خر، (غیاث اللغات) (آنندراج)، الاغ: فرمود اورا چرا می آرند و اولاغ به هرزه خسته می کنند، (جامع التواریخ رشیدی)، تا ممر ایلچیان بسبب نشستن اولاغ دورنیفتد، (جهانگشای جوینی)
خر، (غیاث اللغات) (آنندراج)، الاغ: فرمود اورا چرا می آرند و اولاغ به هرزه خسته می کنند، (جامع التواریخ رشیدی)، تا ممر ایلچیان بسبب نشستن اولاغ دورنیفتد، (جهانگشای جوینی)
دندان سپید کردن در ترشرویی، عصابه مانندی مرصع به جواهر. ج، اکالیل (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). چیزی است مانند سربند که مزین به جواهر کنند. (آنندراج) (از اقرب الموارد). سربند. (فرهنگ فارسی معین). ج، اکلّه. (اقرب الموارد)، گوشت گرداگرد ناخن، ابر که شبیه پرده نمایان گردد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، در گیاه شناسی مراد از چتری بودن شکوفه و بار نباتات است. (از تحفۀ حکیم مؤمن). چتر بعضی نباتات: اکلیل الشبت، چتر شود. چتر گونه ای که در برخی از گیاهان بر سر گیاه پیدا آید حامل بذر یا ثمر آن و آنرا به فارسی نیز تاج گویند. (یادداشت مؤلف) : و علی طرفها اکلیل شبیه باکلیل الشبت. (از تذکرۀ ابن البیطار در کلمه جادوشیر). و المستعمل منها (من اکلیل الملک) تلک الاکلیل بما فیها. (تذکرۀ ابن البیطار). فی اعلاها (اعلی آکثار) اکلیل مستدیر یشبه اکلیل الشبت. (تذکرۀ ابن البیطار)، گردی است طلایی که بدان چوب و فلزات و ظروف و چیزهای دیگر را رنگ کنند زرین، یا بر جامه و کاغذ افشانند. (یادداشت مؤلف). گردی است براق برنگهای طلایی، نقره ای، سبز و غیره. (فرهنگ فارسی معین)
دندان سپید کردن در ترشرویی، عصابه مانندی مرصع به جواهر. ج، اَکالیل (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). چیزی است مانند سربند که مزین به جواهر کنند. (آنندراج) (از اقرب الموارد). سربند. (فرهنگ فارسی معین). ج، اَکِلَّه. (اقرب الموارد)، گوشت گرداگرد ناخن، ابر که شبیه پرده نمایان گردد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، در گیاه شناسی مراد از چتری بودن شکوفه و بار نباتات است. (از تحفۀ حکیم مؤمن). چتر بعضی نباتات: اکلیل الشبت، چتر شِوِد. چتر گونه ای که در برخی از گیاهان بر سر گیاه پیدا آید حامل بذر یا ثمر آن و آنرا به فارسی نیز تاج گویند. (یادداشت مؤلف) : و علی طرفها اکلیل شبیه باکلیل الشبت. (از تذکرۀ ابن البیطار در کلمه جادوشیر). و المستعمل منها (من اکلیل الملک) تلک الاکلیل بما فیها. (تذکرۀ ابن البیطار). فی اعلاها (اعلی آکثار) اکلیل مستدیر یشبه اکلیل الشبت. (تذکرۀ ابن البیطار)، گردی است طلایی که بدان چوب و فلزات و ظروف و چیزهای دیگر را رنگ کنند زرین، یا بر جامه و کاغذ افشانند. (یادداشت مؤلف). گردی است براق برنگهای طلایی، نقره ای، سبز و غیره. (فرهنگ فارسی معین)
رسانیدن. گذاردن (پیام). ایصال. انهاء، از بیماری به شدن، نجات یافتن. رستگار شدن، سیر کردن در زمین، بابار شدن و میوه آوردن درخت، عاجز شدن از فساد و بدی و بازایستادن، گریختن و گم شدن، غالب شدن، اءبل ّ العود، تر شد چوب و تراوید. (منتهی الارب)
رسانیدن. گذاردن (پیام). ایصال. انهاء، از بیماری بِه ْ شدن، نجات یافتن. رستگار شدن، سیر کردن در زمین، بابار شدن و میوه آوردن درخت، عاجز شدن از فساد و بدی و بازایستادن، گریختن و گم شدن، غالب شدن، اءَبَل َّ العود، تر شد چوب و تراوید. (منتهی الارب)
