جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با اکتتام

اکتتام

اکتتام
پنهان داشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پوشیدگی. پوشیدن. (آنندراج). کتمان. (المصادر زوزنی). پوشیدن راز. (از دهار).
لغت نامه دهخدا

اختتام

اختتام
به پایان رساندن، ختم کردن، خاتمه دادن، خاتمه، پایان
اختتام
فرهنگ فارسی عمید

انتتام

انتتام
سخن زشت گفتن. (ناظم الاطباء) (آنندراج) : انتتم فلان بقول سوء، سخن زشت گفت، کأنه افتعل من نتم. (منتهی الارب). انفجار بقول قبیح. انتثام. (از اقرب الموارد) ، جریان عمومی برگزیدن نمایندگان مجلس شورای ملی و مجلس سنا و انجمن شهر و دیگر انجمنها
لغت نامه دهخدا

ارتتام

ارتتام
بسته شدن رتیمه (یعنی رشتۀ یادآور) به انگشت. تَرتُم. (منتهی الارب) ، به بدیهه خطبه یا سخن گفتن. ببدیهه گفتن. بالبداهه گفتن. اقتبال. اقتضاب. بی اندیشۀ بسیار خطبه و شعر و آنچه بدان ماند بگفتن. (تاج المصادر بیهقی). بی اندیشه و تأمل چیزی گفتن. (غیاث). بی اندیشه شعر گفتن و آنچه بدان ماند. (زوزنی). گفتن سخنی یا شعری بی تهیه. شعر یا خطبه یا نامۀ بی اندیشه کردن باشد و این را بدیهه نیز خوانند. (حدایق السحر) ، فی الفور کردن کاری. (غیاث) ، گاه رهوار و گاه گام رفتن اسب، میانه روش رفتن اسب. (منتهی الارب) ، بستن هردو پای گوسفند را، جمع کردن ملخ برای بریان کردن. گلۀ ملخ گرد کردن از بهر بریان کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، ارتجال طعام،پختن طعام در دیگ سنگ یا مس. (منتهی الارب) ، ارتجال برأی، تفرد در آن. منفرد شدن در رأی. (منتهی الارب). انفراد در رأی و مشورت نکردن با کسی در آن، ارتجل الزند، بند دستار بزیر هر دو پا گذاشت. (منتهی الارب). و در تاج العروس آمده:و قیل المرتجل من یمسک الزند بیدیه و رجلیه لانه وحده و به فسر ایضاً قول الراعی المذکور و قال ابوعمرو المرتجل الذی یقدح الزند فامسک الزنده السفلی برجله. و ابوالکمال سید احمد عاصم در ترجمه ترکی قاموس گوید: ارتجال چقماغی ایاقلری آلتنه وضع ایلمک معناسنه در...، یعنی ارتجال بمعنی زنده یعنی پازند را زیر پای گذاشتن باشد، ارتجل رجلک، لازم بگیر حال خود را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا