جدول جو
جدول جو

معنی اکتتام - جستجوی لغت در جدول جو

اکتتام(اِ تِ)
پنهان داشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پوشیدگی. پوشیدن. (آنندراج). کتمان. (المصادر زوزنی). پوشیدن راز. (از دهار).
لغت نامه دهخدا
اکتتام
پنهان شدن، پوشیدگی، رنگ کردن مو
تصویری از اکتتام
تصویر اکتتام
فرهنگ لغت هوشیار
اکتتام
پنهان شدن، پوشیدگی
تصویری از اکتتام
تصویر اکتتام
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از احترام
تصویر احترام
(دخترانه)
بزرگ داشتن
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اختتام
تصویر اختتام
به پایان رساندن، ختم کردن، خاتمه دادن، خاتمه، پایان
فرهنگ فارسی عمید
بسته شدن رتیمه (یعنی رشتۀ یادآور) به انگشت. ترتم. (منتهی الارب) ، به بدیهه خطبه یا سخن گفتن. ببدیهه گفتن. بالبداهه گفتن. اقتبال. اقتضاب. بی اندیشۀ بسیار خطبه و شعر و آنچه بدان ماند بگفتن. (تاج المصادر بیهقی). بی اندیشه و تأمل چیزی گفتن. (غیاث). بی اندیشه شعر گفتن و آنچه بدان ماند. (زوزنی). گفتن سخنی یا شعری بی تهیه. شعر یا خطبه یا نامۀ بی اندیشه کردن باشد و این را بدیهه نیز خوانند. (حدایق السحر) ، فی الفور کردن کاری. (غیاث) ، گاه رهوار و گاه گام رفتن اسب، میانه روش رفتن اسب. (منتهی الارب) ، بستن هردو پای گوسفند را، جمع کردن ملخ برای بریان کردن. گلۀ ملخ گرد کردن از بهر بریان کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، ارتجال طعام،پختن طعام در دیگ سنگ یا مس. (منتهی الارب) ، ارتجال برأی، تفرد در آن. منفرد شدن در رأی. (منتهی الارب). انفراد در رأی و مشورت نکردن با کسی در آن، ارتجل الزند، بند دستار بزیر هر دو پا گذاشت. (منتهی الارب). و در تاج العروس آمده:و قیل المرتجل من یمسک الزند بیدیه و رجلیه لانه وحده و به فسر ایضاً قول الراعی المذکور و قال ابوعمرو المرتجل الذی یقدح الزند فامسک الزنده السفلی برجله. و ابوالکمال سید احمد عاصم در ترجمه ترکی قاموس گوید: ارتجال چقماغی ایاقلری آلتنه وضع ایلمک معناسنه در...، یعنی ارتجال بمعنی زنده یعنی پازند را زیر پای گذاشتن باشد، ارتجل رجلک، لازم بگیر حال خود را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
نوشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). از بهر خویش نوشتن. (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 18). کتابت. (المصادر زوزنی) ، فراخ شانه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پهن کتف. (تاج المصادر بیهقی). مردی پهن شانه و دردمند. (مهذب الاسماء) ، اسب که به سر شانۀ او پهنایی و گشادگی باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
راز با کسی در میان نهادن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، بس، خشنودی. (ناظم الاطباء) ، نزد علمای معانی نوعی از انواع حذف است و آن عبارتست از اینکه مقام اقتضای آن کند که از هر دو چیز ملازم و مربوط بهم برای رعایت نکته یکی را ذکر نکنند و این عمل غالباً در موارد ارتباط عطفی انجام پذیرد. کقوله تعالی: و سرابیل تقیکم الحر. (قرآن 81/16) ، ای و البرد. و اختصاص لفظ حر برای آن است که بلاد عرب گرمسیر است و خود را از گرما محفوظ داشتن در آن بلاد اهم لوازم زندگانی است، و مانند: بیدک الخیر. (قرآن 26/3) ، ای والشر. و اختصاص لفظ خیر برای آن است که بندگان خدای را خیر آرزو و مطلوبست. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بر سر انگشتان نشستن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عِ پَ)
بپایان بردن. آخر کردن کاری. فرجامیدن. ختم کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (مؤید الفضلاء). مقابل افتتاح.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تخمه زده گردیدن: اغتتم الرجل اغتتاما، تخمه زده گردید آن مرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بسیار خوردن چندانکه ازپری شکم رنج برد: اغتتم الرجل، اکثر من الاکل حتی اخذه الغیم من کرب الکظه. (از اقرب الموارد) ، غالیه کردن موی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
سخن زشت گفتن. (ناظم الاطباء) (آنندراج) : انتتم فلان بقول سوء، سخن زشت گفت، کأنه افتعل من نتم. (منتهی الارب). انفجار بقول قبیح. انتثام. (از اقرب الموارد) ، جریان عمومی برگزیدن نمایندگان مجلس شورای ملی و مجلس سنا و انجمن شهر و دیگر انجمنها
لغت نامه دهخدا
بادکش کردن (بادکش حجامت در پزشکی دیرینه در پیاله ای پنبه آغشته به مل و افروخته را می گذاشتند وآن را بر پشت بیمار می نهادند و بر گوشت آماسیده تیغ می زدند تا خون بگیرد) تانگوییدن
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به اختتام پایانی آنچه مربوط و پیوسته به پایان و آخر و سرانجام است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتکام
تصویر ارتکام
بر هم نشستن، انبوهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتطام
تصویر ارتطام
در گل ماندن، در گل افکندن، فرورفتن
فرهنگ لغت هوشیار
نگاشته شدن نگاشیدن (نقش گرفتن)، آزباییدن (آزبا دعا)، فرمان بردن، پناه جستن فرمان بردن رسم و فرمان بجای آوردن، نگاشته شدن نقش گرفتن صورت پذیر شدن صورت بسته شدن در چیزی نقش بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احتدام
تصویر احتدام
بر افروختگی، تافتگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احترام
تصویر احترام
حرمت داشتن، پاس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احتشام
تصویر احتشام
جاه وجلال وحشمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احتطام
تصویر احتطام
شکسته شدن شکستگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احتلام
تصویر احتلام
گوشاسب در خواب جماع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختتاء
تصویر اختتاء
رنگ پریدگی بیم زدگی، ربودن، خود داری، فروتنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجترام
تصویر اجترام
خرما کنی بار خرما بریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختتان
تصویر اختتان
دول بریدن خروسه بری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختدام
تصویر اختدام
چاکر گرفتن، پرشک خواستن (پرشک خدمت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخترام
تصویر اخترام
از بیخ و بن برکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختصام
تصویر اختصام
دشمنی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختمام
تصویر اختمام
چاه روبی، خانه روبی خانه تکانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتسام
تصویر ابتسام
نرم خندیدن، لبخند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکتتاب
تصویر اکتتاب
نوشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختتام
تصویر اختتام
خاتمه دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختتام
تصویر اختتام
((اِ تِ))
به پایان بردن، تمام کردن، پایان، ختم، آخرکار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اختتام
تصویر اختتام
پایان
فرهنگ واژه فارسی سره
آخر، انتها، پایان، تمام، ختم، فرجام، نهایت، نهایت
متضاد: آغاز، ابتدا
فرهنگ واژه مترادف متضاد