معروف است و آن را زاغ دشتی هم می گویند. (برهان) (آنندراج). غراب. (ترجمان القرآن). ابوزاجر. (دهار). قلاق. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی). زاغ. غراب. (زمخشری). بمعنی زاغ در غیاث و بهار عجم بالضم آمده... (آنندراج). ابوالقعقاع. ابوالاخبل. ابن دایه، غاق. نعاب. مرغی سیاه و معروف. غربان. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). کلاغ. کولاغ. ’هرن’ با شک آن را از ریشۀاوستائی ’وارغنه’ (شاهین) و هم ریشه پهلوی ’وراغ’ و ’وراک’ می داند. کردی ’کله’ (کلاغ) ، زازا ’قلانجک’ (کلاغ)... سمنانی ’کلا’ (زاغ) ، کاشانی ’کیلو’، افغانی ’کارغه’ (زاغ) ، بلوچی ’گوراغ’... طبری ’کلاج’، تهرانی و دزفولی ’کلاغ’، گیلکی ’کلاچ’. پرنده ای است از راستۀ سبکبالان بزرگ با منقار دراز و قوی که از حشرات و جوندگان تغذیه می کند. (از حاشیۀ برهان چ معین). پرنده ای است از راستۀ سبکبالان و از دستۀ شاخی نوکان که دارای قدی متوسط (بجثۀ تقریباً یک مرغ خانگی) و دارای پرهای سیاه (در قسمت سر و بال و دم و گردن) می باشد. ولی در ناحیۀ پشت و شکم دارای پرهای خاکستری مایل به سفید است. پر برخی از کلاغها تماماً سیاه است و آنها را کلاغ سیاه یا زاغ سیاه می گویند. منقار کلاغ نسبه طویل و کاملا قوی است. کلاغ تقریباً همه چیز خوار است از تخم و دانه و میوه و برگ گیاهان و جوجه و تخم پرندگان و ماهی و قورباغه و مارمولک وموش و غیره تغذیه می کند و گاهی پرستوها را نیز شکار می نماید. رویهمرفته پرنده ای موذی و مضر است و باید بدفع آنها کوشید. کلاغهای معمولی را که دارای زیر شکم و پشت خاکستری هستند. کلاغ لاشه نیز می گویند. غراب. (فرهنگ فارسی معین) : ز کوه اندرآمد کلاغی سیاه دو چشمش بکند اندر آن خوابگاه. فردوسی. هر کرا رهبری کلاغ کند بی گمان دل بدخمه داغ کند. عنصری (ازحاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). ای گرفته کاغ کاغ از خشم ما همچون کلاغ کوه و بیشه جای کرده چون کلاغ و کاغ کاغ. عسجدی. چو شاخ خیزران باریک ماری کلاغی در میان مرغزاری. (ویس و رامین). از کلاغ آموز پیش از صبحدم برخاستن کزحریصی همچو خوکی تندرست و ناتوان. سنائی. امیری را که بر قصرش هزاران پاسبان بودند تو اکنون بر سر گورش کلاغی پاسبان بینی. خاقانی. سعدی به مال و منصب دنیا نظر مکن میراث از توانگر و مردار از کلاغ. سعدی. چو طوطی کلاغش بود همنفس غنیمت شمارد خلاص از نفس. سعدی. - کلاغ ابلق، میناکه طائری است معروف و سخنگو. (آنندراج). پرنده ای است سخن گو. مینا. (فرهنگ فارسی معین). - کلاغ بذری، کلاغ سیاه. (فرهنگ فارسی معین). - کلاغ پاقرمز کوهی، زاغچه. (فرهنگ فارسی معین). - کلاغ تابستانی، غراب القیظ. (زمخشری، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - کلاغ دورنگ، کلاغ لاشه. (فرهنگ فارسی معین). - کلاغ زاغی، کشکرک. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به ترکیب بعد شود. - کلاغ سبز،پرنده ای است از راستۀ سبکبالان که در حدود 20 گونه از آن شناخته شده و آنها در مناطق معتدل و گرم نیمکرۀ شمالی فراوانند. این پرنده دارای پرهای رنگارنگ وبسیار زیبا است و قدش متوسط است (کمی از کبوتر بزرگتر). منقارش طویل و باریک و نسبتاً ضعیف و کمی خمیده است. رنگ پرهای کلاغ سبز و نسبتاً تند و از رنگهای سبز و آبی و زرد و برخی نقاط سیاه ترکیب یافته است. سبزقبا. سبزگرا. زنبورخوار. عکه. کربه. (فرهنگ فارسی معین). - کلاغ سفید، به فارسی غراب ابقع است. (فهرست مخزن الادویه). - کلاغ سیاه، غراب اسود. (فهرست مخزن الادویه). اسم فارسی غراب کبیر و غراب الزرع است. (تحفۀ حکیم مؤمن). حاتم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). گونه ای کلاغ که کمی از کلاغ معمولی درشت تر است و تمام پرهایش سیاه رنگ و معمولاً آن را زاغ یا زاغ سیاه گویند. سیاه کلاغ. زاغ سیه. زاغ دشتی. زاغ زرع. زاغ دشت. کلاغ بذری، کلاغ سیاه یا خاکستری. توضیح آنکه این گونه کلاغ چون حشرات و نوزاد آنها را می خورد برای زراعت مفید است. (فرهنگ فارسی معین). - کلاغ کاکلی، پرنده ای است از راستۀ سبکبالان و از دستۀ دندانی نوکان که دارای پرهای حنائی رنگ یا خاکستری با زیرشکم سفید. قدش متوسط (کمی از کبوتر بزرگتر) و بالای سرش دستۀ پری بشکل کاکل دارد در حدود 20 گونه از این پرنده وجود دارد که همگی بومی هندوستان و جزایر مالزی می باشند. (فرهنگ فارسی معین). - کلاغ لاشه، همان کلاغ معمولی است که پرهای سر و گردن و بالها و دمش سیاه است ولی پرهای دیگرش خاکستری هستند. کلاغ. کلاغ معمولی. کلاغ دو رنگ. (فرهنگ فارسی معین). - کلاغ معمولی، کلاغ لاشه. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به ترکیب قبل شود. - امثال: کلاغ از وقتی بچه دار شد شکم سیر بخود ندید. (امثال و حکم دهخدا). کلاغ امساله است، گویند کلاغی به جوجۀ خود گفت چون یکی از آدمیان خم شود بی درنگ پرواز کن چه باشدکه زدن تو را، از زمین سنگ بردارد. جوجه گفت با دیدن آدمی پریدن باید. چه تواند بود، از پیش سنگ در آستین نهان داشته باشد. (از امثال و حکم ایضاً). کلاغ به دستش ریده، کنایه از اینکه مفت و آسان پول به دستش افتاده. (فرهنگ فارسی معین). کلاغ خواست راه رفتن کبک را بیاموزد راه رفتن خود را هم فراموش کرد: کلاغی تک کبک در گوش کرد تک خویشتن را فراموش کرد. نظامی. و رجوع به امثال و حکم دهخدا شود. کلاغ رودۀ خودش درآمده بود می گفت جراحم. (از امثال و حکم دهخدا). کلاغ سرلانۀ خود قارقار نمی کند، نفرین به خویشان و اقربا سزاوار نباشد. (امثال و حکم ایضاً). کلاغها سیاه می پوشند، نظیر: پشت چشمهایم باز می ماند. (امثال و حکم ایضاً). کلاغ هرگز به بامش نمی نشیند، کنایه از بسیاری بخل و امساک است. (فرهنگ فارسی معین). هرکه پی کلاغ رود به خرابی افتد. (جامع التمثیل). هزار کلاغ را یک کلوخ بس است. یک کلاغ چهل کلاغ است. رجوع به فقرۀ بعد شود. یک کلاغ چهل کلاغ شدن، امری کوچک از دهانی به دهانی هرچه بزرگتر مشهور شدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). یک کلاغ چهل کلاغ کردن، سخت اغراق گفتن. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا). شاخ و بال بسیار به مطلبی یا چیزی افزودن. (فرهنگ فارسی معین)
معروف است و آن را زاغ دشتی هم می گویند. (برهان) (آنندراج). غراب. (ترجمان القرآن). ابوزاجر. (دهار). قلاق. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی). زاغ. غراب. (زمخشری). بمعنی زاغ در غیاث و بهار عجم بالضم آمده... (آنندراج). ابوالقعقاع. ابوالاخبل. ابن دایه، غاق. نعاب. مرغی سیاه و معروف. غربان. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). کلاغ. کولاغ. ’هرن’ با شک آن را از ریشۀاوستائی ’وارغنه’ (شاهین) و هم ریشه پهلوی ’وراغ’ و ’وراک’ می داند. کردی ’کله’ (کلاغ) ، زازا ’قلانجک’ (کلاغ)... سمنانی ’کلا’ (زاغ) ، کاشانی ’کیلو’، افغانی ’کارغه’ (زاغ) ، بلوچی ’گوراغ’... طبری ’کلاج’، تهرانی و دزفولی ’کلاغ’، گیلکی ’کلاچ’. پرنده ای است از راستۀ سبکبالان بزرگ با منقار دراز و قوی که از حشرات و جوندگان تغذیه می کند. (از حاشیۀ برهان چ معین). پرنده ای است از راستۀ سبکبالان و از دستۀ شاخی نوکان که دارای قدی متوسط (بجثۀ تقریباً یک مرغ خانگی) و دارای پرهای سیاه (در قسمت سر و بال و دم و گردن) می باشد. ولی در ناحیۀ پشت و شکم دارای پرهای خاکستری مایل به سفید است. پر برخی از کلاغها تماماً سیاه است و آنها را کلاغ سیاه یا زاغ سیاه می گویند. منقار کلاغ نسبه طویل و کاملا قوی است. کلاغ تقریباً همه چیز خوار است از تخم و دانه و میوه و برگ گیاهان و جوجه و تخم پرندگان و ماهی و قورباغه و مارمولک وموش و غیره تغذیه می کند و گاهی پرستوها را نیز شکار می نماید. رویهمرفته پرنده ای موذی و مضر است و باید بدفع آنها کوشید. کلاغهای معمولی را که دارای زیر شکم و پشت خاکستری هستند. کلاغ لاشه نیز می گویند. غراب. (فرهنگ فارسی معین) : ز کوه اندرآمد کلاغی سیاه دو چشمش بکند اندر آن خوابگاه. فردوسی. هر کرا رهبری کلاغ کند بی گمان دل بدخمه داغ کند. عنصری (ازحاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). ای گرفته کاغ کاغ از خشم ما همچون کلاغ کوه و بیشه جای کرده چون کلاغ و کاغ کاغ. عسجدی. چو شاخ خیزران باریک ماری کلاغی در میان مرغزاری. (ویس و رامین). از کلاغ آموز پیش از صبحدم برخاستن کزحریصی همچو خوکی تندرست و ناتوان. سنائی. امیری را که بر قصرش هزاران پاسبان بودند تو اکنون بر سر گورش کلاغی پاسبان بینی. خاقانی. سعدی به مال و منصب دنیا نظر مکن میراث از توانگر و مردار از کلاغ. سعدی. چو طوطی کلاغش بود همنفس غنیمت شمارد خلاص از نفس. سعدی. - کلاغ ابلق، میناکه طائری است معروف و سخنگو. (آنندراج). پرنده ای است سخن گو. مینا. (فرهنگ فارسی معین). - کلاغ بذری، کلاغ سیاه. (فرهنگ فارسی معین). - کلاغ پاقرمز کوهی، زاغچه. (فرهنگ فارسی معین). - کلاغ تابستانی، غراب القیظ. (زمخشری، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - کلاغ دورنگ، کلاغ لاشه. (فرهنگ فارسی معین). - کلاغ زاغی، کشکرک. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به ترکیب بعد شود. - کلاغ سبز،پرنده ای است از راستۀ سبکبالان که در حدود 20 گونه از آن شناخته شده و آنها در مناطق معتدل و گرم نیمکرۀ شمالی فراوانند. این پرنده دارای پرهای رنگارنگ وبسیار زیبا است و قدش متوسط است (کمی از کبوتر بزرگتر). منقارش طویل و باریک و نسبتاً ضعیف و کمی خمیده است. رنگ پرهای کلاغ سبز و نسبتاً تند و از رنگهای سبز و آبی و زرد و برخی نقاط سیاه ترکیب یافته است. سبزقبا. سبزگرا. زنبورخوار. عکه. کربه. (فرهنگ فارسی معین). - کلاغ سفید، به فارسی غراب ابقع است. (فهرست مخزن الادویه). - کلاغ سیاه، غراب اسود. (فهرست مخزن الادویه). اسم فارسی غراب کبیر و غراب الزرع است. (تحفۀ حکیم مؤمن). حاتم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). گونه ای کلاغ که کمی از کلاغ معمولی درشت تر است و تمام پرهایش سیاه رنگ و معمولاً آن را زاغ یا زاغ سیاه گویند. سیاه کلاغ. زاغ سیه. زاغ دشتی. زاغ زرع. زاغ دشت. کلاغ بذری، کلاغ سیاه یا خاکستری. توضیح آنکه این گونه کلاغ چون حشرات و نوزاد آنها را می خورد برای زراعت مفید است. (فرهنگ فارسی معین). - کلاغ کاکلی، پرنده ای است از راستۀ سبکبالان و از دستۀ دندانی نوکان که دارای پرهای حنائی رنگ یا خاکستری با زیرشکم سفید. قدش متوسط (کمی از کبوتر بزرگتر) و بالای سرش دستۀ پری بشکل کاکل دارد در حدود 20 گونه از این پرنده وجود دارد که همگی بومی هندوستان و جزایر مالزی می باشند. (فرهنگ فارسی معین). - کلاغ لاشه، همان کلاغ معمولی است که پرهای سر و گردن و بالها و دمش سیاه است ولی پرهای دیگرش خاکستری هستند. کلاغ. کلاغ معمولی. کلاغ دو رنگ. (فرهنگ فارسی معین). - کلاغ معمولی، کلاغ لاشه. