جدول جو
جدول جو

معنی اکاسه - جستجوی لغت در جدول جو

اکاسه
(اِ)
پدر فرزندان زیرک شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، بلند گردانیدن، گویند: قد اکبح (مجهولا) ، ای شمخ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). بلند گردانیدن. (آنندراج)
بر سه پارفتن ستور. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اکاسره
تصویر اکاسره
کسری ها، عنوان پادشاهان ساسانی، جمع واژۀ کسری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زکاسه
تصویر زکاسه
خارپشت بزرگ تیرانداز که خارهای بلند ابلق دارد و آن ها را مانند تیر می اندازد، جوجه تیغی
تشی، سیخول، سکاسه، رکاشه، اسگر، اسغر، سنگر، سگر، پهمزک، پیهن، بیهن، روباه ترکی، کاسجوک، جبروز، قنفذ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سکاسه
تصویر سکاسه
خارپشت بزرگ تیرانداز که خارهای بلند ابلق دارد و آن ها را مانند تیر می اندازد، جوجه تیغی
تشی، سیخول، زکاسه، رکاشه، اسگر، اسغر، سنگر، سگر، پهمزک، پیهن، بیهن، روباه ترکی، کاسجوک، جبروز، قنفذ
فرهنگ فارسی عمید
(اَکْ کا لَ)
اکاله. بسیارخورنده. (آنندراج) (غیاث اللغات).
لغت نامه دهخدا
(اَ سَ)
آرزو و اشتیاق. (برهان) (هفت قلزم) (جهانگیری) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
فروتن گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ / مِ)
اکامه. غذایی که از رودۀ گوسفند سازند و آنرا از گوشت و مصالح پر و آکنده می کنند. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از برهان)
لغت نامه دهخدا
(اَکْ کا کَ)
سختی از سختیهای زمانه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بزرگ شکم. (ناظم الاطباء) ، رجل اکبد، مرد ستبرمیان گران رفتار. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بزرگ میان. (مهذب الاسماء). مرد که میان وی بزرگ باشد. (تاج المصادر بیهقی) ، رنجور. (مهذب الاسماء) (المصادر زوزنی) ، نام مرغی. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ / اِ سَ / سِ)
نگریستن به گوشۀ چشم و واپس دیدن. (برهان) (سروری) (مؤید الفضلاء) (جهانگیری).
لغت نامه دهخدا
(اَ سِ)
جمع واژۀ کیسوم. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ کیسوم، به معنی باغ نمناک و شاداب یا بسیار انبوه و برهم نشسته گیاه. (آنندراج) ، بزرگ پنداشتن کسی را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). بزرگ داشتن. (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 18) (تاج المصادر بیهقی) (دهار) ، پلیدی کردن کودک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بی نماز شدن زن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، مذی یا منی آوردن مرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ سِ رَ)
اکاسره. اکاسر. جمع واژۀ کسری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (دهار) (اقرب الموارد). جمع واژۀ کسری که لقب انوشیروان است لیکن اکاسره اولاد او را گویند. (آنندراج) (غیاث اللغات). خسروان. واحد: کسری. (مهذب الاسماء). چون مطلق گویند مراد سلاطین ساسانی است. (یادداشت مؤلف). جمع واژۀ کسری معرب خسرو. و این لقبی است نوشیروان و سلاطین پس از او را از ساسانیان. (مفاتیح) : برمک مردی بود از فرزندان ملوک اکاسره. (تاریخ بیهقی). عادت ملوک فرس و اکاسره آن بودی که از همه اطراف... دختران ستدندی. (فارسنامۀ ابن البلخی). پیش از این در میان ملوک عصر و جبابرۀ روزگار پیش، چون پیشدادیان و کیان و اکاسره و خلفا رسمی بوده است. (چهارمقاله ص 23). در هیچ عهدی اکاسرۀ عجم و قیاصرۀ روم و... را مثل آن نفایس دست بهم نداده است. (ترجمه تاریخ یمینی ص 334). اکاسرۀ فرس و فراعنۀ مصر اسباب جهانگیری از رای و... او اندوختندی. (تاریخ جهانگشای جوینی). ناسخ آیات قیاصره و ماحی روایات اکاسره. (تاریخ جهانگشای جوینی). تا آنچه از عادت جبابرۀ اکاسره مزبور بود. (تاریخ جهانگشای جوینی). عمارتی که این زمان در ممالک میکنند بعد از عهد اکاسره در عهد هیچ پادشاهی نکرده اند و عجب اگر در روزگار اکاسره نیز این مقدار خلق به عمارت مشغول بوده باشند. (تاریخ غازانی ص 204). و رجوع به فهرست تاریخ گزیده چ براون شود.
