جمع واژۀ وهم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (المنجد) (غیاث اللغات). آنچه در دل گذرد یا گمان و اعتقاد مرجوح. (آنندراج). - در اوهام آمدن، بوهم درآمدن. وصف چیزی به وهم آمدن: تو در کنار من آیی من این طمع نکنم که می نیایدت از حسن وصف در اوهام. سعدی. شمایلی که نیاید بوصف در اوهام خصائصی که نگنجد بذکر در افواه. سعدی. - اوهام پرست، خرافاقی. پیرو اوهام. - اوهام پرستی، پیروی خرافات. خرافه پرستی
جَمعِ واژۀ وهم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (المنجد) (غیاث اللغات). آنچه در دل گذرد یا گمان و اعتقاد مرجوح. (آنندراج). - در اوهام آمدن، بوهم درآمدن. وصف چیزی به وهم آمدن: تو در کنار من آیی من این طمع نکنم که می نیایدت از حسن وصف در اوهام. سعدی. شمایلی که نیاید بوصف در اوهام خصائصی که نگنجد بذکر در افواه. سعدی. - اوهام پرست، خرافاقی. پیرو اوهام. - اوهام پرستی، پیروی خرافات. خرافه پرستی
جمع واژۀ وسط. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). - اوساط ناس، مردمان عادی، نه بزرگ نه خرد. طبقۀ متوسط: چنانکه ملوک را از آن فواید تواند بود اوساط مردمان را هم منافع حاصل تواند شد. (کلیله و دمنه)
جَمعِ واژۀ وَسَط. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). - اوساط ناس، مردمان عادی، نه بزرگ نه خرد. طبقۀ متوسط: چنانکه ملوک را از آن فواید تواند بود اوساط مردمان را هم منافع حاصل تواند شد. (کلیله و دمنه)
جمع واژۀ رهط، به معنی گروه و قبیلۀ مردان و پوست پاره که زنان حایض و کودکان بر کمر بندند، دریافتن بوی. (منتهی الارب). بوی چیزی دریافتن. (کنز اللغات). بوی بردن. (تاج المصادر بیهقی). - ارواح صید، یافتن صید بوی مردم را. (منتهی الارب). ، گندیده شدن. (کنز اللغات). گندا شدن گوشت. (تاج المصادر بیهقی) ، بگردیدن آب. (تاج المصادر بیهقی)
جَمعِ واژۀ رَهْط، به معنی گروه و قبیلۀ مردان و پوست پاره که زنان حایض و کودکان بر کمر بندند، دریافتن بوی. (منتهی الارب). بوی چیزی دریافتن. (کنز اللغات). بوی بردن. (تاج المصادر بیهقی). - ارواح صید، یافتن صید بوی مردم را. (منتهی الارب). ، گندیده شدن. (کنز اللغات). گندا شدن گوشت. (تاج المصادر بیهقی) ، بگردیدن آب. (تاج المصادر بیهقی)