جدول جو
جدول جو

معنی اکارم - جستجوی لغت در جدول جو

اکارم
اکرم ها، گرامی ترها، بزرگ ترها، جوانمردترها، جمع واژۀ اکرم
تصویری از اکارم
تصویر اکارم
فرهنگ فارسی عمید
اکارم
(اَ رِ)
ج اکرم. (ناظم الاطباء). کریمتران. (فرهنگ فارسی معین). گرامی تران و بخشنده تران. (آنندراج) (غیاث اللغات) : اگر نه این حشاشۀ مکرمت و بقیۀ اکارم... دل بازمیدادی... رقم سواد بر بیاض کشیدن محروم شدی. (ترجمه تاریخ یمینی ص 9). و رجوع به اکرم شود.
- سلیل الاکارم، که از دودمان گرامی و شریف باشد. والاگهر. نجیب زاده. والانژاد. (از یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا
اکارم
جمع اکرم، گرامی تران جمع اکرم کریمتران، گرانمایگان، جوانمردان
تصویری از اکارم
تصویر اکارم
فرهنگ لغت هوشیار
اکارم
گرامی تران
تصویری از اکارم
تصویر اکارم
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اکرام
تصویر اکرام
بزرگ داشتن، گرامی داشتن، احترام کردن، بخشش کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکارم
تصویر مکارم
مکرمت ها، بزرگی ها، کرم ها، جوانمردی ها، جمع واژۀ مکرمت
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
اکاره. (یادداشت مؤلف). رجوع به اکاره شود، جمع واژۀ اکمه. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ اکم. سنگلاخها. (یادداشت مؤلف). و رجوع به اکمه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ)
جمع واژۀ اکراس. جج کرس. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ اکراس. (منتهی الارب). رجوع به اکراس و کرس شود.
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ)
به معنی اکارس است. (از شعوری ج 1 ص 112). رجوع به اکارس شود، خوار و بدحال ساختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ)
جمع واژۀ کراع. پاچه های گاو و گوسفند. (از فرهنگ فارسی معین). (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (غیاث اللغات) (از صراح اللغه) (آنندراج). جمع واژۀ کراع و بفارسی پاچه نامند و بهترین آن پاچۀ گوسفند و بز یکساله است لزج و دیرهضم و بعد از هضم مولد خلط صالح رقیق و معتدل الغذاء. (از تحفۀ حکیم مؤمن) (از تذکرۀ داود ضریر انطاکی).
لغت نامه دهخدا
(اَکْ کا رَ)
اکاره. برزگر، آتش نادادن آتش زنه. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). آتش زنه چنان کردن که آتش از او بیرون نیاید. (از تاج المصادر بیهقی) ، متغیر کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). متغیر کردن روی. (از اقرب الموارد) ، برگردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
اکارت. خوار پنداشتن کسی را و سست و ناتوان شمردن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ازناظم الاطباء). استذلال. استضعاف. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ سِ)
جمع واژۀ کیسوم. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ کیسوم، به معنی باغ نمناک و شاداب یا بسیار انبوه و برهم نشسته گیاه. (آنندراج) ، بزرگ پنداشتن کسی را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). بزرگ داشتن. (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 18) (تاج المصادر بیهقی) (دهار) ، پلیدی کردن کودک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بی نماز شدن زن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، مذی یا منی آوردن مرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
گرامی کردن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) (مؤید الفضلاء) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). گرامی کردن و بزرگ داشتن. (آنندراج). گرامی داشتن. (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 18). بزرگ گرفتن. اعزاز. تکریم. تکرمه. (یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ)