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به ترکیب قبل شود. - امثال: کلاغ از وقتی بچه دار شد شکم سیر بخود ندید. (امثال و حکم دهخدا). کلاغ امساله است، گویند کلاغی به جوجۀ خود گفت چون یکی از آدمیان خم شود بی درنگ پرواز کن چه باشدکه زدن تو را، از زمین سنگ بردارد. جوجه گفت با دیدن آدمی پریدن باید. چه تواند بود، از پیش سنگ در آستین نهان داشته باشد. (از امثال و حکم ایضاً). کلاغ به دستش ریده، کنایه از اینکه مفت و آسان پول به دستش افتاده. (فرهنگ فارسی معین). کلاغ خواست راه رفتن کبک را بیاموزد راه رفتن خود را هم فراموش کرد: کلاغی تک کبک در گوش کرد تک خویشتن را فراموش کرد. نظامی. و رجوع به امثال و حکم دهخدا شود. کلاغ رودۀ خودش درآمده بود می گفت جراحم. (از امثال و حکم دهخدا). کلاغ سرلانۀ خود قارقار نمی کند، نفرین به خویشان و اقربا سزاوار نباشد. (امثال و حکم ایضاً). کلاغها سیاه می پوشند، نظیر: پشت چشمهایم باز می ماند. (امثال و حکم ایضاً). کلاغ هرگز به بامش نمی نشیند، کنایه از بسیاری بخل و امساک است. (فرهنگ فارسی معین). هرکه پی کلاغ رود به خرابی افتد. (جامع التمثیل). هزار کلاغ را یک کلوخ بس است. یک کلاغ چهل کلاغ است. رجوع به فقرۀ بعد شود. یک کلاغ چهل کلاغ شدن، امری کوچک از دهانی به دهانی هرچه بزرگتر مشهور شدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). یک کلاغ چهل کلاغ کردن، سخت اغراق گفتن. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا). شاخ و بال بسیار به مطلبی یا چیزی افزودن. (فرهنگ فارسی معین)
قاصد و پیک. (برهان). آنکه برای او اسب توشه مهیا دارند تا بجایی که نامزد بود زود رسد. (شرفنامۀ منیری) : الاغ خدمتت مه شد که بر گردون چو آب زر خطوط امر خویش از تختۀ سیمین میخوانی. ابوعلی بن حسین مروزی (لباب الالباب ج 2 ص 343). داشت کاری در سمرقند او مهم جست الاغی تا شود او مستتم. مولوی.
قاصد و پیک. (برهان). آنکه برای او اسب توشه مهیا دارند تا بجایی که نامزد بود زود رسد. (شرفنامۀ منیری) : الاغ خدمتت مه شد که بر گردون چو آب زر خطوط امر خویش از تختۀ سیمین میخوانی. ابوعلی بن حسین مروزی (لباب الالباب ج 2 ص 343). داشت کاری در سمرقند او مهم جست الاغی تا شود او مستتم. مولوی.
ترکی: خر، پیک، خر و کشتی، بیگار ستور بی مژد، سرانه خر، پیک چاپار پست، پیک چاپار پست، حقوق و عوارضی که برای پیکها یا چارپایان متعلق به پیکها میگرفتند (ایلخانان مغول تا قاجاریه) حیوان بارکش دارای یال کوتاه وگوشهای دراز، خر
ترکی: خر، پیک، خر و کشتی، بیگار ستور بی مژد، سرانه خر، پیک چاپار پست، پیک چاپار پست، حقوق و عوارضی که برای پیکها یا چارپایان متعلق به پیکها میگرفتند (ایلخانان مغول تا قاجاریه) حیوان بارکش دارای یال کوتاه وگوشهای دراز، خر
