جدول جو
جدول جو

معنی اپوس - جستجوی لغت در جدول جو

اپوس
(اُ)
از شهرهای ناحیۀ لکریس قدیم واقع در یونان که امروز شهر بودنیتزا یا آتالانتی بجای آن بنا شده است
لغت نامه دهخدا
اپوس
اخمو عبوس
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اروس
تصویر اروس
(دخترانه)
در اساطیر یونان، خدای عشق، سفید، درخشان، زیبا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سپوس
تصویر سپوس
سبوس، پوست گندم یا جو، پوست آرد نشدۀ دانۀ گندم یا جو که از الک کردن آرد به دست می آید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اروس
تصویر اروس
متاع، آنچه بتوان خرید یا فروخت، کالا، اسباب، مال، برای مثال یک روز چارپای ببردستم از گله / روز دگر اروس و قماش از نهاندره (پوربهای جامی - لغتنامه - اروس)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اروس
تصویر اروس
ارس، روسیه، از مردم روسیه، روسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الوس
تصویر الوس
سفید، اسب سفید
فرهنگ فارسی عمید
(اَشْ وَ)
به گوشۀ چشم یا پلکها را فروخوابانیده و چشم را تنگ گرداننده نگرنده. ج، شوس. (منتهی الارب) (آنندراج). آنکه به گوشۀ چشم نگرد. (زوزنی). نگرندۀ به گوشۀ چشم از تکبر یا خشم. (از المنجد). آنکه بدنبال چشم نگرد از خشم یا از تکبر. (مهذب الاسماء) ، سپیدی دست و پای اسب، یقال: فرس حسن الاشی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
جمع واژۀ امس. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به امس شود
لغت نامه دهخدا
(اُ)
یکی از پیغمبران قدیم بنی اسرائیل بود که در اواسط قرن هشتم قبل از میلاد زندگی میکرد. رجوع به دائره المعارف آریانا شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
تخمی باشد که بر روی نان پاشند و آنرانان خواه گویند، و با همزۀ ممدوده هم بنظر آمده است. (برهان قاطع) (آنندراج). و رجوع به نان خواه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
این نام در کتاب اعمال رسولان (20: 13) آمده. شهری است در جوار دریا از مقاطعۀ ترواس در شمال میسیا برابر جزیره میتیلینی. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
ستور که در سرین آن بیماری سوس باشد. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
آنکه وقت خنده و جز آن، کنج دهنش برآید. (منتهی الارب) (از آنندراج). آنکه در وقت خنده و جز آن، کنج دهنش برآید. (ناظم الاطباء). آنکه دارای عوس باشد. (از اقرب الموارد) ، منسوب و متعلق به اعیان. (ناظم الاطباء).
، آنکه در مادر و پدر شریک باشند و اخیانی بالفتح و سکون خای معجمه بمعنی برادرانی که پدر هریک علیحده و مادر واحد باشد. و علایی بالفتح برادرانی که مادر هریک علیحده و پدرواحد باشد. (آنندراج).
- برادر اعیانی، برادر ابی و امی. (از یادداشت مؤلف). از بنوالاعیان آید بمعنی برادران صلبی و بطنی، پدر و مادری تنی. (یادداشت مؤلف). برادر رحمی. (ناظم الاطباء) : جلال الدین عبدالرحیم صدر برادر اعیانی مولانا شهاب الدین. (حبیب السیر ج 2 ص 213)
لغت نامه دهخدا
روشن و صیقل زده. (در سه نسخۀ خطی منتخب اللغات). و جای دیگر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(اُ)
رومی. او راست کتابی در نیرنجات. (الفهرست ابن الندیم چ مصر ص 434). و شاید وی همان اریوس بن اصطفانوس بن بطلینس رومی از علمای عزائم باشد. (الفهرست ص 431)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
متاع. کالا. (برهان) (جهانگیری). اسباب. (برهان). آخریان:
یک روز چارپای ببردستم از گله
روز دگر اروس و قماش از نهاندره.
پوربهای جامی، آنکه دو دندان علیای او دراز باشد. (منتهی الارب). درازدندان. (زوزنی). دندان دراز. (مهذب الاسماء). ج، روق. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
بیرونی در آثارالباقیه در جدول ملوک کلدانی این نام را آورده است و این صورت لقب اردشیر (ارتاگزرسس) سیم است. رجوع به اخس شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
کسی را گویند که بسبب علتی چشم او تاریکی کند و شبکور را نیز گفته اند. (برهان قاطع). کسی را گویند که چشم او تاریکی کند بواسطۀعلتی. (جهانگیری). کسی را گویند که چشم او آب سیاه آورده باشد. (شعوری). تباه چشم از علتی که دارد. آنکه چشمش تاریک شود بسبب علتی. و گمان میرود این صورت تصحیف کلمه ادوش عربی باشد. و رجوع به ادوش شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نام کوهی است در تراکیه، اسکندر مقدونی در پای این کوه با بومیان آنجا جنگ کرد. رجوع به ایران باستان پیرنیا ج 2 ص 1227 شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
هزوس. الهۀ جنگ، نزد مردم گل، فراهم آمدی بسوی... مقبوض شدن، فراهم کردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اهوس
تصویر اهوس
شکمباره پر خور، گول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انوس
تصویر انوس
سگ رام سگ ناگزنده خو گیرنده جانور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکوس
تصویر اکوس
جمع کاس، جامها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعوس
تصویر اعوس
بنگلدار کسی که در خنده گونه هایش گود شود
فرهنگ لغت هوشیار
پوست گندم یا جو، پوست آرد نشده دانه غله (گندم جو)، نوعی مرض جلدی که در طبقه شاخی اپیدرم تحت تاثیر برخی قارچها پوسته پوسته شده و میریزد. یا سپوس سر. شوره سر که عبارت از پوسته بشره سر میباشد که بر اثر فعالیت قارچهای کچلی و برخی قارچهای انگلی دیگر که از سر بشکل پوسته ها و فلسهایی جدا میکند شوره سر سبوس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اروس
تصویر اروس
کا متاع. روس، روسی از مردم روسیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احوس
تصویر احوس
دلاور بی باک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اپوق
تصویر اپوق
ترکی زیگر زبگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپوس
تصویر سپوس
((سُ یا سَ))
پوست گندم یا جو، پوست آرد نشده دانه غله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از الوس
تصویر الوس
((اُ))
اولوس، طایفه، قبیله، جماعت، جمع الوسات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اروس
تصویر اروس
کالا، متاع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اروس
تصویر اروس
((اُ))
روس، روسی، از مردم روسیه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اپوق
تصویر اپوق
زیگر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اروس
تصویر اروس
عروس
فرهنگ واژه فارسی سره