جدول جو
جدول جو

معنی اوعی - جستجوی لغت در جدول جو

اوعی(اَ عا)
جای دارتر. گنجایش دارتر.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از واعی
تصویر واعی
شنونده، درک کننده، حفظ کننده، قیّم و حافظ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوعیه
تصویر اوعیه
وعاها، خنورها، آوندها، ظرف ها، جمع واژۀ وعا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اولی
تصویر اولی
ویژگی کسی یا چیزی که پیش از همه است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اولی
تصویر اولی
سزاوارتر، لایق تر، شایسته تر، برتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افعی
تصویر افعی
نوعی مار بزرگ، قوی و زهردار، دارای سر پهن و گردن باریک به رنگ سیاه مایل به زردی یا سرخی که انواع گوناگون دارد، مار بزرگ
فرهنگ فارسی عمید
(اَ یَ)
جمع واژۀ وعاء و وعاء. (ترجمان القرآن) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (دهار). ظروف و آوندها. (آنندراج) (غیاث اللغات) : و حروفش در اوعیه و ظروف تصحیح قرار گرفته. (تاریخ بیهق). رجوع به وعاء شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از اویی
تصویر اویی
او بودن هویت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واعی
تصویر واعی
نگاه دارنده، نگاهبان
فرهنگ لغت هوشیار
جمع وعا، آوند ها جمع وعا ظرفها، مجاری ترشحی بدن، یا اوعیه شیر. مجاری شیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوعی
تصویر نوعی
نوعی در فارسی سردکی گنی گونه ای جوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اولی
تصویر اولی
سزاوارتر، بهتر، احق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوعس
تصویر اوعس
ریگناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوفی
تصویر اوفی
پیماندارتر باوفاتر وفادارتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوتی
تصویر اوتی
چین بر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افعی
تصویر افعی
یک نوع مار بزرگ زهردار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوعی
تصویر جوعی
شکمباره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوعر
تصویر اوعر
جمع وعر، دشوارها توانمندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اولی
تصویر اولی
((اَ یا اُلا))
سزاوارتر، صواب تر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اوفی
تصویر اوفی
((اَ یا اُ))
باوفاتر، وفادارتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واعی
تصویر واعی
نگاهدارنده، حافظ، شنونده، گوش دهنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اولی
تصویر اولی
((لا))
نخستین، اولین
فرهنگ فارسی معین
نوعی مار سمی خطرناک که در دهانش علاوه بر دندان های کوچک تغذیه ای دو دندان قلاب مانند در آرواره بالا وجود دارد که به طرف عقب دهان خمیده است. درون این قلاب مجرایی است که به غده زهر کشنده راه دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اوعیه
تصویر اوعیه
((اَ یا اُ یِ))
جمع وعاء، ظرف ها، مجاری ترشحی بدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اولی
تصویر اولی
Primordial, Initial
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از اوکی
تصویر اوکی
Ok
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از اولی
تصویر اولی
initial, primordial
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از اولی
تصویر اولی
начальный , первобытный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از اولی
تصویر اولی
initial, ursprünglich
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از اولی
تصویر اولی
початковий , первісний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از اولی
تصویر اولی
początkowy, pierwotny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از اولی
تصویر اولی
初步的 , 原始的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از اولی
تصویر اولی
inicial, primordial
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از اولی
تصویر اولی
iniziale, primordiale
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از اولی
تصویر اولی
inicial, primordial
دیکشنری فارسی به اسپانیایی