جدول جو
جدول جو

معنی اکشم - جستجوی لغت در جدول جو

اکشم
(اَ شَ)
یوز. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به یوز شود، کسی که سینه اش کج بود. (ناظم الاطباء) ، آنکه برخی از کلمات را راست نتواند گفت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
اکشم
کسی که در خلقتش نقصی وجود داشته باشد
تصویری از اکشم
تصویر اکشم
فرهنگ لغت هوشیار
اکشم
ب یسپر، دماغ بریده، نارسا
تصویری از اکشم
تصویر اکشم
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اکرم
تصویر اکرم
(دخترانه)
بزرگوار، گرامی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اکشن
تصویر اکشن
حرکت (Action) فرمانی است که کارگردان سر صحنه فیلم برای شروع کار به بازیگران میدهد. این فرمان معمولا بعد از آمادگی نور، صدا و دوربین صادر می شود و کارگردان به ترتیب می گوید `نور، صدا، دوربین` و اگر ایرادی درعملکرد شروع این مرحله پیش نیاید، دستور `حرکت` می دهد،
اکشن به رویداد مقابل دوربین نیز گفته می شود.
در اصطلاح به فیلمهای پر زد وخورد با حرکات فراوان دوربین و ریتم پرهیجان و سریع تدوین نیز گفته می شود.
فرهنگ اصطلاحات سینمایی
تصویری از اخشم
تصویر اخشم
ویژگی کسی که حس شامه اش خوب نیست و بوها را تشخیص نمی دهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اکرم
تصویر اکرم
گرامی تر، بزرگ تر، جوانمردتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشکم
تصویر اشکم
شکم، قسمت میانی بدن جانوران که معده، روده ها، کبد و چند عضو دیگر در آن قرار دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاشم
تصویر کاشم
گیاهی کوهی شبیه انجدان، با برگ های بریده و گل های زرد که تخم و ریشۀ آن مصرف دارویی دارد، زیرۀ کوهی
فرهنگ فارسی عمید
(اَ زَ)
اسب ستبر و کوتاه لب. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اسب خردلب. (مهذب الاسماء).
لغت نامه دهخدا
(اَ شَ)
آنکه موی پیشانی وی برگردیده و مانند دایره شده باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). موی پیشانی تا گردیده. (تاج المصادر بیهقی). آنکه از دو طرف سر او موی رفته باشد یا موی نباشد. (آنندراج). آنکه موی از دو سوی سر او شده باشد. (مهذب الاسماء) (المصادر زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(اَ شَ)
ظالم تر. ستمگرتر.
- امثال:
اغشم من السیل. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ شَ)
هرچه که بر وی خطها و سیاهی و نگارها باشد. (منتهی الأرب) ، مرد لاغرسرین. (منتهی الأرب). مؤنث: رصحاء. ج، رصح
لغت نامه دهخدا
(اَ شَ)
هر دو رنگ که با هم آمیخته باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). هر دو رنگ آمیخته شده با هم. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ کَ)
از پهلوی اشکمب، شکم. (مؤید الفضلا ج 1 ص 139) (هفت قلزم) (شعوری) (شرفنامۀ منیری). شکم. شاعری در هجو گفته:
اشکمش آمد فراخ او را ز بطن مادرش
شورپشتی دارد از پشت پدر آن بدلجام.
(آنندراج).
آن حصۀ مجوف انسان و حیوان که نام تکلّمیش شکم و نام عربیش بطن است... لفظ مذکور مأخوذ از پهلوی است. مخفف آن شکم اکنون در تکلم فارسی مستعمل است و در پهلوی اشکومب بوده است. (از فرهنگ نظام) : ان ّ اباهریره اصیب به (بوجعالبطن) فقال له صلی اﷲ علیه و سلم: اشکم درد! معناه بالفارسیه اء بک وجعالبطن ؟ فقال نعم. فأمره ان یصلی. (تذکرۀ ضریر انطاکی ج 2 ص 48 س 114).