جمع واژۀ صرم. (منتهی الارب). جمع واژۀ صرم، نوع و گروه مردم و جز آن. (آنندراج). و رجوع به صرم شود، انگشت نهادن. (منتهی الارب). یقال: قدم الیه طعامه فمااصباء، ای فماوضع اصبعه فیه. (قطر المحیط) (اقرب الموارد) ، ناگاه هجوم آوردن. (منتهی الارب). اصباء قوم را، هجوم آوردن بر ایشان در حالی که جایگاه آنان را ندانند. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، مشتاق کردن زن بسوی کودکی کسی را و خواندن کسی را بسوی آن. (ناظم الاطباء). اصبته المراءه، مشتاق کرد آن را زن بسوی کودکی و صبا و خواند آن را بسوی آن. (منتهی الارب). اصبت المراءه فلاناً، شاقته و دعته الی الصبا فحن ّ الیها. (قطر المحیط). اصبی الشی ٔ فلاناً، شاقه و دعاه الی الصبا فحن ّ الیه، تقول: اصبته المکارم و به صبوه الیها. (اقرب الموارد) ، بچه ناک شدن. (منتهی الارب) (آنندراج). اصباء زن، بچه دار شدن آن خواه پسر خواه دختر. و آن زن را مصبیه و مصب خوانند. (اقرب الموارد). باکودک گشتن زن. (تاج المصادر بیهقی) ، باد صبا آوردن روز. (منتهی الارب) (آنندراج). اصباء قوم، داخل شدن آنان در باد صبا. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، دل بردن از کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دل بردن. (تاج المصادر)
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ)
قسمی از سماروغ و قارچ که در جای نمناک و متعفن مانند زیر خمرۀ شراب و جایی که پهن و سرگین ریخته باشند روید. (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (آنندراج) (از برهان). گیاهی است که آنرا به تازی کما خوانند. (از تحفۀ حکیم مؤمن) (از فرهنگ سروری). سماروغ. (از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به سماروغ شود
لغت نامه دهخدا
(عُ رِ)
قبیله ای است از بلی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دور شدن از لوم و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج). تنزه از چیزی. (از اقرب الموارد). دور شدن از لوم و عیب و زشتی و بدی و ناپسندی. (ناظم الاطباء) ، کرم نمودن بی کرم. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَ رِ)
جمع واژۀ عکرمه. (دهار). رجوع به عکرمه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ)
جمع واژۀ مکرمه. (دهار). جمع واژۀ مکرم و مکرمه. (منتهی الارب). جمع واژۀ مکرمه. (ناظم الاطباء). نوازشها و بزرگواریها واین جمع مکرمت است. (غیاث) (آنندراج). نوازشها و مکرمتها و بزرگیها. (ناظم الاطباء). نیکیها. خوبیها. بزرگواریها. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
کز فروغ مکارمش هزمان
مورچه بشمرد ز دور ضریر.
خسروی.
مکارمها بحکم تو گرفته ست استقامتها
که باشد استقامتهای کشتیها به لنگرها.
منوچهری.
بزرگواری کز سیرت و مکارم او
همه مکاره بیرون شد از سرشت بشر.
عثمان مختاری (دیوان چ همایی ص 199).
میان خلق سرافراز و تازه کرد مرا
مکارم تو چوسرو و چو سوسن آزاد.
مسعودسعد (دیوان ص 112).
مزیت و رجحان این پادشاه دیندار در مکارم خاندان مبارک... بر پادشاهان عصر... از آن ظاهرتر است که... (کلیله و دمنه). تمامی ابواب مکارم و انواع عواطف را بی شک نهایتی است. (کلیله و دمنه). ذکر مکارم تو مستحث و متقاضی صداقت و زیارت گشت. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 179). اقتدا و تقیل این پادشاه بنده پرور... در جهانداری به مکارم خاندان مبارک بوده است. (کلیله و دمنه).
چه چشمهاست که آن نیست از مکارم تو
زهی کریم بواجب که چشم بد ز تو دور.
انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 232).
کلک او قصر مکارم می طرازد هرزمان
نام اوچتر معالی می فرازد هرزمان.
خاقانی.
حافظ دین بوالحسن بحر مکارم علی
کابخور جان ماست چشمۀ احسان او.
خاقانی.
آن قبۀ مکارم و آن قبلۀ معالی
آن فرضۀ معلی آن روضۀ منور.
خاقانی.
درخت انجیر چون همت اهل مکارم که عطا بیش ازوعده رسانده میوه بیش ازبرگ بیرون آورده. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 7). به شرف دستبوس اعلی که سرچشمۀ نیل مکارم است... (منشآت خاقانی، ایضاً ص 75). روضۀ مکارم پژمرده و دوحۀ معارف افسرده. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 443). جز در پناه این جناب مجد و مکارم نپروریدم. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 8). بر آوازۀ محاسن و مکارم پادشاه به خدمت آستانۀ او شتافت. (مرزبان نامه، ایضاً ص 48). از قضیت مکارم و سجیت اکارم دور افتد. (مرزبان نامه، ایضاً ص 116). آواز نوبت جهانداری و آوازۀ مکارم و معالی تو شنیدم. (مرزبان نامه، ایضاً ص 218). صیت مآثر و مکارم او به گوش اکابر و اصاغر می رسانند. (مرزبان نامه، ایضاً ص 300). فضلۀ مکارم ایشان به ارامل و پیران و اقارب و جیران رسیده. (گلستان).
تا بود نام از مکارم زنده اهل جود را
در جهان از جود اونام مکارم زنده باد.
ابن یمین.
در مکارم هر بنا کان همت رادش نهد
چار رکن آن مشید زین چهار ارکان شود.
ابن یمین.
- مکارم آموز، آنکه مکرمت ها بیاموزد. آموزندۀ بزرگواریها: ابدالدهر مکانت اندوز کیان و مکارم آموز برمکیان باد. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 203).
