جدول جو
جدول جو

معنی اکلط - جستجوی لغت در جدول جو

اکلط(اَ لَ)
اکلظ. آنکه لنگان لنگان می رود. (ناظم الاطباء) ، کهنه و نرم و تابان گردیدن جامه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، نیک پاکیزه ناکردن جامه را. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، گرم کردن عضو را به کماد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اکل
تصویر اکل
خوردن، فرو بردن غذا از گلو، چیزی در دهان گذاشتن و فرو دادن، نوشیدن، ساییدن، به ناروا تصرف کردن مثلاً با کلک پولم را خورد، جلوگیری از بروز حالتی مانند گریه یا خنده مثلاً گریه اش را خورد، هماهنگ و منطبق بودن مثلاً اخلاقش به من نمی خورد، اصابت کردن مثلاً تیر به هدف خورد، کتک خوردن، برخورد کردن، مواجه شدن مثلاً زود برو که به باران نخوری، فرسودن مثلاً نم، آهن را خورده بود
فرهنگ فارسی عمید
(اَ لَ)
اکله. یکبار خوردن به سیری. (منتهی الارب) (مؤید الفضلاء) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
خورده شدگی دندانها و سقوط آنها. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اُ / اُ کُ)
ثمر. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اُ کَ)
جمع واژۀ اکله. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به اکله شود
لغت نامه دهخدا
خوردن چیزی را. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
خوردن بعض عضو مر بعض را: اکل العضو اکلا.
لغت نامه دهخدا
(عُ کَ لِ)
لبن عکلط، شیر دفزک و سطبر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عکلد. و رجوع به عکلد شود
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
نومیدتر. آیس: هذا اقلط منه، ای آیس، یعنی ناامیدتر است از آن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، برخیزانیدن نره را و روان کردن منی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بنعوظ واداشتن و انزال منی
لغت نامه دهخدا
(اَ لُ)
جمع واژۀ کلب. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (از مراصدالاطلاع) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ کلب به معنی سگان. (یادداشت مؤلف). رجوع به کلب شود، بوقلمون. (از برهان) (ناظم الاطباء) ، قسمی از پارچۀ ابریشمی مخمل مانندی گلدار و منقش. (ناظم الاطباء). قسمی پارچۀ ابریشمی گلدار. (از شعوری ج 1 ورق 122). و رجوع به اگلیون شود
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
اکلط. (ناظم الاطباء). آنکه چون لنگان دود. (منتهی الارب). و رجوع به اکلط شود، شتافتن در سیر و جز آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
سرخی سیاهی آمیز روی. ج، کلف. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). برنگی میان سرخی و سیاهی. سرخی که سیاهی نه خالص با او آمیخته بود. آنکه رویی سرخ به سیاهی آمیخته دارد. (یادداشت مؤلف). آنکه کلف دارد بر روی. (تاج المصادر بیهقی). اسب سرخ نه خالص و اشتر را نیز گویند. (مهذب الاسماء).
لغت نامه دهخدا
نام سکۀ نقره که در مصر بسال 1238 هجری قمری رایج بود و ارزش آن 6 قروش بود. (از النقود العربیه ص 139). و رجوع به فهرست همان کتاب شود
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ لَ)
هم اکله رأس، عدد ایشان کم است یک کله آنها را سیر می کند. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ آکل: اکله رأس، قلیل العدد. (یادداشت مؤلف) (از متن اللغه) ، سماروغ خورانیدن قوم را. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، پیر گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، عزم کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ کِ لَ)
اکله. خارش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اَ کِلْ لَ)
جمع واژۀ اکلیل. (اقرب الموارد) (از یادداشت مؤلف) : فیها (فی خزاه) مشابهه من اکله الجزر البری. (یادداشت مؤلف). و رجوع به اکلیل شود، کشیدن لگام ستور تا بازایستد، نزدیک شدن رز به برگ بیرون آوردن، بزرگ منش گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ لِ)
دهی از دهستان درجزین بخش رزن شهرستان همدان. سکنۀ آن 404 تن است. آب آن از قنات و محصول عمده آنجا غلات و حبوب و صیفی و لبنیات. صنایع دستی زنان قالیبافی و راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
اکله، رجوع به اکله در همه اعراب همزه و کاف و لام شود
لغت نامه دهخدا
(اَلَ)
از نواحی یمن است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
مرد بی موی اندام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ریخته موی. (مصادر زوزنی) (آنندراج). کسی که در تن او موی نباشد. امرط. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
نعت تفضیلی از سلاطه و سلوطه. مسلطتر.
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
داهیه. (متن اللغه). مرد نیک زیرک و رسا. (منتهی الارب) : هو اطلط منه، او زیرکتر است از آن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ لَ)
اکله. خارش. ج، آکال. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ / اَ / اُ لَ)
اکله. غیبت و سخن چینی. گویند: انه لذواکله، او سخن چین است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). غیبت مردم کردن. (مؤید الفضلاء). غیبت. (از مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
اکله. خارش کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اُ لَ)
لقمه. (منتهی الارب) (دهار) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد). تکه. (یادداشت مؤلف). سپیچی (در تداول مردم قزوین). یک لقمه. (مؤید الفضلاء) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اُ کَ لَ)
اکله. بسیارخورنده. مذکر و مؤنث در وی یکسان است. گویند: رجل اکله و امراءه اکله. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(اَ لُ)
بلغت رومی ریحانی است که او را سیسنبر گویند، و آن حشیشی باشد میان نعناع و پودینه، فواق را نافع باشد. (برهان قاطع) (آنندراج). سوسنبر. (تحفۀ حکیم مؤمن) (فرهنگ نظام). در فهرست مخزن الادویه آمده: الط نمام است و نماما و نمام الملک و هرقولیون نیز نامند و آن سیسنبر یا سوسنبر است - انتهی. رجوع به سیسنبر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از اسلط
تصویر اسلط
مسلط تر، دراز زبانتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الط
تصویر الط
رومی تازی شده سیسنبر از گیاهان افتاده دندان کرم خورده دندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از املط
تصویر املط
ریخته موی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکلا
تصویر اکلا
چرانیدن، بها پیش دادن، پیش خرید، کشاورز شخم زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغلط
تصویر اغلط
غلط تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکل
تصویر اکل
خوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکل
تصویر اکل
بار، خوردن، خورش
فرهنگ واژه فارسی سره