جدول جو
جدول جو

معنی اکعب - جستجوی لغت در جدول جو

اکعب
(اَ عُ)
جمع واژۀ کعب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ کعب، به معنی هر بند استخوان و شتالنگ و استخوان بلند پشت پای که بستنگاه شراک باشد. (آنندراج). و رجوع به کعب شود، تو بر تو نشستن ریم. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اکذب
تصویر اکذب
دروغ تر، دروغ گوتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اصعب
تصویر اصعب
صعب تر، سخت تر، دشوارتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکعب
تصویر مکعب
جسمی که دارای شش سطح مربع باشد، چهار گوشه
فرهنگ فارسی عمید
(اَ تَ)
نویسنده تر. خوش خطتر. (یادداشت مؤلف) : قال (عثمان) من اکتب الناس ؟ قالوا کاتب رسول اﷲزید بن ثابت. (کتاب المصاحف ابوبکر سجستانی). و مارأیت خادماً اعقل منه و لا اکتب یداً. (معجم الادباء یاقوت ج 2 ص 39). ماقال (اما بعد) احد علی وجه الارض اکتب من جدک و کان ابوک اکتب منه و انت اکتب من ابیک. (معجم الادباء یاقوت ج 2 ص 80). ورد ابوطالب الجراص الکاتب و لم یکن فی عصره اکتب ولا افضل منه. (الفخری ص 34) ، پر شدن شکم. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). پر شدن شکم از طعام به حدی که شخص توانایی نفس کشیدن نداشته باشد. (از اقرب الموارد)، پر شدن وادی از سیل. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (مؤید الفضلاء)، پر شدن جامع (مسجد بزرگ) از مردم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
غمناک گردیدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). محزون شدن. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَ ذَ)
دروغگوتر. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). دروغگوتر:
- امثال:
اکذب من اخیذالدیلم.
اکذب من الاخیذالصبحان.
اکذب من اسیرالسند.
اکذب من جحینه.
اکذب من السالیه
اکذب من سجاح.
اکذب من شیخ الغریب.
اکذب من صبی.
اکذب من صنع.
اکذب من فاخته.
اکذب من قیس بن عاصم.
اکذب من المهلب.
اکذب من یلمع.
اکذب من مجرب. (یادداشت مؤلف). کاذب تر.
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
پرشکم و فربه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ لُ)
جمع واژۀ کلب. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (از مراصدالاطلاع) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ کلب به معنی سگان. (یادداشت مؤلف). رجوع به کلب شود، بوقلمون. (از برهان) (ناظم الاطباء) ، قسمی از پارچۀ ابریشمی مخمل مانندی گلدار و منقش. (ناظم الاطباء). قسمی پارچۀ ابریشمی گلدار. (از شعوری ج 1 ورق 122). و رجوع به اگلیون شود
لغت نامه دهخدا
(اَ عُ)
جمع واژۀ قعب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بمعنی کاسۀ مغاک بزرگ درشت یا کاسه ای که یک کس را سیر کند. (آنندراج). رجوع به قعب شود
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
طمّاع. نام کسی که در طمع ضرب المثل است. مثال: شمااز اشعب طمّاع گذراندید. (فرهنگ نظام). مردی از مدینه و مولای عثمان بن عفان بود و طمع بسیار داشت، بدان سان که به وی مثل میزدند و این امثال درباره اوست:
هو اطمع من اشعب.
لاتکن اشعب فتتعب.
اطمع من شاه اشعب.
