جدول جو
جدول جو

معنی اژین - جستجوی لغت در جدول جو

اژین
(اِ)
جزیره ای بیونان در خلیجی بهمین نام، بین پلوپونز و آتیک، دارای 95000 تن سکنه که متجاوز از 5000 تن آنان در شهری بهمین نام سکنی دارند. این شهر در قدیم رقیب اثینه بشمار میرفت. مردم آن در جنگ سالامین 42 کشتی در مقابل ایران تجهیز کردند و عاقبت اهالی اثینه بر مردم اژین غالب شدند و مردم آنرا پراکنده ساختند. در معبد آن مقدار بسیاری مجسّمه های کهن یافته شده است که به موزۀ مونیخ انتقال داده اند. سبک معماری اژینی قدیمترین سبک های معماری یونانی است. رجوع به ایران باستان ص 663 و 801 و 805 و 806 و 830 و 861 و 1827 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از امین
تصویر امین
(پسرانه)
مورد اطمینان، درستکار، لقب پیامبر (ص)، به صورت پسوند و پیشوند همراه با بعضی نامها می آید و نامجدید می سازد مانند محمد امین، امین عباس، و امین همایون
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ناژین
تصویر ناژین
(دخترانه)
نام یک درخت، درخت نارون
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کژین
تصویر کژین
کجین، جامه ای که در آن ابریشم خام به کار رفته باشد، برگستوان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از امین
تصویر امین
امانت دار، کسی که مردم به او اعتماد کنند، طرف اعتماد، درستکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انین
تصویر انین
آه و ناله، آه سوزناک
فرهنگ فارسی عمید
(اَ یَ)
دروغتر. اکذب: احسن الشعر امینه و اعذبه اکذبه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
امانت دار. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (مؤید الفضلاء). زنهاردار. (فرهنگ فارسی معین). قفان. (منتهی الارب، ذیل ق ف ن). قبان. (منتهی الارب، ذیل ق ب ن). مقابل خائن، زنهارخوار. (یادداشت مؤلف) : طالب و صابر و بر سر دل خویش امین. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 389).
برین گنج گوهر یکی نیک بنگر
کرا بینی امروز امین محمد؟
ناصرخسرو.
کیسۀ عمر سپردیم بدهر
دهر غدار امین بایستی.
خاقانی.
هست امین چار حرف و تاج سه حرف
بسم بین هم سه حرف و اﷲ چار.
خاقانی.
خداترس باید امانت گزار
امین کز تو ترسد امینش مدار
امین باید از داور اندیشه ناک
نه از رفع دیوان و زجر هلاک.
(بوستان).
امین خدا مهبط جبرئیل.
(بوستان).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ای خدا مستجاب کن. چنین بادا. چنین کن. (منتهی الارب). آمین. و رجوع به آمین شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
دهی است از بخش قاین شهرستان بیرجند با 655 تن سکنه. محصول آن غلات، زعفران و زرشک است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(اَ یُ)
جمع واژۀ دین. وامها، بناخواست و ستم بر کاری داشتن. (منتهی الارب). اکراه
لغت نامه دهخدا
(اَ)
گوش.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نامی از نامهای مردان عرب از جمله نام جدّ پدر محمد بن احمد بن جعفر
لغت نامه دهخدا
بیرونی در عیوب اصلی یاقوت گوید: ’و منها غمامه صدفیه بیضاء متصله به من جانب و یسمی الأسین، فان لم یکن غائراً فیه ذهب به الحک، و الا فلا حیله فی الغائر. ’ (الجماهر بیرونی ص 38)
لغت نامه دهخدا
(اَ یُ)
جمع واژۀ عین، بمعنی چشم. اعیان. عیون. (منتهی الارب). جمع واژۀ عین. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). و رجوع به اعیان شود، نم کشیده و خیسیده، آمیخته و سرشته. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به آغار شود
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
فراخ چشم. ج، عین (اصله فعل بالضم). (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). فراخ چشم. (المصادر زوزنی). فراخ چشم. مؤنث: عیناء. ج، عین. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی).