پرنده ایست از راسته سبکبالان و از دسته شاخی نوکان که دارای قدی متوسط (بجثه تقربیا یک مرغ خانگی) که دارای پر های سیاه (در قسمت سر و بال و دم و گردن) میباشد ولی در ناحیه پشت و شکم دارای پر های خاکستری مایل به سفید است. پر برخی از کلاغها تماما سیاه است و آنها را کلاغ سیاه یا زاغ سیاه میگویند 0 منقار کلاغ نسبه طویل و کاملا قوی است. کلاغ تقریبا همه چیز خوار است. از تخم و دانه و میوه و برگ گیاهان و جوجه و تخم پرندگان و ماهی و قورباغه و مارمولک و موش و غیره تغذیه میکند و گاهی پرستو ها را نیز شکار مینماید. رویهمرفته پرنده ای موذی و مضر است و باید بدفع آن کوشید. کلاغها معمولی را که دارای زیر شکم و پشت خاکستری هستند کلاغ لاشه نیز میگویند غراب: (از کلاغ آموز پیش از صبحدم بر خاستن کز حریصی همچو خوکی تندرست و ناتوان)، (سنائی) یا ترکیبات اسمی: کلاغ ابلق. پرنده ایست سخن گو مینا. یا کلاغ بذری. یا کلاغ پا قرمز کوهی. یاکلاغ دورنگ. یا کلاغ زاغی. یا کلاغ سبز. پرنده ایست از راسته سبکبالان که در حدود 20 گونه از آن شناخته شده و آنها در مناطق معتدل و گرم نمیکره شمالی فراوانند. این پرنده دارای پر های رنگارنگ و بسیار زیبا است و قدش متوسط است (کمی از کبوتر بزرگتر) منقارش طویل و باریک و نسبه ضعیف و کمی خمیده است (رنگ پر های کلاغ سبز نسبه تند و از رنگهای سبز و آبی و زرد و برخی نقاط سیاه ترکیب یافته سبزقبا سبز گرا زنبور خوار عکه. کربه. یا کلاغ سیاه. گونه ای کلاغ که کمی از کلاغ معمولی درشت تر است و تمام پر هایش سیاه رنگست و معمولا آنرا زاغ یا زاغ سیاه گویند سیاه کلاغ زاغ سیه زاغ دشتی زاغ زرع زاغ دشت کلاغ بذری کلاغ سیاه پا خاکستری. توضیح: این گونه کلاغ چون حشرات و نوزاد آنها را میخورد برای زراعت مفید است. یا کلاغ سیاه یا خاکستری. یا کلاغ کاکلی. پرنده ایست از راسته سبکبالان و از دسته دندانی نوکان که دارای پر های حنایی رنگ یا خاکستری با زیر شکم سفید میباشد. قدش متوسط است (کمی از کبوتر بزرگتر) و بالای سرش دسته پری بشکل کاکل دارد. در حدود 20 گونه از این پرنده وجود دارد که همگی بومی هندوستان و جزایر مالزی میباشند. یا کلاغ لاشه. همان کلاغ معمولی است که پر های سر و گردن و بالها و دمش سیاه است ولی پر های دیگرش خاکستری هستند کلاغ کلاغ معمولی کلاغ دو رنگ. یا کلاغ معمولی. یا ترکیبات فعلی: کلاغ بدستش ریده مفت و آسان پول بدستش افتاده. یا کلاغ هرگز ببامش نمی نشیند. بسیار بخیل و ممسک است. یا یک کلاغ و چهل کلاغ کردن، شاخ و بال بسیار بمطلبی یا خبری افزودن، زاغ دشتی، مرغی سیاه و معروف
پرنده ایست از راسته سبکبالان و از دسته شاخی نوکان که دارای قدی متوسط (بجثه تقربیا یک مرغ خانگی) که دارای پر های سیاه (در قسمت سر و بال و دم و گردن) میباشد ولی در ناحیه پشت و شکم دارای پر های خاکستری مایل به سفید است. پر برخی از کلاغها تماما سیاه است و آنها را کلاغ سیاه یا زاغ سیاه میگویند 0 منقار کلاغ نسبه طویل و کاملا قوی است. کلاغ تقریبا همه چیز خوار است. از تخم و دانه و میوه و برگ گیاهان و جوجه و تخم پرندگان و ماهی و قورباغه و مارمولک و موش و غیره تغذیه میکند و گاهی پرستو ها را نیز شکار مینماید. رویهمرفته پرنده ای موذی و مضر است و باید بدفع آن کوشید. کلاغها معمولی را که دارای زیر شکم و پشت خاکستری هستند کلاغ لاشه نیز میگویند غراب: (از کلاغ آموز پیش از صبحدم بر خاستن کز حریصی همچو خوکی تندرست و ناتوان)، (سنائی) یا ترکیبات اسمی: کلاغ ابلق. پرنده ایست سخن گو مینا. یا کلاغ بذری. یا کلاغ پا قرمز کوهی. یاکلاغ دورنگ. یا کلاغ زاغی. یا کلاغ سبز. پرنده ایست از راسته سبکبالان که در حدود 20 گونه از آن شناخته شده و