شهریست حصین در ترکیۀ اروپاو نام قدیم آن لیخنیذ بود و آن تابع قضاء لواء مناستر در ولایت سالونیک از روم ایلی و در ساحل شمالی دریاچۀ اخریده واقع است و تا یانینه 180 هزار گز (از جانب شمال) مسافت دارد. سکنۀ آن 5000 تن است و گوینددر آن 2000 خانه است و در مائۀ هشتم میلادی این شهرمقام پادشاهان بلغار بود. (ضمیمۀ معجم البلدان)
شهریست حصین در ترکیۀ اروپاو نام قدیم آن لیخنیذ بود و آن تابع قضاء لواء مناستر در ولایت سالونیک از روم ایلی و در ساحل شمالی دریاچۀ اخریده واقع است و تا یانینه 180 هزار گز (از جانب شمال) مسافت دارد. سکنۀ آن 5000 تن است و گوینددر آن 2000 خانه است و در مائۀ هشتم میلادی این شهرمقام پادشاهان بلغار بود. (ضمیمۀ معجم البلدان)
غضبناک. خشم آلود. (برهان) (آنندراج) ، روغن مالیدن مرد هر روز. (منتهی الأرب). خود را همه روزه روغن مالیدن، موی شاندن. (منتهی الأرب) ، ارفاه ابل، بر آب آوردن شتران را هرگاه که خواهد. (منتهی الأرب). به آب آوردن اشتر هر گه که خواهد. (تاج المصادر بیهقی) ، اقامت کردن شتران نزدیک آب و تن آسان و سیر آب و علف ماندن. (منتهی الأرب) ، برآسودن. پیوسته بودن در ناز و نعمت. (منتهی الأرب)
غضبناک. خشم آلود. (برهان) (آنندراج) ، روغن مالیدن مرد هر روز. (منتهی الأرب). خود را همه روزه روغن مالیدن، موی شاندن. (منتهی الأرب) ، ارفاه ابل، بر آب آوردن شتران را هرگاه که خواهد. (منتهی الأرب). به آب آوردن اشتر هر گه که خواهد. (تاج المصادر بیهقی) ، اقامت کردن شتران نزدیک آب و تن آسان و سیر آب و علف ماندن. (منتهی الأرب) ، برآسودن. پیوسته بودن در ناز و نعمت. (منتهی الأرب)
سؤال نشده. نخواسته. - ناپرسیده گفتن، بدون مقدمه گفتن. بدون اینکه سؤال شود و بخواهند گفتن: اما سخن ناپرسیده مگوی تا در رنج نادانسته نیفتی. (منتخب قابوسنامه ص 29). ناپرسیده مگوی. (خواجه عبداﷲ انصاری). سخن ناپرسیده همه را سخرۀ تیغ یاساگردانید. (وصاف ص 341). او را گرفته بیاوردند، ناپرسیده بر تیغ گذرانید. (وصاف ص 325)
سؤال نشده. نخواسته. - ناپرسیده گفتن، بدون مقدمه گفتن. بدون اینکه سؤال شود و بخواهند گفتن: اما سخن ناپرسیده مگوی تا در رنج نادانسته نیفتی. (منتخب قابوسنامه ص 29). ناپرسیده مگوی. (خواجه عبداﷲ انصاری). سخن ناپرسیده همه را سخرۀ تیغ یاساگردانید. (وصاف ص 341). او را گرفته بیاوردند، ناپرسیده بر تیغ گذرانید. (وصاف ص 325)
مخالف و خودرأی را گویند و فرزندی را نیز گفته اندکه عاق و عاصی پدر و مادر شده باشد. (برهان). عاق وسرکش. (رشیدی). فرزند عاق. (جهانگیری) : بد او را یکی پرمخیده پسر ز بهر جهان بر پدر کینه ور. ابوشکور
مخالف و خودرأی را گویند و فرزندی را نیز گفته اندکه عاق و عاصی پدر و مادر شده باشد. (برهان). عاق وسرکش. (رشیدی). فرزند عاق. (جهانگیری) : بد او را یکی پرمخیده پسر ز بهر جهان بر پدر کینه ور. ابوشکور