- مکارم اخلاق، فضایل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). خویهای پسندیده. اخلاق ستوده:
آرغده بر ثنای تو جان من است از آنک
پروردۀ مکارم اخلاق تو منم.
منوچهری.
شرایع و احکام دین و مکارم اخلاق را بیان کرد. (کشف الاسرار، ج 3 ص 764).
داند که از مکارم اخلاق در صفا
چون طوبی از بهشتم و چون جان ز کشورم.
انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 328).
به مکارم اخلاق متحلی شده. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 397). شمس المعالی قابوس...به شرف نفس و مکارم اخلاق و وفور عقل... مستثنی بود. (ترجمه تاریخ یمینی، ایضاً ص 274). به برکات آن مکارم اخلاق صیت جهان نوردش به نیکنامی واحدوثۀ جمیل در اقالیم جهان سایرتر است. (المعجم چ دانشگاه ص 17).
اگر مرا هنری نیست یا خطایی هست
تو از مکارم اخلاق خویش یاد آری.
سعدی.
ممدوح اکابر آفاق است و مجموع مکارم اخلاق. (گلستان). از جملۀ مکارم اخلاق یکی بذل است یعنی اعطای چیز. (مصباح الهدایه چ همایی ص 346). و از جملۀ مکارم اخلاق عفو و احسان است. (مصباح الهدایه، ایضاً ص 357).
تو کز مکارم اخلاق عالم دگری
وفای عهد من از خاطرت بدر نرود.
حافظ.
و رجوع به ترکیب بعد شود.
- مکارم الاخلاق، عبارت است از گذشتن و عفو کردن از کسی که به شخص ستم کند و پیوند کردن مرکسی را که قطع کند و عطا کردن به کسی که شخص را محروم سازد و گفتن حق اگر چه درباره خود باشد و عفو و اغماض از مردم و مواسات با برادر خود در مال و بسیار ذکر خدا کردن و رضا به قضای خدا دادن و مکارم الاخلاق که به آن حضرت صلی اﷲ علیه وآله اختصاص دارد ده چیز است: یقین و قناعت و صبر و شکر و حلم و حسن خلق و سخاوت و غیرت و شجاعت و مروت. (ناظم الاطباء) : بعثت لاتمم مکارم الاخلاق.
تابوی در کنار وصل و فراق
دفتری از مکارم الاخلاق.
سنائی (حدیقه چ مدرس رضوی ص 573).
اگر شیطان ترا خلاف آن گوید و نماید که ما فرمودیم در این آیت از مکارم الاخلاق تو وی را دفع کند به استعاذت. (کشف الاسرار ج 3 ص 825). و رجوع به ترکیب قبل شود.
- مکارم عادات، عادتهای پسندیده. خویهای ستوده. مکارم اخلاق: توسعی دارد در فنون علم و مخصوص است به انواع مکارم عادات. (المعجم).
- مکارم نما، آنکه مکرمت ها و نیکیها نماید. آنکه بزرگواریها عرضه کند:
خاک سیاه بر سر آب و هوای ری
دور از مجاوران مکارم نمای ری.
خاقانی.
، جمع واژۀ مکرم و مکرمه. (اقرب الموارد). رجوع به مکرم و مکرمه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از اکرام
تصویر اکرام
گرامی کردن، بزرگ داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکارس
تصویر اکارس
سماروغ غارچ سماروغ قارچ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکارم
تصویر مکارم
نوازشها و بزرگواریها، نیکی ها و خوبیها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکارع
تصویر اکارع
جمع کراع، پاچه ها جمع کراع پاچه ها (گاوگوسفند)
فرهنگ لغت هوشیار
دست کم گرفتن روی آوردن برزگر، دهقانی ساکن یک ده که سهمی از زمینهای دایر ندارد و برای کار کردن بدیه های مجاور میرود، جمع اکره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصارم
تصویر اصارم
جماعت مردم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکرام
تصویر اکرام
((اِ))
بزرگ داشتن، احترام کردن، نیکی کردن، بزرگداشت، حرمت، احسان، نیکی، جمع اکرامات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مکارم
تصویر مکارم
((مَ رِ))
جمع مکرمت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکارس
تصویر اکارس
سماروغ، غارچ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اکارع
تصویر اکارع
پاچه ها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اکاره
تصویر اکاره
دست کم گیری، روی آوردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اکرام
تصویر اکرام
بزرگ داشت، گرامی داشت، نواخت، ارج نهادن
فرهنگ واژه فارسی سره
احترام، احسان، اعزاز، اعظام، بزرگداشت، تکریم، گرامی داشت، مرحمت
متضاد: تحقیر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کرم ها، محامد، مکرمت ها، خوبی ها، بزرگواری ها، نیکی ها
متضاد: ذمائم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از انواع سار با پرهای سیاه و سفید
فرهنگ گویش مازندرانی