خر وحشی که درشکم وی سپیدی باشد، یا تنگ بستنگاه وی سپید باشد. گورخر که تهیگاه او از هر دو سوی سپید باشد. خر دشتی که در شکم او سفیدی بود. مؤنث: حقباء. ج، حقب، خلجان در دل: مااحکاء فی صدری، نخلید آن در دل من، احکاء عقده، بستن گره. گره را استوار بستن
خر وحشی که درشکم وی سپیدی باشد، یا تنگ بستنگاه وی سپید باشد. گورخر که تهیگاه او از هر دو سوی سپید باشد. خر دشتی که در شکم او سفیدی بود. مؤنث: حَقْباء. ج، حُقْب، خلجان در دل: مااَحْکَاءَ فی صدری، نخلید آن در دل من، احکاء عقده، بستن گره. گره را استوار بستن
ابن احمر. عمرو بن احمر باهلی شاعر معروف که شعرش اغلب در لغت مورد استشهاد است و عادهً نام او نیاورند و به قال ابن احمر اکتفا کنند. (مرصع) ، فرومایگان، خلایق نام یکی از جنیان که از پیغامبر صلی الله علیه قرآن شنیده است، بر خارش داشتن. خاریدن خاستن: احکنی رأسی، خاریدن خواست سر من. (منتهی الارب)
ابن احمر. عمرو بن احمر باهلی شاعر معروف که شعرش اغلب در لغت مورد استشهاد است و عادهً نام او نیاورند و به قال ابن احمر اکتفا کنند. (مرصع) ، فرومایگان، خلایق نام یکی از جنیان که از پیغامبر صلی الله علیه قرآن شنیده است، بر خارش داشتن. خاریدن خاستن: احکنی رأسی، خاریدن خواست سر من. (منتهی الارب)
شهری از عمل برقه و بدان منسوبست ابوالحسن یحیی بن عبدالله بن علی اللخمی الراشدی الاسقبی. (معجم البلدان). قصبه ای است در برقه یعنی بنغازی. (قاموس الاعلام ترکی)
شهری از عمل برقه و بدان منسوبست ابوالحسن یحیی بن عبدالله بن علی اللخمی الراشدی الاسقبی. (معجم البلدان). قصبه ای است در برقه یعنی بنغازی. (قاموس الاعلام ترکی)
جمع واژۀ رقبه، یا مار نر و مادۀ آن رقشاء است. ج، اراقم. (منتهی الأرب) : شیری که شهنشاه بدان شیر نهد روی از بیم شود موی بر او افعی ارقم. فرخی. مبارزان را گردد در آن زمین از بیم بدست نیزه و زوبین چو افعی ارقم. فرخی. خاقانیا ز عالم وحشت مجوی انس کانفاس عیسی از دم ارقم نیافت کس. خاقانی. با لطف کفش گرفت تریاق چون چشم گوزن، کام ارقم. خاقانی. عقرب ندانم امادارد مثال ارقم از رنگ خشت پخته سنگ رخام و مرمر. خاقانی. صد کاسه انگبین را یک قطره بس بود زان چاشنی که در بن دندان ارقم است. ظهیر فاریابی. خلاف حضرت تو موی کرده بر تن اعدا ز باد رمح تو افعی، ز بیم تیغ تو ارقم. امامی هروی
جَمعِ واژۀ رَقَبه، یا مار نر و مادۀ آن رقشاء است. ج، اَراقم. (منتهی الأرب) : شیری که شهنشاه بدان شیر نهد روی از بیم شود موی بر او افعی ارقم. فرخی. مبارزان را گردد در آن زمین از بیم بدست نیزه و زوبین چو افعی ارقم. فرخی. خاقانیا ز عالم وحشت مجوی انس کانفاس عیسی از دم ارقم نیافت کس. خاقانی. با لطف کفش گرفت تریاق چون چشم گوزن، کام ارقم. خاقانی. عقرب ندانم امادارد مثال ارقم از رنگ خشت پخته سنگ رخام و مرمر. خاقانی. صد کاسه انگبین را یک قطره بس بود زان چاشنی که در بن دندان ارقم است. ظهیر فاریابی. خلاف حضرت تو موی کرده بر تن اعدا ز باد رمح تو افعی، ز بیم تیغ تو ارقم. امامی هروی