آفریدگار کل است و در حقیقت اطلاق خاص بعام شده. (مزدیسنا ص 159). در استی ’ایزئد’. (از حاشیۀ برهان چ معین). خدا. آفریدگار. الله. (فرهنگ فارسی معین). نامی است از نامهای باریتعالی جل جلاله. (برهان). رجوع به آنندراج، غیاث اللغات و انجمن آرا شود: کاین فژه پیر زبهر تو مرا خوار گرفت برهاناد از او ایزد دادار مرا. رودکی. هر آن شمعی که ایزد برفروزد هر آن کس پف کند سبلت بسوزد. بوشکور. جز از ایزد توام خداوندی کنم از دل بتو بر افدستا. دقیقی. همه حکمی بفرمان تو رانند که ایزد مر ترا داده است فرمان. دقیقی. کز آن بوم خیزد سپهبد چو تو فزون آفریناد ایزد چو تو. فردوسی. ایا کرده در بینی ات حرص و رس از ایزد نیایدت یک ذره ترس. لبیبی. شاهی است به کشمیر اگر ایزد خواهد امسال نیارامم تا کین نکشم زوی. فرخی. مصر ایزد دادار بفرعون امین داد کافر شد و بیزار شد از ایزد دادار. فرخی. ایزد همه آفاق بدو داد و بحق داد ناحق نبود آنچه بود کار خدایی. منوچهری. ایزد ما این جهان نز پی جور آفرید نز پی ظلم و فساد، نزپی کین و نقم. منوچهری. و توفیق صلح خواهیم از ایزد عز ذکره در این باب. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 82). نخست ثقه درست کردم که هر چه ایزد عز ذکره تقدیر کرده باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 341). تا داد من از دشمن اولاد پیمبر بدهد بتمام ایزد دادار تعالی. ناصرخسرو. آنکه در آفرینش عالم غرض او بد ز ایزد ذوالمن. مسعودسعد. ایزد تعالی خیرات... بر این عزیمت همایون مقرون گرداناد. (کلیله و دمنه). ایزد تبارک و تعالی بکمال قدرت و حکمت عالم را بیافرید. (کلیله و دمنه). ایزد ارتیغش پی مالک جحیمی نو کند کان جحیم ارواح اعدا برنتابد بیش از این. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 338). ایزد نیافرید هنوز آن دل کاندر جهان درآمد و خرم شد. خاقانی. ایزد تعالی در وی نظر نکند بازش بخواند و باز اعراض کند. (گلستان). اول دفتر بنام ایزد دانا قادر روزی رسان و حی توانا. سعدی
در اوستا ’یزته’، در سانسکریت، ’یجته’ صفت از ریشه ’یز’ بمعنی پرستیدن و ستودن پس ’یزته’ لغهً بمعنی درخور ستایش و بفرشتگانی اطلاق میشده که از جهت رتبه و منزلت دون امشاسپندان هستند. این واژه در پهلوی ’یزد’ و در فارسی ایزد شده اما در فارسی ایزد به معنی فرشته نیست بلکه فقطخدا و آفریدگار کل است و در حقیقت اطلاق خاص بعام شده. (مزدیسنا ص 159). در استی ’ایزئد’. (از حاشیۀ برهان چ معین). خدا. آفریدگار. الله. (فرهنگ فارسی معین). نامی است از نامهای باریتعالی جل جلاله. (برهان). رجوع به آنندراج، غیاث اللغات و انجمن آرا شود: کاین فژه پیر زبهر تو مرا خوار گرفت برهاناد از او ایزد دادار مرا. رودکی. هر آن شمعی که ایزد برفروزد هر آن کس پف کند سبلت بسوزد. بوشکور. جز از ایزد توام خداوندی کنم از دل بتو بر افدستا. دقیقی. همه حکمی بفرمان تو رانند که ایزد مر ترا داده است فرمان. دقیقی. کز آن بوم خیزد سپهبد چو تو فزون آفریناد ایزد چو تو. فردوسی. ایا کرده در بینی ات حرص و رس از ایزد نیایدت یک ذره ترس. لبیبی. شاهی است به کشمیر اگر ایزد خواهد امسال نیارامم تا کین نکشم زوی. فرخی. مصر ایزد دادار بفرعون امین داد کافر شد و بیزار شد از ایزد دادار. فرخی. ایزد همه آفاق بدو داد و بحق داد ناحق نبود آنچه بود کار خدایی. منوچهری. ایزد ما این جهان نز پی جور آفرید نز پی ظلم و فساد، نزپی کین و نقم. منوچهری. و توفیق صلح خواهیم از ایزد عز ذکره در این باب. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 82). نخست ثقه درست کردم که هر چه ایزد عز ذکره تقدیر کرده باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 341). تا داد من از دشمن اولاد پیمبر بدهد بتمام ایزد دادار تعالی. ناصرخسرو. آنکه در آفرینش عالم غرض او بد ز ایزد ذوالمن. مسعودسعد. ایزد تعالی خیرات... بر این عزیمت همایون مقرون گرداناد. (کلیله و دمنه). ایزد تبارک و تعالی بکمال قدرت و حکمت عالم را بیافرید. (کلیله و دمنه). ایزد ارتیغش پی مالک جحیمی نو کند کان جحیم ارواح اعدا برنتابد بیش از این. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 338). ایزد نیافرید هنوز آن دل کاندر جهان درآمد و خرم شد. خاقانی. ایزد تعالی در وی نظر نکند بازش بخواند و باز اعراض کند. (گلستان). اول دفتر بنام ایزد دانا قادر روزی رسان و حی توانا. سعدی
یکی از قرای دمشق، بین آن و اذرعات سیزده میل است و یزید بن عبدالملک بن مروان خلیفه در شعبان و بقولی در رمضان سال 105 هجری قمری بدانجا درگذشت. و در سبب اقامت وی در آن قریه اختلاف است. (معجم البلدان) ، بسر بردن: ازجی به العیش، بسر برد با او زندگانی را. (منتهی الارب)
یکی از قرای دمشق، بین آن و اذرعات سیزده میل است و یزید بن عبدالملک بن مروان خلیفه در شعبان و بقولی در رمضان سال 105 هجری قمری بدانجا درگذشت. و در سبب اقامت وی در آن قریه اختلاف است. (معجم البلدان) ، بسر بردن: ازجی به العیش، بسر برد با او زندگانی را. (منتهی الارب)
قریه ای است در اردن نزدیک طبریه در سمت راست راه مصر. در آنجاست قبر مادر موسی بن عمران، و چهار قبر دیگر که حدس میزنند از آن اولاد یعقوب باشد. (از مراصد) ، چهارگانه. - امهات اربع. رجوع به امهات شود. - تسبیحات اربع. رجوع به تسبیحات شود. - جنات اربع. رجوع به جنات شود. - جهات اربع. رجوع به جهات شود. - دوال اربع. رجوع به دوال شود. - طبایع اربع. رجوع به طبایع شود. - علل اربع. رجوع به علل شود. - فضائل اربع. رجوع به فضائل شود. - مکنونات اربع. رجوع به مکنونات شود. - نسب اربع. رجوع به نسب شود. ، چهار زن
قریه ای است در اردن نزدیک طبریه در سمت راست راه مصر. در آنجاست قبر مادر موسی بن عمران، و چهار قبر دیگر که حدس میزنند از آن اولاد یعقوب باشد. (از مراصد) ، چهارگانه. - امهات اربع. رجوع به امهات شود. - تسبیحات اربع. رجوع به تسبیحات شود. - جنات اربع. رجوع به جنات شود. - جهات اربع. رجوع به جهات شود. - دوال اربع. رجوع به دوال شود. - طبایع اربع. رجوع به طبایع شود. - علل اربع. رجوع به علل شود. - فضائل اربع. رجوع به فضائل شود. - مکنونات اربع. رجوع به مکنونات شود. - نِسَب اربع. رجوع به نِسَب شود. ، چهار زن
یکی از دهستانهای بخش حومه شهرستان گناباد است که در جنوب باختری این بخش واقع است. این دهستان از هشت آبادی تشکیل شده و 8611 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
یکی از دهستانهای بخش حومه شهرستان گناباد است که در جنوب باختری این بخش واقع است. این دهستان از هشت آبادی تشکیل شده و 8611 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)