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مَ)
تثنیۀ ام. دو مادر.
- ورم امین، بیماریی که از آماس ام الغلیظ و ام الرقیق پدید آید. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
قلعه ایست به یمن. (منتهی الارب) (آنندراج). قلعه ای به یمن. (ناظم الاطباء). نام قریه ای است و گفته اند قلعه ایست به یمن، اﷲاعلم. (از معجم البلدان) ، به غور یعنی بزمین نشیب رفتن. (آنندراج). به غور شدن و به غور درآمدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). درآمدن در غور: اغار الرجل، اتی الغور. (از اقرب الموارد) ، سخت شتافتن. (آنندراج). سرعت کردن و شتابی نمودن در رفتار. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). بشتاب رفتن. (از اقرب الموارد). و منه قولهم: ’اغرنا غاره الثعلب، اذا اسرع و دفع فی عدوه’. (از اقرب الموارد). و منه المثل: اشرق ثبیر کیما نغیر، ای نسرع الی النحر. (منتهی الارب) ، به رشک آوردن کسی مر اهلش را. (ناظم الاطباء). اغار فلان اهله، ای تزوج علیها، یعنی به رشک آورد او را. (منتهی الارب). هوو آوردن بر سر زن: اغار اهله، تزوج علیها. (از اقرب الموارد) ، سخت دویدن اسب و جز آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سخت دویدن اسب در غارت و جز آن. (از اقرب الموارد). و منه: ’اغار اغارهالثعلب، اذا اسرع’. (منتهی الارب) ، سخت تافتن رسن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تابیدن ریسمان. (آنندراج). سخت تابیدن ریسمان. (از اقرب الموارد) ، در جهان رفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رفتن در زمین: اغار زید، ذهب فی الارض. (از اقرب الموارد) ، آمدن کسی را تا یاری وی نماید. (ناظم الاطباء). بنزدیک آمدن برای یاری نمودن او را: اغار فلان ببنی فلان و الی بنی فلان، جائهم لینصروه. (از اقرب الموارد) ، فرورفتن چشم در مغاک. (آنندراج) ، بغور رسیدن آوازه و شهرت: اغار صیته، بلغ الغور. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
دهی از بخش دره شهر است که در شهرستان ایلام واقع است و 314 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
درخت پشه غال را گویند، (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، شجرهالبق
لغت نامه دهخدا
تصویری از اعین
تصویر اعین
جمع عین، فراخ، چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازین
تصویر ازین
از چیز معهود یا مذکور ازین زین من هذا، مثل این مانند این: (و از آن امیرالمومنین هم از این معانی بود) (بیهقی)، برای اشاره وصف جنسی بکار میرود و غالبا پس از اسم یا صفتی که بعد از آن قرار میگیر یای نکره میاورند از این نوع از این قسم از این گونه: (از این مه پاره ای عابد فریبی م یک پیکری طاوس زیبی) (سعدی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناژین
تصویر ناژین
پشه غال شجره البق نارون
فرهنگ لغت هوشیار
در روم قدیم واحدی از سربازان (و آن در عهد سزار و دوران امپراتوری روم شامل 6000 سرباز بود)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کژین
تصویر کژین
برگستوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الین
تصویر الین
نرم تر نرمخوتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابین
تصویر ابین
آشکارتر گویاتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اژهن
تصویر اژهن
اژکهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعین
تصویر اعین
((اَ یَ))
آن که سیاهی چشمش درشت باشد، فراخ چشم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از الین
تصویر الین
((اَ یَ))
نرم تر، نرمخوتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کژین
تصویر کژین
((کَ))
جامه ای که درون آن را با ابریشم می انباشتند و روز جنگ می پوشیدند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انین
تصویر انین
((اَ نِ))
ناله، آواز سوزناک، آنین هم گویند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امین
تصویر امین
((اَ))
امانتدار، معتمد، وکیل، مباشر، مدیر، مرشد، مرد کامل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اژیر
تصویر اژیر
هوشمند، زیرک، آژیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امین
تصویر امین
درستکار، راستین، گرودار
فرهنگ واژه فارسی سره