جدول جو
جدول جو

معنی اکزام - جستجوی لغت در جدول جو

اکزام(اِ)
منقبض گردیدن.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اعزام
تصویر اعزام
روانه کردن، فرستادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الزام
تصویر الزام
لازم گردانیدن، واجب کردن، واجب ساختن کاری بر کسی، برعهده قرار دادن، لازم گردانیدن بر خود یا بر دیگری، اجبار، ملازم شدن، همراه شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اکرام
تصویر اکرام
بزرگ داشتن، گرامی داشتن، احترام کردن، بخشش کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اکمام
تصویر اکمام
کم ها، آستین ها، جمع واژۀ کم
فرهنگ فارسی عمید
(کِ رِ مَ / مِ طِ / طَ)
ارزام رعد، بانگ کردن رعد. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). سخت بانگ کردن تندر. (منتهی الأرب).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
والی هرات بزمان داریوش سوم. (ایران باستان ص 1720)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ابزیم
لغت نامه دهخدا
(نِ)
بازکام گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی). مبتلی بزکام کردن کسی را: ازکمه اﷲ. (از منتهی الارب) ، آنکه بر پیشانی اثر شکستگی یا زائد از شجّه دارد. (منتهی الارب) ، آنکه ران و سرونش لاغر باشد. لاغرسرین. (مهذب الاسماء). مرد سبک سرین. مؤنث: زلاّء. (منتهی الارب) ، گرگ لاغرسرون. گرگ لاغر و سبک سرین و او از کفتار و گرگ زاید. (منتهی الارب). و آنرا ارسح نیز گویند: الأزل ّ ارسح یتولّد بین الذئب و الضبع.
- امثال:
اخل الیک ذئب ازل ّ، یقال للرجل اخل الیک، ای الزم شأنک. قال الجعدی:
و ذلک من واقعات المنون
فاخلی الیک و لاتعجبی.
و تقدیر المثل الزم شأنک فهذا ذئب ازل ّ. یضرب فی التحذیر للرجل و یروی اخل الیک، ای کن خالیاً. یقال اخلیت، ای خلوت و اخلیت غیری یتعدی و لایتعدی و قال عنی (؟) مالک العقیلی:
اتیت مع الحداث لیلی فلم ابن
فاخلیت فاستعجمت عند خلائی.
ای خلوت، و قوله الیک صاماً، الیک امرک و شأنک فان هذا ذئب ٌ ازل و الازل الذی لالحم علی فخذیه و ورکیه و ذلک اسرع له فی المشی. (مجمع الامثال میدانی).
، (اصطلاح عروض) فاع چون از مفاعیلن خیزد بسبب افتادن دو ((سبب)) آخر، آنرا ازل ّ خوانند. (المعجم فی معاییر اشعارالعجم چ طهران ص 37)
لغت نامه دهخدا
(ظَ فَ اَ)
تنگ ساختن برای اسب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ حزم
لغت نامه دهخدا
(اِ)
لازم کردن. (مصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان علامۀ جرجانی تهذیب عادل) (آنندراج). واجب و لازم گردانیدن. (منتهی الارب). لازم گردانیدن بر خود یا بر غیر. (غیاث اللغات). اثبات و ادامۀ چیزی. (از اقرب الموارد) :
هم رقعه دوختن به و الزام کنج صبر
کز بهر جامه رقعه بر خواجگان نبشت.
سعدی (گلستان).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ کظم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به کظم شود، اکل العود، خورده شد چوب. (ناظم الاطباء) ، بشدن دندان از پیری. (المصادر زوزنی چ بینش ص 387)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
کزاززده گردانیدن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اکزّه اﷲ، کزاززده گردانید او را خدای. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
گرامی کردن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) (مؤید الفضلاء) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). گرامی کردن و بزرگ داشتن. (آنندراج). گرامی داشتن. (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 18). بزرگ گرفتن. اعزاز. تکریم. تکرمه. (یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سست و کند شدن بینایی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). کند شدن بصر. (دهار) (تاج المصادر بیهقی). خیره شدن چشم. (مؤید الفضلاء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
آستین ساختن برای پیراهن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). جامه را آستین کردن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) ، جمع واژۀ کنف به معنی پناه. (از آنندراج) (غیاث اللغات). و رجوع به کنف شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
در تداول عامیانۀ فارسی، فرستادن کسی یا کسانی را. (یادداشت بخط مؤلف).
- اعزام داشتن، فرستادن کسی یا کسانی را بجایی. روانه کردن.
- اعزام شدن، مأموریت یافتن کسی یا کسانی بجایی.
- اعزام کردن، گسیل داشتن. ارسال داشتن. فرستادن کسی یا کسانی پی کاری بجایی، حمام اعسر، کبوتر که در بال چپ آن سپیدی باشد. (منتهی الارب) (از متن اللغه) (ناظم الاطباء)، یوم اعسر، روز سخت یا روز بد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). روز شوم. (از متن اللغه). روز سخت یا روز شوم. (از اقرب الموارد).
،
{{نعت تفصیلی}} دشوارتر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نعت تفضیلی از عسرت. سخت تر. دشوارتر. مشکل تر. (یادداشت بخط مؤلف) : الا انه (جشیش) اعسر استمراء... (ابن البیطار)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ کم ّ. (منتهی الارب) (ترجمان القرآن جرجانی) (دهار) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جمع واژۀ کم ّ. غلافهای شکوفه. (از آنندراج). (از غیاث اللغات). رجوع به کم شود، سؤال کردن و خواستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سؤال کردن. (از اقرب الموارد) ، نزدیک گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، گرد آوردن قوم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ارزام
تصویر ارزام
غرش تندر، نالیدن اشتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکدام
تصویر اکدام
گروگان گیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکرام
تصویر اکرام
گرامی کردن، بزرگ داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکزما
تصویر اکزما
ترکی بی خایه گاو فرانسوی آغره کوش (گویش گیلکی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکمام
تصویر اکمام
آستین ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکهام
تصویر اکهام
خیرگی، کاهسش دید
فرهنگ لغت هوشیار
واداشت بایاندن نا گزیراندن فراچوانش گردن گیر کردن وا داشتن وادار کردن بعهده کسی قرار دادن، لازم کردن واجب کردن، اثبات، جمع الزامات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقزام
تصویر اقزام
جمع قزم، فرومایگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعزام
تصویر اعزام
فرستادن و روانه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الزام
تصویر الزام
((اِ))
وادار کردن، به عهده کسی قرار دادن، لازم گردانیدن، واجب کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکرام
تصویر اکرام
((اِ))
بزرگ داشتن، احترام کردن، نیکی کردن، بزرگداشت، حرمت، احسان، نیکی، جمع اکرامات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعزام
تصویر اعزام
((اِ))
در فارسی به معنای فرستادن، روانه کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعزام
تصویر اعزام
گسیل، فرستادن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اکرام
تصویر اکرام
بزرگ داشت، گرامی داشت، نواخت، ارج نهادن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اکهام
تصویر اکهام
خیرگی، کاهش دید
فرهنگ واژه فارسی سره
ادّعا، اتّهام
دیکشنری اردو به فارسی