جدول جو
جدول جو

معنی اکلاب - جستجوی لغت در جدول جو

اکلاب
(اِ)
خداوند ستور دیوانه شدن. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اکواب
تصویر اکواب
کوب ها، کوزه ها، جام ها، آسیب ها، صدمه ها، جمع واژۀ کوب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اصلاب
تصویر اصلاب
صلب ها، شدیدها، قوی ها، سخت ها، درشت ها، کمرها، کنایه از نسل و اولاد، جمع واژۀ صلب
فرهنگ فارسی عمید
(دَ خوَرْ / خُرْ)
اسلاب ناقه، بچه ناتمام افکندن شتر یا مردن بچۀ او. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ طلب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (متن اللغه). رجوع به طلب شود، ظاهراً نظامی اطلاقی را در این بیت بمعنی غیرسپاهی و مرادف کلمه ’سویل’ امروز بکار برده است:
یا چو اطلاقیان بی نانم
روزیی نو کند ز دیوانم.
(هفت پیکر چ وحید)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
زمینی است ازآن عک بن عدنان میان مکه و ساحل که در حدیث ارتداد از آن ذکری شده است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(نُ تَ / تِ)
برپا ایستاده شدن ماده شتر و دراز کردن گردن خود را به آسمان تا شیر دهد بچۀ خود را بکوشش. (منتهی الارب). اصلبت الناقه، قامت و مدت عنقها نحو السماء لتدر لولدها جهدها. (قطر المحیط) (المنجد) ، طول زمان آب را تغییر دادن. (از قطر المحیط). برگردیده رنگ و مزه گردانیدن آب را دیرماندگی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ صلب. (منتهی الارب). جمع واژۀ صلب، بمعنی استخوان پشت که محل نطفۀ مرد است، و از اصلاب مراد آباء و اجداد است. (از لطایف) (غیاث اللغات). پشت مازوها. (لغت خطی). پشتها. و رجوع به صلب شود: خدای تعالی همه را بشنوانید اندر اصلاب پدران. (مجمل التواریخ و القصص).
چراغ علم فروزد چو خضرو اسکندر
در آب ظلمت ارحام زآتش اصلاب.
خاقانی.
لشکری زاصلاب سوی امهات
بهر آن تا در رحم رویدنبات.
مولوی (مثنوی).
، شمشیر بران. (از قطر المحیط) (آنندراج) ، جمع واژۀ صل، بمعنی باران پراکندۀ اندک، مثل، قرن، درخت، داهیه. و گویند: انه لصل اصلال، یعنی داهیۀ خبیث منکری است در خصومت و جز آن. (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ سلب. ربوده ها: ثم امر علیه السلام یجمع الاسلاب... و نادی فی الناس من عرف شیئاً من قماشه فلیأخذه. (ابن الطقطقی)
لغت نامه دهخدا
(قِ نِ)
جستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). طلب. (زوزنی) (اقرب الموارد). تطلب، جز اینکه تطلب بمعنی طلبیدن چیزی است پیاپی با تکلف. (از اقرب الموارد) ، بدنها. (آنندراج). شخص های هر چیزی. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). رجوع به طلل و طلول شود.
- اطلال کردن، ویرانه ساختن. خراب کردن. بصورت طلل درآوردن:
گه عرعر قد صنمی را شکند پشت
گه منظر و کاخ ملکی را کند اطلال.
ناصرخسرو.
رجوع به طلل و اطلال شود.
- اطلال گشتن، ویرانه شدن. خراب گشتن. بصورت طلل درآمدن:
خشمت اگر یک دم زدن جنبش کند بر خویشتن
گردد چواطلال و دمن دیوار قسطنطانیه.
منوچهری.
رجوع به طلل و اطلال شود
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ وَ)
برای کسی شیر دوشیدن.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
شتافتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سرخ تیره شدن خم. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ورزانیدن.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
کرب بستن دلو را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کریب بستن دلو را. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَکْ)
جمع واژۀ کوب. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ترجمان القرآن) (ناظم الاطباء) (از دهار). کوزه های بی دسته و بی لوله. (آنندراج). جمع واژۀ کوب. جامها. تنگها. کوزه ها. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کوب شود
لغت نامه دهخدا
(اِ بَ)
درشت گردیدن شکم.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
کند گردانیدن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(قِ عَ / عِ طَ لَ)
دادن خواسته و جستۀ کسی را. (از منتهی الارب) (آنندراج). یاری دادن کسی بر خواستۀ وی و برآوردن آن را. (از متن اللغه). دادن مطلوب و خواستۀ کسی را. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، باطل کردن خون. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج). اطلال خون کسی، هدر کردن آن. فعل آن بصورت مجهول نیز آمده است. (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رایگان رفتن خون کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، اطلال خدای کسی را، ناچیز گردانیدن اﷲتعالی خون او را و رایگان کردن. (از منتهی الارب) (از متن اللغه) (ناظم الاطباء) ، اطلال فلان بر فلان به اذیت، هنگامی است که بر ایذاء وی ادامه دهد. (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) ، اطلال بر حق کسی، غلبه یافتن بر آن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، اطلال بر کسی تا غلبه کردن بر وی، الحاح کردن. (از متن اللغه) ، اطلال زمان، نزدیک شدن آن. (از اقرب الموارد) ، اطلال زمین (مجهولاً) ، باران رسیدن زمین را، اطلال بر چیزی، آگاه گردیدن بر آن، اطلال بر چیزی، برآمدن بر آن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
آزمند گردانیدن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). عاشق کردن. (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از احلاب
تصویر احلاب
یاری در شیر دوشی یاری، شیر دوشیدن، گرد آمدن برای جنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکذاب
تصویر اکذاب
دروغگوی یافتن کسی را، کذب کسی را آشکار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکعاب
تصویر اکعاب
شتافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکواب
تصویر اکواب
جمع کوب جامها تنگها کوزه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقلاب
تصویر اقلاب
جمع قلب، دستانه ها، دست برنجن ها، سپید دماران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکباب
تصویر اکباب
نگو نساری نگون فتادن، افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکتاب
تصویر اکتاب
نویس آموزی: آموختن نوشتن، نویساندن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع صلب، پشت مازوها جمع صلب پشت ناوه ها پشت مازوها پشتها. ج صلب، یعنی استخوان پشت کهمحل نطفه مرد میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
اپگانش ماده شتر (اپگانش بچه نارس را انداختن)، افتادن برگ، افتادن بار درخت ج سلب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخلاب
تصویر اخلاب
برگ آوردن تاک، تیره گشتن آب
فرهنگ لغت هوشیار
جمع جلب، افروخته ها آن چه برای افروختن از شهری به شهری برند، کسانی که دام برای فروش از شهری به شهری برند چوبداران فراهم آمدن، بانگ برداشتن، ترفند ورزی، خشک شدن خون دلمگی به شدن زخم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکواب
تصویر اکواب
جمع کوب، جام ها، کوزه های بی دسته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اصلاب
تصویر اصلاب
جمع صلب، پشت ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکباب
تصویر اکباب
افکندن، نگون فتادن، نگونساری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اکتاب
تصویر اکتاب
نویساندن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اکذاب
تصویر اکذاب
دروغانگیزی، دروغ نمایی
فرهنگ واژه فارسی سره