جدول جو
جدول جو

معنی اچی - جستجوی لغت در جدول جو

اچی
برادر بزرگ، برای مثال دلو چه یا حبل چه یا چرخ چی / این مثال بس رکیک است ای اچی (مولوی - ۱۱۰۶)
تصویری از اچی
تصویر اچی
فرهنگ فارسی عمید
اچی(اَ)
اچه. برادر کلان. در بعض نسخ به این معنی اخی بخاء معجمه آمده و آن از سهو کاتبان است. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
اچی
ترکی برادر کلان برادر کن برادر مهتر
تصویری از اچی
تصویر اچی
فرهنگ لغت هوشیار
اچی
برادر کلان
تصویری از اچی
تصویر اچی
فرهنگ واژه فارسی سره
اچی
از توابع دهستان جلال از رک جنوبی شهرستان بابل، یک چیز، چیزی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ابی
تصویر ابی
پدری
پدر، مردی که فرزند داشته باشد، سرپرست و بزرگتر خانواده، اب، آتا، ابا، والد، بابا، بابو، اتا
بی، بدون، ابی کرانه، ابی رنج، برای مثال ابی دانشان بار تو کی کشند/ ابی دانشان دشمن دانشند (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۹۲) (حرف اضافه) بی، برای مثال جوان گرچه دانا بود با گهر / ابی آزمایش نگیرد هنر (فردوسی - ۳/۳۰۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساچی
تصویر ساچی
سفید، سپید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابی
تصویر ابی
ابا کننده، سرکش، سرباز زننده،
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چاچی
تصویر چاچی
از مردم چاچ، تهیه شده در چاچ مثلاً کمان چاچی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاچی
تصویر کاچی
کاشی، ویژگی هر نوع ظرف پخته شده و لعاب دار، آجر یا خشت لعاب دار و پخته شده
نوعی حلوای رقیق که با آرد و روغن و شکر و زعفران تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لاچی
تصویر لاچی
هل، درختی کوتاه با گل های ریز سفید شبیه گل باقلا که بیشتر در هندوستان به ثمر می رسد و از سه سالگی به بار می نشیند، میوۀ این درخت که کوچک صنوبری و به اندازۀ بند انگشت با پوست تیره رنگ و دانه های خوش بو که برای خوش بو ساختن برخی از خوراکی ها به کار می رود، شوشمیر، خیربوا، هال، هیل، قاقله
فرهنگ فارسی عمید
بر وزن و معنی کاشی است، (برهان) (آنندراج)، وآن سفالی باشد که شیشۀ صلایه کرده بر روی آن مالیده و پخته باشند، (برهان)، کاشی و لعاب از شیشۀ صلایه کرده که بر روی سفال اندود نموده در کوره پزند، (ناظم الاطباء)، کاجی، حریقه، قابولا، صمحلّه، نجیره، عاقولا، عصیده (امروز در عراق عرب)، سخینه، آردهاله، (زمخشری)، نفیته، (مهذب الاسماء) (بحر الجواهر)، حلوای روانی را نیز گویند که از دواها و تخمهای گرم پزند، (برهان)، شلۀ شیر و شله ای که از شیره و یا شکر و آرد و روغن سازند ویژه برای زچه، (ناظم الاطباء)، طعامی از آرد سرخ کرده و روغن و زعفران یا زردچوبه و بیشتر زچگان را پزند، آرد بوداده با روغن که از آن حلوائی پزند، (در گناباد خراسان) :
صحن کاچی چو پر از روغن و دوشاب بود
نرساند بگلو لقمۀ آن هیچ آزار،
بسحاق اطعمه،
بهر کاچی ّ و عدس در خانه ای باشم مقیم
با کماج گرم و یخنی من که باشم در سفر،
بسحاق اطعمه،
کاچی نتوان پخت از این تخم که کشتیم
کیپانتوان دوخت از این رشته که رشتیم،
بسحاق اطعمه (از آنندراج و انجمن آرای ناصری)،
کاچیش وزیر و رشته نایب
لفتی حاجب، هریسه دربان،
فخرالدین منوچهر،
- امثال:
کاچی به از هیچی است، رجوع به امثال و حکم دهخدا شود
لغت نامه دهخدا
