جدول جو
جدول جو

معنی اویماق - جستجوی لغت در جدول جو

اویماق
قبیله، طایفه، دودمان
تصویری از اویماق
تصویر اویماق
فرهنگ فارسی عمید
اویماق(اُ)
قوم و قبیله. (غیاث اللغات) ج، اویماقات. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، چیزی درشت و سخت که بر آن شمشیر آزمایند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
اویماق
ترکی تیره دوده قبیله طایفه دودمان، جمع اویماقات
تصویری از اویماق
تصویر اویماق
فرهنگ لغت هوشیار
اویماق((اُ))
قبیله، طایفه، دودمان
تصویری از اویماق
تصویر اویماق
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اویراه
تصویر اویراه
بیراه، راه کج و غلط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایماق
تصویر ایماق
اویماق، قبیله، طایفه، دودمان
فرهنگ فارسی عمید
(یَ / یِ)
مغاک کردن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اعماق. (منتهی الارب). گود و عمیق گردانیدن. تعمیق. اعماق، بهترین مال گرفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بهین مال برگرفتن. (یادداشت بخط مؤلف). برگزیدۀ بهترین مال گرفتن. (آنندراج). بهین برگزیدن. (تاج المصادربیهقی). مال گزیده برگزیدن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
نام یکی از قبایل مغول بعد چنگیز. رجوع به تاریخ غازان و تاریخ جهانگشای ج 1 ص 28 و ج 2 ص 242 و حبیب السیر شود
لغت نامه دهخدا
(اِ دِ)
بناگاه درآمدن بی دستوری. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بی اجازه داخل شدن. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
وادی ای است که احساء و طلح در آن واقع است، اندر طریق دو کوه از فید. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَشْ یَ)
نام دو موضع است. (منتهی الارب) (آنندراج). و یاقوت آرد: اشیمان تثنیۀ اشیم، دو موضع است، و بقولی دو ریگزار دراز است از ریگزار دهناء، و ذوالرمه آنها را در غیر موضع آورده است، و برخی اشامان روایت کرده اند و شعر ذوالرمه که قبلاً هم یاد شد اینست:
کأنها بعد احوال مضین لها
بالأشیمین یمان فیه تسهیم.
و سکری گوید: اشیمان در بلاد بنی سعد ببحرین پایین تر از هجر است
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
بلوکی است از کردستان ایران واقع در جنوب غربی سنندج و متصل بکردستان عثمانی که به دو قسمت منقسم میشود: اورمان تخت و اورمان کهون. مردمان هر دو اورمان... صنعتشان آهنگری و قنداغ سازی و باروت کوبی و محصول آنجا انار و انجیر و گردو و توت و ذرت و بلوط است. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اُ)
به محاوره و لغت خوارزم، تاجر و سوداگر. (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اُ قَ)
پسر هشتم هولاکوخان. اجای مادر اوقمای بود. (جامع التواریخ رشیدی) ، هر مرغ بدشگون. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
توقف و اقامت، سکونت
لغت نامه دهخدا
اشکال و زحمت و رنج، خوب ترین طرف جامه، سطح از هر چیزی، (ناظم الاطباء)،
- اورۀ افلاک، فلک الافلاک و عرش، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
هلاک گردیدن. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
تبار و قبیله. (غیاث اللغات). تبار و قبیله. ج، ایماقات. قبیله. طایفه. دودمان. ج، ایماقات. (فرهنگ فارسی معین) :
کلید قفل جماع است زر ولی کو زر؟
سراغش از چه بلد گیرم و کدام ایماق.
ملافوقی یزدی (از آنندراج) ، ایمنی یا مصونیت در اصطلاح پزشکی مقاومت بدن در مقابل بیماری است. ایمنی طبیعی ناشی است از استعداد ذاتی مزاج برای از بین بردن عامل مولد بیماری بتوسط گویچه های سفید و پادتنهای موجود در خون. معمولاً بعد از بیماری یا مایه کوبی یا تلقیح پادتن را ایمنی عمدی و آنرا که از تزریق عوامل دفاعی شامل ضد سم حاصل میشود ایمنی قسری گویند، مدت ایمنی قسری از مدت ایمنی عمدی کوتاه تر است. (دایره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
اقامت، جمع واژۀ وجم. (منتهی الارب). رجوع به وجم شود
لغت نامه دهخدا
دستمال و رومال و پارچه ای که بدان دست و روی را پاک و خشک کنند، (ناظم الاطباء) : حضرت خواجۀ ما قدس اﷲ روحه رویمال بر دوش مبارک خود انداخته بودند، (انیس الطالبین ص 115)، پیراهن و شیوجامه و رویمال آوردند که اینها را خاتون ملک به نیاز تمام بدست خود رشته است، (انیس الطالبین ص 44)، می خواهم ... این رویمال را به او دهم، (انیس الطالبین ص 116)، رجوع به رومال و دستمال شود
لغت نامه دهخدا
(اُ)
جمع واژۀ اویماق. (غیاث اللغات) (آنندراج) : سایر لشکریان و اویماقاتی که همراه داشت با اموال و جهات به تحت تصرف امراء محمدزمان میرزا درآمد. (حبیب السیر) ، پناه جای، پناه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). حفظ و حمایت، یقال: هو فی ایاداﷲ، ای فی حرزه و ستره، هوا، کوه محکم، خاک گرداگرد حوض. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خرگاه، پشتۀ ریگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، میمنه و میسرۀ لشکر. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، کثرت شتران. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
باریشوع، یا علیمیای جادوگر، پیغمبر کاذبی بود. (قاموس کتاب مقدس ذیل الیماس و باریشوع)
لغت نامه دهخدا
تصویری از احماق
تصویر احماق
دیوانه یافتن، فرزند گول یافتن، گول خواندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اریاق
تصویر اریاق
جمع ریق، آب دهن ها
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی بارافکنی ترکی ماندن اقامت توقف (در سفر)، محل اقامت محل استراحت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اورتاق
تصویر اورتاق
تاجر بازرگان، شریک انباز مصاحب. بنگرید به ارتاغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اورمان
تصویر اورمان
اشکال و زحمت و رنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انحماق
تصویر انحماق
نابخردی، گولیدن (احمق شدن)، فروتنی، سرد بازاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعتماق
تصویر اعتماق
مغاک کردن: (مغاک گودال در زمین و جز در زمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایماق
تصویر ایماق
ترکی تبار قبیله طایفه دودمان، جمع ایماقات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اویماقات
تصویر اویماقات
ترکی تیره ها دوده ها جمع اویماق قبایل طوایف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارماق
تصویر ارماق
جمع رمق، باقی جان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اویراه
تصویر اویراه
((اَ وِ))
بیراه، راه کج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایماق
تصویر ایماق
((اُ))
قبیله، دودمان، جمع ایماقات
فرهنگ فارسی معین
کشتزاری که آب در آن فرو رود
فرهنگ گویش مازندرانی