جدول جو
جدول جو

معنی اپلکاره - جستجوی لغت در جدول جو

اپلکاره
چارشانه
تصویری از اپلکاره
تصویر اپلکاره
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پالکانه
تصویر پالکانه
بالکانه، پنجره، دریچه، پنجره ای که از میله های فلزی ساخته شده
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
اکارت. خوار پنداشتن کسی را و سست و ناتوان شمردن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ازناظم الاطباء). استذلال. استضعاف. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(پَرْ، رَ / رِ)
پرکار، پرکاله. (جهانگیری). وصله:
بر خرقۀ تسلیم زن از سوزن اخلاص
یک رقعۀ پرکارۀ ارباب حقایق.
نزاری قهستانی (از جهانگیری).
لیکن این بیت برای معنی فوق رسا نیست
لغت نامه دهخدا
(اَکْ کا رَ)
اکاره. برزگر، آتش نادادن آتش زنه. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). آتش زنه چنان کردن که آتش از او بیرون نیاید. (از تاج المصادر بیهقی) ، متغیر کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). متغیر کردن روی. (از اقرب الموارد) ، برگردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
جزیره ای است واقع در شمال غربی بحرالجزایر در 34 درجه و 35 دقیقه و 34 ثانیۀ عرض شمالی و 23 درجه و 15 دقیقه و 44 ثانیۀ طول شرقی و سطح آن 90 هزار گز مربع است و در جنوب غربی او دو جزیره ((آنتپصاره)) و ((وتیکو)) واقع است و این جزیره وطن کاپیتن ((کاناریس)) معروف است و در طغیانی که بدان جا روی داد از طرف دولت عثمانی سرکوب شدند و مردم آنجا متفرق گردیدند و فعلاً اهالی آنجا 928 تن میباشند و صاحب 220 خانه و 3 مکتب و 72 کلیسا و دو مناستر هستند و 3500 گوسفند و 150 گاو دارند و بعضی منسوجات مانند جوراب وفلانل و احرامی می بافند و انجیر و انگور و عسل و پنیر آنجا معروف است و ملحق است به سنجاق ساقز و نام قدیم آن اپسیره بوده است
لغت نامه دهخدا
(مَ نِ)
شتافتن، تمام کردن. (تاج المصادر بیهقی). تمام گردانیدن. (منتهی الارب). به کمال رسانیدن: بعد از استیعاب ابواب آداب و استکمال جمال حال بخدمت آلتونتاش خوارزمشاه موسوم شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 284) ، نیکو کردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لِ نَ / نِ)
بالکانه. دری کوچک بود در دیوار که ازو پنهان به بیرون نگرند و بود نیز که مشبّک کنند. در مشبک کوچک را گویند اگر آهنین بود و اگر چوبین باشد. پنجره. (فرهنگ اسدی چ پاول هورن). دریچه. (فرهنگ جهانگیری). در مشبک بود یعنی دریچه باشد در دیوار خانه که از پس آن بیرون نگرند چون شبکه مشبک اگر آهنین بود و اگر چوبین بود، آنرا نیزپنجره گویند و مردم را ببینند و مردم ایشان را نبینند. (اوبهی) :
بهشت آئین سرائی را بپرداخت
ز هرگونه در او تمثالها ساخت
ز عود و چندن او را آستانه
درش سیمین و زرین پالکانه.
رودکی یا ابوالمثل.
برآستانۀ وحدت سقیم خوشتر دل
بپالکانۀ جنت عقیم به جوزا.
خاقانی.
ترسم ز پالکانۀ دیده فروجهد
این چند قطره خون که محل وفای تست.
کمال اسماعیل.
مشبّکات رواق سپهر پیروزه
ز پالکانۀ ایوان تست پنجره ای.
خواجۀ شمس الدین محمد ورکانی (از فرهنگ جهانگیری).
، غرفه. (رشیدی). ستاوند، بام بلند:
از برون تاب خانه طبع یابی نزهتم
وز ورای پالکانۀ چرخ بینی منظرم.
خاقانی.
، شروع در درو کردن غله، پاسنگ ترازو
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ / رِ)
گونه ایست از شونگ (درخت جنگلی) که آنرا در ارسباران بنام مذکور (الجاره) ، در خلخال، دقﱡزدانه یا دقﱡزدون و در گیلان: پلاخور نامند. رجوع به درختان جنگلی ثابتی ص 113 و جنگل شناسی ساعی ج 1 ص 265 و پلاخور و دقزدانه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ رَ / رِ)
یا خوشه انگور گونه ایست از ارجنک (درخت جنگلی) که آن را در خلخال به همین نام (الجاره) ، در کتول، خوشه انگور و آش انگور، در ’زیارت گرگان’، اشنگور در کلارستاق و لاهیجان و دیلمان خرزال، در دیلمان وشر، در درفک سیاه درخت، و در کجور کلی کک گویندو نام عربی این درخت را عوسج و شجره الدکن و شوکهالصباعین گفته اند. (از درختان جنگلی ثابتی ص 133)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اپاره
تصویر اپاره
فراخ و هموار منبسط و مسطح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابکاره
تصویر ابکاره
کشت و زرع کشاورزی حرث، (توسعا) مزرع مزرعه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اپل کاره
تصویر اپل کاره
فرانسوی چارشانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الجاره
تصویر الجاره
پلاخور
فرهنگ لغت هوشیار
دست کم گرفتن روی آوردن برزگر، دهقانی ساکن یک ده که سهمی از زمینهای دایر ندارد و برای کار کردن بدیه های مجاور میرود، جمع اکره
فرهنگ لغت هوشیار
دریچه ای که از آن پنهان ببیرون نگرند دریچه پنجره، غرفه ستاوند، بام بلند، پاسنگ ترازو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پالکانه
تصویر پالکانه
((نِ))
پنجره فلزی، بام بلند، بالکانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابکاره
تصویر ابکاره
((اَ رِ))
کشت و زرع، کشاورزی، مزرعه، کشت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکاره
تصویر اکاره
دست کم گیری، روی آوردن
فرهنگ واژه فارسی سره
واحد شمارش لباس
فرهنگ گویش مازندرانی
کشاورز بی زمین که به روی زمین عاریتی کشت کند، بی کاره، بیگانه
فرهنگ گویش مازندرانی