سپید، (برهان) (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج) (شعوری ج 2 ص 81)، در سنسکریت شوچی، (فرهنگ نظام) :
پستۀ تنگ تو در هوای سرشکم
شکّر ساچی است در گلاب سرشته،
سیف الدین اسفرنگ (از جهانگیری، شعوری، انجمن آرا، آنندراج)
لغت نامه دهخدا
منسوب به چاچ، هر چیز منسوب به چاچ (نام شهری در ترکستان) عموماً و کمان خصوصاً کمان چاچی: چاچی کمان، کمان منسوب بشهر چاچ:
هر آنگه که چاچی بزه در کشم
ستاره فروریزد از ترکشم،
فردوسی،
کمانهای چاچی و تیر خدنگ
سپرهای چینی و زوبین جنگ،
فردوسی،
دو ابرو به مانند چاچی کمان
کزو خسته گشتی دل مردمان،
فردوسی،
کمانهای چاچی بزه برنهید
همه یکسره ترک بر سرنهید،
فردوسی،
بخارید گوش آهو اندر زمان
به تیر اندرون راند چاچی کمان،
فردوسی،
نگون شد سر شاه یزدان پرست
بیفتاد چاچی کمانش ز دست،
فردوسی،
ستون کرد چپ را و خم کرد راست
خروش از خم چرخ چاچی بخاست،
فردوسی،
کمان های چاچی و چینی پرند
گرانمایه شمشیرها نیز چند،
نظامی (شرفنامه)
لغت نامه دهخدا
قاقله باشد و آن را هال و هیل نیز گویند و داخل ادویۀ حارّه در طعام کنند، (برهان)، اسم هندی هیل است، (فهرست مخزن الادویه)، آلاچی
لغت نامه دهخدا
تصویری از اپی
تصویر اپی
فرانسوی سنبله خوشه سوک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاچی
تصویر کاچی
خوراکی که از آرد و روغن و شکر و زعفران درست شود
فرهنگ لغت هوشیار
ساخته شده درشهرچاچ: کمان چاچی چاچی کمان، از مردم شهر چاچی. یا چاچی کمان کمان چاچی. کمان ساخته شده در شهر چاچ، کمان بسیار خوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساچی
تصویر ساچی
سفید سپید بیاض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایچ
تصویر ایچ
هیچ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایچی
تصویر ایچی
ترکی ایشه بخشی است در کردستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایی
تصویر ایی
کثیف آلوده
فرهنگ لغت هوشیار
معروف است و آن برگی است که از ختای و چین آورند و جوشانده ماننده قهوه بخورند، منفعت بسیار دارد، در ایران هم نیز درخت آن میباشد و در جاهای گرم و مرطوب بعمل میاید
فرهنگ لغت هوشیار
برادرم برادر من نامی که جوانمردان و ایباران (عیاران) بر یکدیگر می نهادند برادر من، نامی است که فتیان (جوانمردان) هم طریقتان و هم مسلکان خود را بدان مخاطب میداشتند و میخواندند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اچه
تصویر اچه
برادر بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساچی
تصویر ساچی
سفید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاچی
تصویر کاچی
غذایی شبیه حلوا که از شکر و آرد و روغن درست کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اپی
تصویر اپی
خوشه، سنبله، سوک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از الی
تصویر الی
تا
فرهنگ واژه فارسی سره
اگر درخواب بیند که کاچی با شکر و بادام و کنجد خورد، دلیل که به قدر آن بزرگی و منفعت یابد. محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب
تخته پاره هایی که به جای سنگ لحد در قبر گذارند
فرهنگ گویش مازندرانی
شاخ گاوی که زیاد باز باشد و در دو جهت مخالف رشد کند
فرهنگ گویش مازندرانی
خوراکی بچه ها، سوغات، چیز خوب، ارمغان، هدیه، چیز خوب و در اصطلاح به تنقلاتی گویند که
فرهنگ گویش مازندرانی
بسیار سفید
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان بنافت ساری
فرهنگ گویش مازندرانی