آنها در مناطق معتدل و گرم نمیکره شمالی فراوانند. این پرنده دارای پر های رنگارنگ و بسیار زیبا است و قدش متوسط است (کمی از کبوتر بزرگتر) منقارش طویل و باریک و نسبه ضعیف و کمی خمیده است (رنگ پر های کلاغ سبز نسبه تند و از رنگهای سبز و آبی و زرد و برخی نقاط سیاه ترکیب یافته سبزقبا سبز گرا زنبور خوار عکه. کربه. یا کلاغ سیاه. گونه ای کلاغ که کمی از کلاغ معمولی درشت تر است و تمام پر هایش سیاه رنگست و معمولا آنرا زاغ یا زاغ سیاه گویند سیاه کلاغ زاغ سیه زاغ دشتی زاغ زرع زاغ دشت کلاغ بذری کلاغ سیاه پا خاکستری. توضیح: این گونه کلاغ چون حشرات و نوزاد آنها را میخورد برای زراعت مفید است. یا کلاغ سیاه یا خاکستری. یا کلاغ کاکلی. پرنده ایست از راسته سبکبالان و از دسته دندانی نوکان که دارای پر های حنایی رنگ یا خاکستری با زیر شکم سفید میباشد. قدش متوسط است (کمی از کبوتر بزرگتر) و بالای سرش دسته پری بشکل کاکل دارد. در حدود 20 گونه از این پرنده وجود دارد که همگی بومی هندوستان و جزایر مالزی میباشند. یا کلاغ لاشه. همان کلاغ معمولی است که پر های سر و گردن و بالها و دمش سیاه است ولی پر های دیگرش خاکستری هستند کلاغ کلاغ معمولی کلاغ دو رنگ. یا کلاغ معمولی. یا ترکیبات فعلی: کلاغ بدستش ریده مفت و آسان پول بدستش افتاده. یا کلاغ هرگز ببامش نمی نشیند. بسیار بخیل و ممسک است. یا یک کلاغ و چهل کلاغ کردن، شاخ و بال بسیار بمطلبی یا خبری افزودن، زاغ دشتی، مرغی سیاه و معروف
فرگفت، پیامرسانی، فرمانرسانی، رساندن رسانیدن (نامه یا پیام) ایصال، جمع ابلاغات، رساندن اوراق قضائی بوسیله ماء مور مخصوص به اشخاصی که در آن اوراق قید شده است. یا ابلاغ حکم. رساندن حکم دادگاه است به محکوم علیه بصورت قانونی. یا ابلاغ دادنامه. رسانیدن حکم برویت اصحاب دعوی یا قایم مقام قانونی آنان بصورت قانونی. یا ابلاغ عادی. رساندن دادنامه است باطلاع محکوم علیه بوسیله تسلیم رونوشت حکم غیابی به بستگان و خدمه یا الصاق با قامتگاه یا درج در مطبوعات. یا ابلاغ واقعی. تسلیم رونوشت حکم غیابی است بشخص محکوم علیه غایب یا قایم مقام قانونی او بطریق قانونی. پیام رسانیدن
فرگفت، پیامرسانی، فرمانرسانی، رساندن رسانیدن (نامه یا پیام) ایصال، جمع ابلاغات، رساندن اوراق قضائی بوسیله ماء مور مخصوص به اشخاصی که در آن اوراق قید شده است. یا ابلاغ حکم. رساندن حکم دادگاه است به محکوم علیه بصورت قانونی. یا ابلاغ دادنامه. رسانیدن حکم برویت اصحاب دعوی یا قایم مقام قانونی آنان بصورت قانونی. یا ابلاغ عادی. رساندن دادنامه است باطلاع محکوم علیه بوسیله تسلیم رونوشت حکم غیابی به بستگان و خدمه یا الصاق با قامتگاه یا درج در مطبوعات. یا ابلاغ واقعی. تسلیم رونوشت حکم غیابی است بشخص محکوم علیه غایب یا قایم مقام قانونی او بطریق قانونی. پیام رسانیدن
پرنده ای است دارای قد متوسط که دارای پرهای سیاه (در قسمت سر و بال و دم و گردن) ولی در ناحیه پشت و شکم دارای پرهای خاکستری مایل به سفید است و انواع مختلف دارند. کلاغ تقریباً همه چیزخوار است
پرنده ای است دارای قد متوسط که دارای پرهای سیاه (در قسمت سر و بال و دم و گردن) ولی در ناحیه پشت و شکم دارای پرهای خاکستری مایل به سفید است و انواع مختلف دارند. کلاغ تقریباً همه چیزخوار است
