خوردن، فرو بردن غذا از گلو، چیزی در دهان گذاشتن و فرو دادن، نوشیدن، ساییدن، به ناروا تصرف کردن مثلاً با کلک پولم را خورد، جلوگیری از بروز حالتی مانند گریه یا خنده مثلاً گریه اش را خورد، هماهنگ و منطبق بودن مثلاً اخلاقش به من نمی خورد، اصابت کردن مثلاً تیر به هدف خورد، کتک خوردن، برخورد کردن، مواجه شدن مثلاً زود برو که به باران نخوری، فرسودن مثلاً نم، آهن را خورده بود
خوردن، فرو بردن غذا از گلو، چیزی در دهان گذاشتن و فرو دادن، نوشیدن، ساییدن، به ناروا تصرف کردن مثلاً با کلک پولم را خورد، جلوگیری از بروز حالتی مانند گریه یا خنده مثلاً گریه اش را خورد، هماهنگ و منطبق بودن مثلاً اخلاقش به من نمی خورد، اصابت کردن مثلاً تیر به هدف خورد، کتک خوردن، برخورد کردن، مواجه شدن مثلاً زود برو که به باران نخوری، فرسودن مثلاً نم، آهن را خورده بود
نومیدتر. آیس: هذا اقلط منه، ای آیس، یعنی ناامیدتر است از آن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، برخیزانیدن نره را و روان کردن منی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بنعوظ واداشتن و انزال منی
نومیدتر. آیس: هذا اقلط منه، ای آیس، یعنی ناامیدتر است از آن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، برخیزانیدن نره را و روان کردن منی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بنعوظ واداشتن و انزال منی
جمع واژۀ کلب. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (از مراصدالاطلاع) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ کلب به معنی سگان. (یادداشت مؤلف). رجوع به کلب شود، بوقلمون. (از برهان) (ناظم الاطباء) ، قسمی از پارچۀ ابریشمی مخمل مانندی گلدار و منقش. (ناظم الاطباء). قسمی پارچۀ ابریشمی گلدار. (از شعوری ج 1 ورق 122). و رجوع به اگلیون شود
جَمعِ واژۀ کَلب. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (از مراصدالاطلاع) (ناظم الاطباء). جَمعِ واژۀ کلب به معنی سگان. (یادداشت مؤلف). رجوع به کلب شود، بوقلمون. (از برهان) (ناظم الاطباء) ، قسمی از پارچۀ ابریشمی مخمل مانندی گلدار و منقش. (ناظم الاطباء). قسمی پارچۀ ابریشمی گلدار. (از شعوری ج 1 ورق 122). و رجوع به اگلیون شود
سرخی سیاهی آمیز روی. ج، کلف. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). برنگی میان سرخی و سیاهی. سرخی که سیاهی نه خالص با او آمیخته بود. آنکه رویی سرخ به سیاهی آمیخته دارد. (یادداشت مؤلف). آنکه کلف دارد بر روی. (تاج المصادر بیهقی). اسب سرخ نه خالص و اشتر را نیز گویند. (مهذب الاسماء).
سرخی سیاهی آمیز روی. ج، کُلف. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). برنگی میان سرخی و سیاهی. سرخی که سیاهی نه خالص با او آمیخته بود. آنکه رویی سرخ به سیاهی آمیخته دارد. (یادداشت مؤلف). آنکه کلف دارد بر روی. (تاج المصادر بیهقی). اسب سرخ نه خالص و اشتر را نیز گویند. (مهذب الاسماء).
جمع واژۀ اکلیل. (اقرب الموارد) (از یادداشت مؤلف) : فیها (فی خزاه) مشابهه من اکله الجزر البری. (یادداشت مؤلف). و رجوع به اکلیل شود، کشیدن لگام ستور تا بازایستد، نزدیک شدن رز به برگ بیرون آوردن، بزرگ منش گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
جَمعِ واژۀ اِکلیل. (اقرب الموارد) (از یادداشت مؤلف) : فیها (فی خزاه) مشابهه من اکله الجزر البری. (یادداشت مؤلف). و رجوع به اکلیل شود، کشیدن لگام ستور تا بازایستد، نزدیک شدن رز به برگ بیرون آوردن، بزرگ منش گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
دهی از دهستان درجزین بخش رزن شهرستان همدان. سکنۀ آن 404 تن است. آب آن از قنات و محصول عمده آنجا غلات و حبوب و صیفی و لبنیات. صنایع دستی زنان قالیبافی و راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی از دهستان درجزین بخش رزن شهرستان همدان. سکنۀ آن 404 تن است. آب آن از قنات و محصول عمده آنجا غلات و حبوب و صیفی و لبنیات. صنایع دستی زنان قالیبافی و راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
اکله. غیبت و سخن چینی. گویند: انه لذواکله، او سخن چین است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). غیبت مردم کردن. (مؤید الفضلاء). غیبت. (از مهذب الاسماء)
اکله. غیبت و سخن چینی. گویند: انه لذواکله، او سخن چین است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). غیبت مردم کردن. (مؤید الفضلاء). غیبت. (از مهذب الاسماء)
بلغت رومی ریحانی است که او را سیسنبر گویند، و آن حشیشی باشد میان نعناع و پودینه، فواق را نافع باشد. (برهان قاطع) (آنندراج). سوسنبر. (تحفۀ حکیم مؤمن) (فرهنگ نظام). در فهرست مخزن الادویه آمده: الط نمام است و نماما و نمام الملک و هرقولیون نیز نامند و آن سیسنبر یا سوسنبر است - انتهی. رجوع به سیسنبر شود
بلغت رومی ریحانی است که او را سیسنبر گویند، و آن حشیشی باشد میان نعناع و پودینه، فواق را نافع باشد. (برهان قاطع) (آنندراج). سوسنبر. (تحفۀ حکیم مؤمن) (فرهنگ نظام). در فهرست مخزن الادویه آمده: الط نمام است و نماما و نمام الملک و هرقولیون نیز نامند و آن سیسنبر یا سوسنبر است - انتهی. رجوع به سیسنبر شود