اوقار اوقار وقرها، سنگینی ها، کنایه از سنگین و باوقار بودن، کنایه از بردباری ها، جمعِ واژۀ وقر فرهنگ فارسی عمید
اوقار اوقار جَمعِ واژۀ وِقْر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). بارگران یا عام است. (آنندراج). رجوع به وقر شود لغت نامه دهخدا
اوتار اوتار جمع وتر، پارسی تازی شده تارها، تارهای سازی، رودهای کمان جمع وتر تارها زهها، تارهای ساز زههای ساز که بناخن یا زخمه نوازند فرهنگ لغت هوشیار