جدول جو
جدول جو

معنی اپرت - جستجوی لغت در جدول جو

اپرت
نوعی نمایش که شامل مکالمه، رقص و آوازهای سبک دل انگیز و خنده دار است
تصویری از اپرت
تصویر اپرت
فرهنگ فارسی عمید
اپرت
فرانسوی شوخشاد نمایش اپرایی کوچکی که ارکستر آن آهنگهای عامیانه و تفریحی و سبک نوازد و جنبه شوخ و شاد داشته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
اپرت
((اُ پِ رِ))
نمایش اپرایی کوچکی که ارکستر آن آهنگ های عامیانه و تفریحی و سبک نوازد و جنبه شوخ و شاد داشته باشد
فرهنگ فارسی معین
اپرت
شوخشاد
تصویری از اپرت
تصویر اپرت
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اسپرت
تصویر اسپرت
ورزش، ورزشکار مثلاً آدم اسپرت،
ورزشی مثلاً لباس اسپرت،
غیر رسمی و ساده، مناسب برای مکان های غیر رسمی مثلاً در مهمانی های رسمی هم لباس های اسپرت می پوشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اجرت
تصویر اجرت
مزد، مزد کار، دستمزد، کرایه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راپرت
تصویر راپرت
گزارش کتبی یا شفاهی برای بیان خبری، بیان محرمانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پارت
تصویر پارت
قومی باستانی و چادرنشین که در حدود خراسان کنونی تا سلسلۀ البرز و دریای خزر به سر می بردند و بر ضد سلوکی ها قیام کرده و دولت اشکانی را تشکیل دادند
پرنده ای حلال گوشت به اندازۀ کبک با منقار دراز، نوک دراز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اپرا
تصویر اپرا
نمایش با ساز و آواز، تئاتری که در آن هنرپیشگان فقط شعر و آواز می خوانند، کنایه از محل اجرای این نوع نمایش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اورت
تصویر اورت
بسیار زیاد، بسیار، فراوان، به طور فراوان، جزیل، بی اندازه، غزیر، معتدٌ به، درغیش، موفّر، عدیده، متوافر، موفور، وافر، کثیر، خیلی، به غایت، مفرط
فرهنگ فارسی عمید
یلوه، نوک دراز وآن مرغی است حلال گوشت
لغت نامه دهخدا
پارث، پرث و، نام خراسان کنونی یکی از خترپت نشینهای هخامنشی، بعهد سلوکیان، دولت اشکانی دراین ناحیت تشکیل شد و بقایای نفوذ اخلاف اسکندر را از ایران برانداخت، این ایالت از شمال به دهستان و ازمشرق به آری و از جنوب به کارامانی و از مغرب به مادی محدود بوده است، رجوع به پرثو و اشکانیان شود
لغت نامه دهخدا
(اُ رَ)
اجره. بدل، نرۀ ستور، یا عام است، پشت: رمی علی اجرده، ای ظهره، بسیار سبقت کننده و درگذرنده. (منتهی الارب)، مکان اجرد، زمین بی نبات. (زوزنی). جای بی نبات. وکذلک فضاء اجرد. (منتهی الارب). ج، اجارد، رجل اجرد، مرد بی موی. آنکه موی بر تن ندارد. ضدّاشعر. خردموی. (تاج المصادر) (زوزنی). مؤنث: جرداء. ج، جرد. (منتهی الارب)، فرس اجرد، اسب کوتاه و تنک موی و آن مدحی است اسب را. (منتهی الارب). اسب بی مو. اسب (و استر) نرم موی. ج، جرد. (زمخشری)، بی پرز (جامه)، آزاد. کامل. تمام: یوم اجرد، روز تمام. (منتهی الارب)، اجردان، دو روز یا دو ماه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ پ رُ)
روز اپرن رجوع به گینه گات شود
لغت نامه دهخدا
(پُ)
گزارش، شرح. وصف. نقل. روایت. حکایت. داستان. قصه. بیان. (فرهنگ فرانسه به فارسی نفیسی) ، خبر و اخبار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
شیر فراخ دهان. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اَرَ)
موضعی در انزان، کوه هزارجریب. (سفرنامۀ مازندران و استراباد رابینو بخش انگلیسی ص 123)
لغت نامه دهخدا
(اِ بِ)
فریدریش. (1871-1925 میلادی) سیاستمدار سوسیالیست آلمانی متولّد در هیدلبرگ. وی نخستین رئیس جمهور آلمان (1919) بود
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ تَ)
از رودهای 2هندوستان است که بیرونی در تحقیق ماللهند (ص 131) از آنها نام برده است
لغت نامه دهخدا
تصویری از اجرت
تصویر اجرت
مزد کار، کرایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اپرا
تصویر اپرا
نمایشی که هنر پیشگان در آن فقط شعر و آواز بخوانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راپرت
تصویر راپرت
حکایت، داستان، قصه، بیان، وصف، گزارش، روایت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسپرت
تصویر اسپرت
انواع ورزش هائی که در هوای آزاد انجام شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پارت
تصویر پارت
پرنده ای حلال گوشت اندازه کبک که دارای منقار دراز است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اپرا
تصویر اپرا
((اُ پِ))
نمایشی که همراه با ساز و آواز و شعر باشد، محل اجراء این گونه نمایش ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اجرت
تصویر اجرت
((اُ رَ))
مزد، دستمزد، کرایه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسپرت
تصویر اسپرت
((اِ پُ))
ورزش، انواع گوناگون ورزش، حالت غیررسمی لباس، کیف و غیره، ویژگی ماشینی که با تجهیزات و وسایلی تزیین شده باشد که مخصوص مسابقه است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از راپرت
تصویر راپرت
((پُ))
گزارش، سخن چینی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اجرت
تصویر اجرت
دستمزد، مزد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اپرا
تصویر اپرا
ترانه نما
فرهنگ واژه فارسی سره
اخبار، خبر، گزارش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اجر، پاداش، پایمزد، حق العمل، حق القدم، دسترنج، دستمزد، کرایه، مزد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گیاهان هرز و زائد، خاشاک
فرهنگ گویش مازندرانی
برخی بعضی، باری
فرهنگ گویش مازندرانی
دستمزد
دیکشنری اردو به فارسی