چو آبستنان اشکم آورده پیش
چو خرمابنان پهن فرق سری.
منوچهری.
ای کت اشکم پر ز نعمت جان تهی
چون کنی بیدادکایزد داور است.
ناصرخسرو.
و بدست راست خنجری کشیده و در اشکم آن شیر یا کرگدن زده. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 127).
شیر بی دم ّ و سر و اشکم که دید
این چنین شیری خدا هم نافرید.
مولوی.
خیک اشکم گو بدر از موج آب
گر بمیرم هست مرگم مستطاب.
مولوی.
آن دل مردی که از زن کم بود
آن دلی باشد که کم زاشکم بود.
مولوی.
و رجوع به شکم شود
لغت نامه دهخدا
پارسی تازی گشته کاشم به زبان دیلمی زیره موهی را گویند نوعی انگدان که معطر است و در مناطق کوهستانی اروپای مرکزی میروید. گیاهی است دایمی که بارتفاع 2 متر هم میرسد و شاخ و برگش کم و برگهایش سبز بریده بریده میباشد. گلهایش زرد مایل بسبز و میوه اش تخم مرغی است. ریشه اش خاکستری رنگ و نرم و خوشبو و تلخ مزه است و چون اندامهای این گیاه طعم ادویه یی دارند برای چاشنی اغذیه بکار میروند و در طب نیز برای زیاد کردن ادرار مصرف میشوند انجدان رومی انگدان رومی انگژد رومی لیفسطیقون. یا کاشن رومی. گیاهی است از تیره چتریان که دو ساله است و برخی گونه های پایا نیز دارد. برگهایش دارای بریدگیهای زیاد و رنگ گلهایش سفید یا قرمز است. این گیاه در اماکن خشک اروپای جنوبی میروید. ریشه اش در طب قدیم بعنوان دوای صرع تجویز میشده است حرای رومی سیسالیوس ساسالیوس سسالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکثم
تصویر اکثم
از غذا سیر شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکرم
تصویر اکرم
گرامی تر
فرهنگ لغت هوشیار
پرده بردارتر داغسر بی سپر: در جنگ پدید آرنده تر پیداکننده تر، پرده بردارتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکمش
تصویر اکمش
نیمه کور، پا کوتاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکهم
تصویر اکهم
خیره چشم، کند زبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکتم
تصویر اکتم
شکم سیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارشم
تصویر ارشم
سیاه نگاره، نکوهیده و اندک
فرهنگ لغت هوشیار
فراخ بینی ابویا کسی که بوییدن نتواند گنده بینی آنکه بینی وی بوی گرفته باشد بعلتی آنکه قوه بویایی ندارد آنکه بوی بد و خوب را در نمی یابد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشکم
تصویر اشکم
شکم بطن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکشا
تصویر اکشا
بریانیدن بریان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشکم
تصویر اشکم
((اِ کَ))
شکم، بطن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکشف
تصویر اکشف
((اَ شَ))
اسبی که بیخ دمش پیچیده باشد، کسی که موی پیشانی اش برگشته باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکثم
تصویر اکثم
((اَ ثَ))
مرد بزرگ شکم، سیر شکم (از غذا)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکرم
تصویر اکرم
((اَ رَ))
گرامی تر، آزاده تر، جوانمردتر، بزرگتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکشن
تصویر اکشن
((اَ کْ ش ِ))
عمل، کردار، حرکت، حمله، فیلم پر زد و خورد و پر تحرک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اخشم
تصویر اخشم
((اَ شَ))
گنده بینی، آن که بوی بد و خوب را درنمی یابد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکمش
تصویر اکمش
پاکوتاه، نیمه کور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اکهم
تصویر اکهم
خیره چشم، کند زبان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اکرم
تصویر اکرم
بخشنده تر، گرامی تر
فرهنگ واژه فارسی سره