جدول جو
جدول جو

معنی اژقار - جستجوی لغت در جدول جو

اژقار
تراشه ی بسیار نازکی از چوب که به عنوان خلال دندان نیز استفاده
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اوقار
تصویر اوقار
وقرها، سنگینی ها، کنایه از سنگین و باوقار بودن، کنایه از بردباری ها، جمع واژۀ وقر
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِخْ)
بازایستادن از چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). کف ّ. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نُ تَ / تِ)
اصقار شمس، تافته گشتن آفتاب. (از منتهی الارب). تافته گردیدن آفتاب، یقال: اصقرت الشمس. (ناظم الاطباء). اصقار شمس، اتقاد و برافروخته شدن آن. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ طَ نَ طَ لَ)
آهستگی کردن.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
درویش ساختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). درویش کردن. (تاج المصادر بیهقی). فقیر گردانیدن. (از اقرب الموارد) ، گروه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : یقال: قد جاؤا بافکلهم. (ناظم الاطباء) ، فوج. (ناظم الاطباء). و قولهم افاکیل من کذا، ای افواج منه. (منتهی الارب) ، نام مرغی که آنرا اجیل هم گویند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ وقر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). بارگران یا عام است. (آنندراج). رجوع به وقر شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بار کردن، (از ’وق ر’) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج)، کسی که پدر و مادرش چینی و روسی یا فرنگی و هندی باشند، اسب مخبس یعنی اسبی که از جفتی اسب ترکی و تازی پیدایش یابد، (غیاث اللغات) (آنندراج)، رجوع به اکدش شود
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
اسقار نخله، دوشاب راندن آن. روان کردن دوشاب: اسقرت النخله، روان کرد دوشاب را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بیمار رحم گردانیدن. یقال: اعقراﷲ رحمها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). عقره گردانیدن خدای زن را. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ عقر، بمعنی دنبالۀ حوض یا جای آب خوردن ستور از آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ج عقر، بمعنی نازایی و کابین زن و میان خانه و اصل آن و بهترین جای خانه و بهترین بیت از قصیده و جز آن. (از اقرب الموارد). و رجوع به عقر شود.
لغت نامه دهخدا
(اِ رِ)
بسرکه پاکیزه کردن ماهی نمک زده را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ماهی شور را در سرکه کردن. (مصادر زوزنی).
لغت نامه دهخدا
تصویری از اعقار
تصویر اعقار
جمع عقر، آبشخورها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایقار
تصویر ایقار
بار کردن، گرانباری، گرانسنگی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع وقر، گرانسنگ ها، بارهای گران جمع وقر بارهای گران خروارهاخربارها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افقار
تصویر افقار
گدا کردن وام دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوقار
تصویر اوقار
((اَ یا اُ))
جمع وقر، بارهای سنگین، بار قاطر و اسب
فرهنگ فارسی معین