کلاغ: باخت یا گم کردن، که قارقار میکند: بدبختی، ترساندن آن: شخصی قصد کلاشی از شما را دارد، که پرواز میکند: مرگ، یوسف نبی (ع) گوید:، دیدن کلاغ مرد فاسق باشد، دیدن زاغ وکلاغ مرد دروغگوئی که به وی اظهار دوستی کند - لوک اویتنهاو دیدن کلاغ، دلیل بر مردی فاسق بود. اگر بیند که کلاغی داشت، دلیل که او را با چنین مردی صحبت کند. محمد بن سیرین کلاغ در خواب های ما شوم و بد یمن نیست اما از جمله پرندگانی است که دیدنش خوب شناخته نشده. صدای کلاغ خبر از غربت و تنهائی و غم و اندوه است. اگر صدای کلاغ را بشنوید و خودش را نبینید نشان آن است که کسی پشت سر شما بد می گوید. اگر در خواب صدای کلاغ های بسیاری را بشنوید ولی آن ها رانبینید به غربت و تنهائی دچار می گردید. اگر در خواب ببینید کلاغی بر شاخه درخت یا بام خانه شما نشسته در صورتی که احساس کنید آن درخت و آن خانه به شما تعلق دارد خبری ناراحت کننده به شما می رسد. اگر در خواب ببینید گوشت کلاغ می خورید مال حرام بدست می آورید که خود شما به ناروا بودن آن معترف هستید. اگر در خواب ببینید کلاغی را کشتید دشمن یاوه گوئی را از خود می رانید و اگر ببینید کلاغی را در قفس نگه داشته اید جلوی دهان بد گوئی را گرفته اید. منوچهر مطیعی تهرانی ۱ـ دیدن کلاغ در خواب، نشانه اندوه و بدبختی است. ، ۲ـ شنیدن غارغار کلاغ در خواب، علامت آن است که تحت تأثیر حرفهای دیگران ثروت خود را از دست می دهید. اگر فرد جوانی چنین خوابی ببیند، نشانه آن است که فریب زنی را خواهد خورد. ، ۳ـ دیدن کلاغ مرده در خواب، نشانه آن است که در آینده نزدیک به بیماری سختی دچار خواهید شد. . اگر بیند که کلاغی شکار کرد، دلیل که به حیله مال مردم بستاند. اگر کلاغ را دید که از شاخ آواز داد و بانگ کرد، دلیل که زحمت او از سفر بود.
کلاغ: باخت یا گم کردن، که قارقار میکند: بدبختی، ترساندن آن: شخصی قصد کلاشی از شما را دارد، که پرواز میکند: مرگ، یوسف نبی (ع) گوید:، دیدن کلاغ مرد فاسق باشد، دیدن زاغ وکلاغ مرد دروغگوئی که به وی اظهار دوستی کند - لوک اویتنهاو دیدن کلاغ، دلیل بر مردی فاسق بود. اگر بیند که کلاغی داشت، دلیل که او را با چنین مردی صحبت کند. محمد بن سیرین کلاغ در خواب های ما شوم و بد یمن نیست اما از جمله پرندگانی است که دیدنش خوب شناخته نشده. صدای کلاغ خبر از غربت و تنهائی و غم و اندوه است. اگر صدای کلاغ را بشنوید و خودش را نبینید نشان آن است که کسی پشت سر شما بد می گوید. اگر در خواب صدای کلاغ های بسیاری را بشنوید ولی آن ها رانبینید به غربت و تنهائی دچار می گردید. اگر در خواب ببینید کلاغی بر شاخه درخت یا بام خانه شما نشسته در صورتی که احساس کنید آن درخت و آن خانه به شما تعلق دارد خبری ناراحت کننده به شما می رسد. اگر در خواب ببینید گوشت کلاغ می خورید مال حرام بدست می آورید که خود شما به ناروا بودن آن معترف هستید. اگر در خواب ببینید کلاغی را کشتید دشمن یاوه گوئی را از خود می رانید و اگر ببینید کلاغی را در قفس نگه داشته اید جلوی دهان بد گوئی را گرفته اید. منوچهر مطیعی تهرانی ۱ـ دیدن کلاغ در خواب، نشانه اندوه و بدبختی است. ، ۲ـ شنیدن غارغار کلاغ در خواب، علامت آن است که تحت تأثیر حرفهای دیگران ثروت خود را از دست می دهید. اگر فرد جوانی چنین خوابی ببیند، نشانه آن است که فریب زنی را خواهد خورد. ، ۳ـ دیدن کلاغ مرده در خواب، نشانه آن است که در آینده نزدیک به بیماری سختی دچار خواهید شد. . اگر بیند که کلاغی شکار کرد، دلیل که به حیله مال مردم بستاند. اگر کلاغ را دید که از شاخ آواز داد و بانگ کرد، دلیل که زحمت او از سفر بود.