بسیاروفد. - امثال: اوفد من مجبرین، گویند مجبرین چهار تن از قریش از اولاد عبدمناف بودند که چون اکثرالوفاده بر ملوک بودند بدین نام موسوم شدند. (مجمع الامثال میدانی)
بسیاروفد. - امثال: اوفد من مجبرین، گویند مجبرین چهار تن از قریش از اولاد عبدمناف بودند که چون اکثرالوفاده بر ملوک بودند بدین نام موسوم شدند. (مجمع الامثال میدانی)
قومی است از عرب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، حالات و احوال. (ناظم الاطباء). - اوقات سیاه کردن و پوچ کردن و پوچ شدن، کنایه از اوقات ضایع کردن و شدن. (آنندراج) : اوقات خود زمشق پریشان سیاه کرد خطی که نسخه ز ان خط شبرنگ برنداشت. صائب (از آنندراج). اوقات خود بفکر عصا پوچ میکنی در وادیی که رو بقفا میتوان شدن. صائب. - اوقات کسی تلخ شدن، اندوهناک گشتن. گرفتگی پیدا کردن. ، معاش و گذران. (ناظم الاطباء). - اوقات گذاری، وظیفه و مدد معاش و وجه گذران. (ناظم الاطباء). رجوع به وقت شود، جمع واژۀ اوقه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به اوقه شود
قومی است از عرب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، حالات و احوال. (ناظم الاطباء). - اوقات سیاه کردن و پوچ کردن و پوچ شدن، کنایه از اوقات ضایع کردن و شدن. (آنندراج) : اوقات خود زمشق پریشان سیاه کرد خطی که نسخه ز ان خط شبرنگ برنداشت. صائب (از آنندراج). اوقات خود بفکر عصا پوچ میکنی در وادیی که رو بقفا میتوان شدن. صائب. - اوقات کسی تلخ شدن، اندوهناک گشتن. گرفتگی پیدا کردن. ، معاش و گذران. (ناظم الاطباء). - اوقات گذاری، وظیفه و مدد معاش و وجه گذران. (ناظم الاطباء). رجوع به وقت شود، جَمعِ واژۀ اوقه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به اوقه شود