لغت نامه دهخدا
(اَ سِ)
اکاسره. جمع واژۀ کسری. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به اکاسره و کسری و خسرو شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
اکارت. خوار پنداشتن کسی را و سست و ناتوان شمردن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ازناظم الاطباء). استذلال. استضعاف. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَکْ کا رَ)
اکاره. برزگر، آتش نادادن آتش زنه. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). آتش زنه چنان کردن که آتش از او بیرون نیاید. (از تاج المصادر بیهقی) ، متغیر کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). متغیر کردن روی. (از اقرب الموارد) ، برگردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
هلاک کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
ارادۀ کاری کردن و ناگهان بعلت رسیدن شخصی از آن ترسیدن و از ارادۀ خود بازماندن و بددلی کردن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به اکاء شود
لغت نامه دهخدا
(چَ سَ / سِ)
خارپشت را گویند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). خارپشت راگویند و آن را ریکاسه و سیخول نیز نامند و بزبان (؟) تشی و به هندی ساهی و به زبان گیلان خورده خوانند وآن جانوری است که بر پشتش خارهای ابلق باشد مانند دوک و چون کسی قصد گرفتن کند چنان بدن خود را در هم فشارد که خارها از بدنش جدا شود و به آن کس خورد. (جهانگیری). خارپشت. (ناظم الاطباء). چکاشه. سنقره و ’سنقره کل’. (در اصطلاح روستائیان فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه). بزنقره در تداول اهالی خراسان. و رجوع به چکاشه و ریکاسه و سیخول و خارپشت شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
جنبانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). حرکت دادن. تحریک. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
سوس یعنی پت و شپشه افتادن. کرمک درافتادن در چیزی. (منتهی الارب). شپشه درافتادن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). شپشه درافتادن گندم و برنج را. کرم درافتادن پشم را.
لغت نامه دهخدا
(هََ زَ / زِ)
خشک گردیدن کشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گیاه تر در کشتزار نبودن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(سُ خَ)
باطل کردن
لغت نامه دهخدا
تصویری از اراسه
تصویر اراسه
جمع اریس، کشاورزان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکاسه
تصویر شکاسه
دشوار خویی دشوار خوی گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اناسه
تصویر اناسه
جنباندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکاحه
تصویر اکاحه
زبردستی چیره گری، دادن
فرهنگ لغت هوشیار
دست کم گرفتن روی آوردن برزگر، دهقانی ساکن یک ده که سهمی از زمینهای دایر ندارد و برای کار کردن بدیه های مجاور میرود، جمع اکره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکاسره
تصویر اکاسره
پارسی تازی شده خسروان جمع کسری خسروان پادشاهان، شاهنشاهان ساسانی
فرهنگ لغت هوشیار
سوزاناک ها: داروهای سوزنده بسیار خورنده یا ادویه اکاله. داروها و مواد شیمیایی سوزاننده داروهای تلخ و زننده داروهای تحلیل برنده انساج که غالبا سمی هم میباشند از قبیل نیترات دارژان و آمونیاک و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکاسه
تصویر رکاسه
خار پشت کلان تیر انداز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اساسه
تصویر اساسه
پارسی است و آرش آن نگریستن به گوشه چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکاسره
تصویر اکاسره
((اَ س ِ رِ))
جمع کسری، لقب پادشاهان ساسانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکاحه
تصویر اکاحه
چیره گری، دادن، زبردستی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اکاره
تصویر اکاره
دست کم گیری، روی آوردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اکاسره
تصویر اکاسره
خسروان
فرهنگ واژه فارسی سره