گویند روزی گوسفند وی بر بالای بام بود و به قوس قزح می نگریست و گمان کرد قوس قزح دسته ای یونجه است. از طمع برجست آنرا بگیرد و بر زمین افتاد و گردنش بشکست و از آن بدو مثل زنند. (از اقرب الموارد). و زرکلی آرد: اشعب بن جبیر معروف به اشعب طمّاع و اشعب طامع متوفی بسال 154 هجری قمری / 771 میلادی مردی ظریف از مردم مدینه و مولای عبدالله بن زبیر بود. حدیث روایت میکرد و آواز خوشی داشت. در طمعکاری به وی مثل میزنند و اخبار و حکایات مربوط به طمعکاری او بسیارو در کتب ادبی متفرق است. روزگار درازی بزیست و گویند زمان عثمان را درک کرد و در عصر او در مدینه اقامت داشت و در روزگار منصور عباسی به بغداد رفت و در مدینه درگذشت. (از اعلام زرکلی ج 1 ص 119) ، اشعیاء نبی. نام کتابی از تورات. رجوع به فهرست ابن الندیم شود
لغت نامه دهخدا
(اَ هََ)
سپید به تیرگی مایل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). از رنگهای اسبان. (از صبح الاعشی ج 2 ص 18). سفیدی تیره رنگ. (مهذب الاسماء).
لغت نامه دهخدا
(اَ سَ)
ورزنده تر.
- امثال:
اکسب من فهد.
اکسب من ذره.
اکسب من ذئب.
اکسب من فاره.
اکسب من غله.
اکسب من رب ّ. (یادداشت مؤلف) ، خندیدن چندان که لب برگردد و دندان نمایان شود، پی یکدیگر در نتاج آوردن ناقه، کشوف کردن ناقه را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
شتافتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سرخ تیره شدن خم. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
ناکس کوتاه بالا و زشت هیأت فربه. (منتهی الارب). ستبر
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
گول. احمق
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
دشوارتر. (آنندراج). مشکل تر و دشوارتر و سخت تر. (ناظم الاطباء). صعب تر. دشخوارتر. مقابل اسهل:
یقولون ان الموت صعب علی الفتی
مفارقهالاحباب واﷲ اصعب.
؟
- امثال:
اصعب من ردّالجموح.
اصعب من ردالشخب فی الضرع.
اصعب من قضم قت ّ.
اصعب من نقل صخر.
اصعب من وقوف علی وتد
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
مرد سطبر لب و دندان. ج، عکب. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
موضعی است در قول شاعر:
اتعرف اطلالاً بمیسره اللّوی
الی ارعب قد حالفتک بها الصّبا
فأهلاً و سهلاً بالتی حل ّ حبﱡها
فؤادی و حلّت دار شحط من النّوی.
(معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
تیس اشعب، قچقار که میان دو شاخ آن بعد بسیار بود. ج، شعب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
سزاوارتر بتمام گرفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، جمع واژۀ وفد. (المنجد) (آنندراج) ، هم علی اوفاد، ای علی سفر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ادعب
تصویر ادعب
گول و نادان کانا
فرهنگ لغت هوشیار
چهار گوشه کرده شده، در اصطلاح هندسه جسمی باشد که محیط است بر او شش سطح مربع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاعب
تصویر کاعب
نار پستان ستادک پستان ستاده پستان نار پستان و پستان بر آمده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکذب
تصویر اکذب
کاذب تر دروغگوتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکعاب
تصویر اکعاب
شتافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکتب
تصویر اکتب
خوش خط تر، نویسنده تر
فرهنگ لغت هوشیار
نام مردی آزمند، راک (غوچ) دور شاخ: شاخداری که میانه دو شاخش فراخ باشد، پهن شانه چهار شانه قچقار که میان دو شاخ آن فراخ باشد حیوان شاخداری که وسط دو شاخش فاصله باشد، کسی که میان دو شانه اش فراخ باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصعب
تصویر اصعب
سخت تر، مشکل تر، دشوار تر، مقابل اسهل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازعب
تصویر ازعب
ناکس خپله (خپله کوتاه و فربه) درشت اندام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکعب
تصویر مکعب
((مُ کَ عَ))
هر جسمی که دارای شش سطح باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاعب
تصویر کاعب
((عِ))
نار پستان و پستان برآمده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اصعب
تصویر اصعب
((اَ عَ))
دشوارتر، صعب تر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشعب
تصویر اشعب
((اَ عَ))
قوچی که میان دو شاخ آن فراخ باشد، حیوان شاخداری که وسط دو شاخش فاصله باشد، کسی که میان دو شانه اش فراخ باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکذب
تصویر اکذب
((اَ ذَ))
کاذب تر، دروغگوتر
فرهنگ فارسی معین