جدول جو
جدول جو

معنی اکتفار - جستجوی لغت در جدول جو

اکتفار(اِ تِءْ)
لازم گرفتن ده را. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). لازم گرفتن قریه را. (از اقرب الموارد) ، دستار بستن بر سر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، به شتاب رفتن. (ناظم الاطباء) (آنندراج). شتاب رفتن. (منتهی الارب) ، دم برداشتن اسب در دویدن و ناقه وقت گشنی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). دم برداشتن اسب در دویدن. (از اقرب الموارد) ، آماده شدن برای دشنام دادن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، انداختن چیزی روی چیز دیگر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اغتفار
تصویر اغتفار
آمرزیدن، گناه بنده را خداوند بخشیدن، آمرزش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اکتفا
تصویر اکتفا
کفایت کردن، بس دانستن، در ادبیات در فن بدیع آن است که شاعر یک کلمه یا جمله را از آخر شعر حذف کند به طوری که به قرینۀ معنوی و دلالت کلمات پیشین، معنی کلام استنباط شود، چنان که، برای مثال ای بر دل هرکس ز تو آزار دگر / بر خاطر هر کسی ز تو بار دگر ی رفتی به سفر عظیم نیکو کردی / آن روز مبادا که تو یک بار دگر (عبید زاکانی) . مراد شاعر آن است که مبادا یک بار دیگر از سفر برگردی
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
آرمیدن با زن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه). آرامش. (منتهی الارب). درآمیختن با زن. آرمیدن با زن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سِ لَ)
دراز شدن موی بینی تا تفره یعنی مغاکچۀ لب پائین.
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بلندکوهان گردیدن شتر. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، آب کوزه کشیدن. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بسنده کردن. (تاج المصادر بیهقی) (یادداشت مؤلف). بس کردن به. بسندگی. (از یادداشت مؤلف) :
چه گر خانه او را بدین سان چنین
و یاخود مر او را به طبع اکتفاست.
ناصرخسرو.
و رجوع به اکتفاء شود، ستودن خود را به چیزی که در وی نباشد. (از آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
لازم گرفتن ده را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ / شَکْکَ)
بازماندن فحل از گشنی. (منتهی الارب) ، یوت رسیدن بستور، یعنی وبا و مرگامرگی پدید آمدن میان آنان
لغت نامه دهخدا
(اِ)
در پی رفتن و پیروی کردن.
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
دنبال برداشتن اسب در دویدن. (از تاج المصادر بیهقی). در متون دیگر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(اِ)
شکستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). شکستن چیزی را. (از اقرب الموارد) ، خشنود بودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
برگردانیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). نگون کردن. (از مهذب الاسماء). نگونسار ساختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از مهذب الاسماء) (از ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
گرفتن همه مال را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نیرنگ کردن و فریب دادن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
کفل ساختن شتر را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). کفل (یعنی گلیم و جز آن که بر کوهان شتر پیچند برای نشستن) ساختن شتر را و سوار شدن بر آن. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بر زمین افتادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
کندن زمین به آهن. زمین بکندن. (تاج المصادر) ، استحقاب. ذخیره نهادن چیزی را. (زوزنی) (منتهی الارب) ، بستن چیزی را در دنبالۀ پالان یا چوب آن. (منتهی الارب). بر ترک بستن، احتقاب اثم، برداشتن گناه را. (منتهی الارب). گناه و آنچه بدان ماند برداشتن. (تاج المصادر) (زوزنی) ، بر ترک سوار کردن. ارداف
لغت نامه دهخدا
(سَ مَ رَ / رُو)
افزون شدن
لغت نامه دهخدا
بر زمین زدن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کسی را بر زمین زدن. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
تصویری از اختفار
تصویر اختفار
پیمان شکنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احتفار
تصویر احتفار
زمین کنی، فراهم آمدن، برسرین نشستن، دامن برچیدن، برانگیخته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعتفار
تصویر اعتفار
بر زمین زدن، برتاختن، خاک آلودگی، برخاک افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکفار
تصویر اکفار
بی دین گرداندن، بی دین خواندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکتفا
تصویر اکتفا
بسنده کردن، کفایت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکتفان
تصویر اکتفان
گابیدن گایش گای
فرهنگ لغت هوشیار
بسندگی: بسنده کردن، سرنگون کردن، چیره گشتن بسنده کردن بس کردن بس دانستن بس شدن کفایت کردن، بسندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکتسار
تصویر اکتسار
شکستن چیزی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغتفار
تصویر اغتفار
آمرزش بخشیدن گناه آمرزیدن، آمرزش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکتیار
تصویر اکتیار
زمین خوردن بر زمین افتادن، دستار بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغتفار
تصویر اغتفار
((اِ تِ))
آمرزیدن، آمرزش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکتفاء
تصویر اکتفاء
((اِ تِ))
بسنده کردن، کافی بودن، بسندگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکتسار
تصویر اکتسار
شکستن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اکتفاء
تصویر اکتفاء
بسنده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اکتفان
تصویر اکتفان
گایش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اکتفا
تصویر اکتفا
بسندگی، چیره گردی، سرنگونی، بسنده
فرهنگ واژه فارسی سره