جدول جو
جدول جو

معنی ایارج - جستجوی لغت در جدول جو

ایارج
داروی ملینی که به شکل حب ساخته می شد و جزء بیشتر آن صبر بود
تصویری از ایارج
تصویر ایارج
فرهنگ فارسی عمید
ایارج
(اَ رِ)
دوایی است مرکب، مسهل و منقی دماغ، معرب ایاره. (آنندراج) (غیاث). اهل یونان ایارج داروی مسهل را گفته اند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) (بحر الجواهر). رجوع به ایاره شود
لغت نامه دهخدا
ایارج
پارسی تازی گشته یاره
تصویری از ایارج
تصویر ایارج
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ایرج
تصویر ایرج
(پسرانه)
یاری دهنده آریائیها، پسرفریدون، پادشاه و پهلوان ایرانی، پهلوی از شخصیتهای شاهنامه، نام کوچکترین پسر فریدون پادشاه پیشدادی ایران
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ایار
تصویر ایار
ماه پنجم از تقویم شمسی عربی، مطابق ماه مه، بین نیسان و حزیران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یارج
تصویر یارج
النگو، دستبند، حلقه ای که به مچ دست می بندند، ایّاره، سوار، دستیاره، دست برنجن، دستینه، آورنجن، ورنجن، یاره، اورنجن، برنجن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایاره
تصویر ایاره
اواره، دفتری که در آن اقلام درآمد و هزینه و حساب های مالیاتی را ثبت می کردند، دفتر حساب دیوانی، دیوان خانه، اوار، اوارجه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایاره
تصویر ایاره
النگو، دستبند، حلقه ای که به مچ دست می بندند، یارج، سوار، دستینه، ورنجن، دست برنجن، اورنجن، یاره، آورنجن، دستیاره، برنجن
فرهنگ فارسی عمید
(حَبْ بُلْ اَ رِ)
داود ضریر انطاکی در تذکره گوید: ینسب الی ابن ماسوا (شاید: ماسویه) و لم یثبت. ینفع من امراض الدماغ البارده خصوصاً عن البلغم و یحد البصر و ینقی المعده. و صنعته: ایارج فیقرا، سته. اهلیلج اصفر، خمسه. تربد، اربعه. انیسون، ملح هندی، من کل اثنان و نصف. غاریقون، اثنان. شحم حنظل، واحد. و یقوی فی الصفراویین بسقمونیا. قیل ان ّ قوّته تبقی الی سنتین و حدّ الشربه منه الی مثقال. رجوع به حب الایارج در تحفۀ حکیم مؤمن باب دوم از قسم دوم شود
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ)
جمع واژۀ خراج، جمع واژۀ اخقوق و اخقیق
لغت نامه دهخدا
(رَ)
نفس فلک آفتاب بمناسبت خوبرویی و خوش پیکری این نام بر او نهادند که هر کس او را دیدی مهر او ورزیدی. (از آنندراج) (از انجمن آرا). نفس فلک آفتاب. (برهان). از برساخته های فرقۀ آذرکیوان بنظر میرسد ولی در فرهنگ دساتیر نیامده. (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نام ماه سیم بهار است از ماه رومیان. (از آنندراج) (هفت قلزم). یکی از ماههای رومیان که آفتاب در ثور باشد. (غیاث). جوزا. (بحر الجواهر) :
جهان را دهم روز بود از ایار
نود نه گذشته ز پانصد شمار.
نظامی.
این هنوز اول آذار جهان افروزاست
باش تا خیمه زند دولت نیسان و ایار.
سعدی.
دو کانون و دوتشرین و پس آنگه
شباط و آذر و نیسان ایار است.
حزیران و تموز و آب و ایلول
نگهدارش که از من یادگار است.
(از نصاب الصبیان).
لغت نامه دهخدا
(اُ یْ یا)
بزرگ نره. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
قصبه ای است جزء دهستان رامند بخش بوئین شهرستان قزوین، واقع در 27 هزارگزی باختر بوئین و 18 هزارگزی راه عمومی و 2784 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و رود خانه خررود راه آن مالروست ولی ماشین می توان برد. تپه ای مجاور آبادی است که مسجد محل روی آن واقع و می گویند سابقاً ساختمانی روی آن بوده که از زمانهای قدیم و قبل از اسلام می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
نام پسر فریدون است که به دست برادران خود سلم و تور کشته شد. ایران را باو منسوب داشته ایران خواندند و توران را که از تور بود توران نامیدند. (از آنندراج) (از انجمن آرا). نام پسر فریدون والی ایران زمین. (مؤیدالفضلا). در داستانهای ملی ایران پسر کوچکتر فریدون. چون فریدون ممالک خود را بین او (ایرج) و سلم و تور تقسیم کرد ایران را به ایرج داد. سلم و تور حسد برده ایرج را کشتند. منوچهر انتقام خون او بگرفت. (دائره المعارف فارسی) :
به ایرج نگه کرد یکسر سپاه
که او بد سزاوارتخت و کلاه.
فردوسی.
یاد دارم که فریدون بر ملک ایرج را
پادشا کرد و بدو داد سراسر کیهان.
جوهری هروی (از لباب الالباب ج 2 ص 115)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
معرب یاره. (دهار) (آنندراج). یاره که در دست کنند. (مهذب الاسماء). یارق. دستیانۀ پهن. سوار. سوار. اسوار. قلب. ایاره. جوالیقی ذیل یارق آرد: فارسی معرب است و اصل آن یاره است که به عربی سوار گویند و در حاشیۀ آن آمده است: و آن را یارج به جیم بدل قاف نیز گویند. (المعرب ص 357). و صاحب تاج العروس آرد: یارج، فارسی معرب است به معنی قلب و سوار که هر دو مرادف دستیانه است
معرب یاره که مرکبی باشد از ادویۀ ملینه که اطبا بجهت مسهل سازند. (برهان ذیل یاره). ایارج. و رجوع به یاره و ایارج شود
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ)
جمع واژۀ ایارج. رجوع به تذکرۀ ضریر انطاکی ص 66 و 67 و تحفۀ حکیم مؤمن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ جَ)
معرب ایاره. رجوع به ایارج و ایاره شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
شهرکیست بناحیت پارس از داراگرد آبادان و بانعمت. (حدود العالم) ، مردم را به اشتباه انداختن. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حب الایارج
تصویر حب الایارج
تربد از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایاره
تصویر ایاره
دفتر حساب
فرهنگ لغت هوشیار
یا دفتر اوارج. دفتری که در آن اقلام مختلف هزینه و در آمد را جداگانه وارد میکردند و در آن مخارجی را که از محل عواید مختلف مالیاتی و وجوه دیگر بعمل میامد نشان میدادند، دفتری که در آن میزان بدهی هر یک از موء دیان مالیات و اقساطی را که آنان بابت بدهی مالیات خود می پرداختند ثبت میشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایارجه
تصویر ایارجه
پارسی تازی گشته ایاره (داروی مسهل)
فرهنگ لغت هوشیار
مس زرد رومی خور داد ماه سیم رومی یکی از ماه های سریانی لاتینی تازی گشته هوا (هوا پارسی است) یکی از ماههای مشهور رومی مطابق ماه سوم بهار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یارج
تصویر یارج
((رَ))
معرب یاره، دستبند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایار
تصویر ایار
یکی از ماه های سریانی مطابق با ماه سوم بهار
فرهنگ فارسی معین
آشکار
فرهنگ گویش مازندرانی