جدول جو
جدول جو

معنی اوفد - جستجوی لغت در جدول جو

اوفد
(اَ فَ)
بسیاروفد.
- امثال:
اوفد من مجبرین، گویند مجبرین چهار تن از قریش از اولاد عبدمناف بودند که چون اکثرالوفاده بر ملوک بودند بدین نام موسوم شدند. (مجمع الامثال میدانی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اوحد
تصویر اوحد
(پسرانه)
یگانه، بی همتا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وافد
تصویر وافد
کسی که برای رساندن پیغام به جایی می رود، رسول، وارد شونده، در آینده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوحد
تصویر اوحد
یگانه، تنها
فرهنگ فارسی عمید
(فِ)
آوازی است که در خوشی یا درد کم برآرند. صوتی است نمودن درد یا التذاذ را. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
استوارتر. (ناظم الاطباء) (المنجد). استوارتر. مستحکم تر. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ فا)
وافی تر: حظی اوفی و ذوقی اوفر از زندگانی برداشته. (ترجمه محاسن اصفهان). حق کسی را بتمام گزارنده تر.
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ / فِ)
بیماریی در دست و پای ستور که وخش نیز گویند. (برهان) (ناظم الاطباء). رجوع به کلمه وخش در برهان قاطع شود
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
وافق تر. (از آنندراج) (غیاث). مناسب تر و شایسته تر. (ناظم الاطباء). سازنده تر و سازگارتر. سازوارتر
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
از رنگهای اسب است. هرگاه اسب تمامی سرخ و یال و دم آن سیاه باشد اورد نامیده میشود و جمع آن وراد است. (صبح الاعشی ج 2 ص 18)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ وافد، یا جج وافد. (از منتهی الارب) ، مردمان احمق. (منتهی الارب) (المنجد) (ناظم الاطباء). رجوع به وقب شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
قومی است از عرب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، حالات و احوال. (ناظم الاطباء).
- اوقات سیاه کردن و پوچ کردن و پوچ شدن، کنایه از اوقات ضایع کردن و شدن. (آنندراج) :
اوقات خود زمشق پریشان سیاه کرد
خطی که نسخه ز ان خط شبرنگ برنداشت.
صائب (از آنندراج).
اوقات خود بفکر عصا پوچ میکنی
در وادیی که رو بقفا میتوان شدن.
صائب.
- اوقات کسی تلخ شدن، اندوهناک گشتن. گرفتگی پیدا کردن.
، معاش و گذران. (ناظم الاطباء).
- اوقات گذاری، وظیفه و مدد معاش و وجه گذران. (ناظم الاطباء).
رجوع به وقت شود، جمع واژۀ اوقه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به اوقه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ هَُ)
جمع واژۀ وهد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زمین پست و هموار. (آنندراج). رجوع به وهد شود
لغت نامه دهخدا
(اَ هََ)
روز دوشنبه. ج، اواهد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ وِ)
فریب و خدعه و مکر. (ناظم الاطباء). خدعه و فریب. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ حَ)
لست فیه باوحد، یعنی در آن خاص نیستم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ)
یافت شونده تر.
- امثال:
اوجد من التراب، اوجد من الماء. (یادداشت مؤلف). ورجوع به مجمع الامثال میدانی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
سقاء اوفر، مشک تمام پوست. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
نعت تفضیلی از سفاد. برجهنده تر بر ماده.
- امثال:
اسفد من دیک.
اسفد من ضیون.
اسفد من عصفور.
اسفد من هجرس. (مجمع الامثال میدانی)
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
فروهشته گردن یا سطبرگردن.
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
هیزم نیم سوخته. کذا فی المحمودی. (شعوری). این کلمه مصحف اسغده و آسغده است
لغت نامه دهخدا
(اِ فَ)
می خوشبو. اسفنط. اصفنط. اصفعید. اصفعند. اصفعد. رجوع به کلمه های مزبور، و نشوءاللغه ص 38 شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
برآمدن بر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بر یکدیگر پیشی گرفتن پرنده و شتر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
آینده در آینده، رونده نزد کسی بر سویی آینده آینده، نزد کسی رونده جمع (عربی) وفود اوفاد وفد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوکد
تصویر اوکد
استوار تر پایدار تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوفاد
تصویر اوفاد
جمع وفد، بالاهای کوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوفر
تصویر اوفر
بیشتر وسیع تر، زیاد بسیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوفق
تصویر اوفق
همراه تر سازگارتر سازوارتر شایسته تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوفی
تصویر اوفی
پیماندارتر باوفاتر وفادارتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوحد
تصویر اوحد
یگانه، تنها، بی مانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقفد
تصویر اقفد
ستبر گردن، فربه دست، فربه پای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وافد
تصویر وافد
((فِ))
بر سویی آینده، آینده، نزد کسی رونده، جمع (عربی) وفود، اوفاد، وفد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اوحد
تصویر اوحد
((اُ یا اَ حَ))
یگانه، تنها، بی همتا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اوفر
تصویر اوفر
((اَ یا اُ فَ))
بیشتر، وسیع تر، زیاد، بسیار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اوفی
تصویر اوفی
((اَ یا اُ))
باوفاتر، وفادارتر
فرهنگ فارسی معین