جمع واژۀ صرم. (منتهی الارب). جمع واژۀ صرم، نوع و گروه مردم و جز آن. (آنندراج). و رجوع به صرم شود، انگشت نهادن. (منتهی الارب). یقال: قدم الیه طعامه فمااصباء، ای فماوضع اصبعه فیه. (قطر المحیط) (اقرب الموارد) ، ناگاه هجوم آوردن. (منتهی الارب). اصباء قوم را، هجوم آوردن بر ایشان در حالی که جایگاه آنان را ندانند. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، مشتاق کردن زن بسوی کودکی کسی را و خواندن کسی را بسوی آن. (ناظم الاطباء). اصبته المراءه، مشتاق کرد آن را زن بسوی کودکی و صبا و خواند آن را بسوی آن. (منتهی الارب). اصبت المراءه فلاناً، شاقته و دعته الی الصبا فحن ّ الیها. (قطر المحیط). اصبی الشی ٔ فلاناً، شاقه و دعاه الی الصبا فحن ّ الیه، تقول: اصبته المکارم و به صبوه الیها. (اقرب الموارد) ، بچه ناک شدن. (منتهی الارب) (آنندراج). اصباء زن، بچه دار شدن آن خواه پسر خواه دختر. و آن زن را مصبیه و مصب خوانند. (اقرب الموارد). باکودک گشتن زن. (تاج المصادر بیهقی) ، باد صبا آوردن روز. (منتهی الارب) (آنندراج). اصباء قوم، داخل شدن آنان در باد صبا. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، دل بردن از کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دل بردن. (تاج المصادر)