استاد، آنکه علم یا هنری را به دیگران تعلیم می دهد، آموزگار، آموزنده، دانا و توانا در علم یا هنری، معلم عالی رتبۀ دانشگاه، بالاتر از دانشیار، سرکارگر یا کارفرما در کارگاه صنعتی، رئیس در برخی از بازی های کودکان
استاد، آنکه علم یا هنری را به دیگران تعلیم می دهد، آموزگار، آموزنده، دانا و توانا در علم یا هنری، معلم عالی رتبۀ دانشگاه، بالاتر از دانشیار، سرکارگر یا کارفرما در کارگاه صنعتی، رئیس در برخی از بازی های کودکان
ابن خاقان اکبر ابوالهیجاء فخرالدین منوچهربن فریدون شروانشاه ملقب بجلال الدین و مکنی به ابوالمظفر. آغاز و انجام شهریاری او معلوم نیست ولی به احتمال قویتر او بسال 563هجری قمری فرمانروائی شروان داشته و گویا این هنگام از وفات منوچهر چندان بدور نبوده و میانۀ سالهای 590 و 597 آنگاه که نظامی شرفنامۀ اسکندری را بهم می پیوست درگذشته است. اخستان به رسم پدر خود فخرالدین منوچهر بخاقانی توجه داشت و ویرا اکرام بیحد میکرد چنانکه بگفتۀ خود شاعر هرچه از خشک و تر دارد انعام اوست: هرچه دارم تر و خشک من همه انعام اوست کاین گلاب و گل همه زان گلستان آورده ام. و چون خاقانی از دربار اخستان اعراض نمود وی نامه ای بخط خویش نوشت و خاقانی را بازگردانیدن خواست و او نپذیرفت و بشروان بازنیامد. نظامی نیز لیلی و مجنون را بخواهش او بنظم آورده است و دراین منظومه گوید: شروانشه آفتاب سایه کیخسرو کیقبادپایه شاه سخن اخستان که نامش مهریست که مهر شد غلامش سلطان بترک چتر گفته پیدا نه خلیفۀ نهفته بهرام نژاد و مشتری چهر درّ صدف ملک منوچهر زین طایفه تا بدور اوّل شاهیش بنسل در مسلسل نطفه ش که رسیده گاه بر گاه تا آدم هست شاه بر شاه. و خاقانی گوید: در بر دف هر آنچه حیوانند پادشاه اخستان کنند همه. میوۀ دولت منوچهر است اخستان افسر کیان ملوک. صدف خاطرش (خاطر خاقانی) جواهر نطق بر سر اخستان همی ریزد. جزئی از اشعار من سلطان بکف میداشت باز مدحت شاه اخستان برخواند و زانش رشک خاست. بازوی زهره را بنیل فلک بوالمظفرنشان کنید امروز بحر جود اخستان گوهربخش شاه گیتی ستان گوهربخش. در فرهنگها اختسان بتقدیم تاء بر سین هم آورده اند
ابن خاقان اکبر ابوالهیجاء فخرالدین منوچهربن فریدون شروانشاه ملقب بجلال الدین و مکنی به ابوالمظفر. آغاز و انجام شهریاری او معلوم نیست ولی به احتمال قویتر او بسال 563هجری قمری فرمانروائی شروان داشته و گویا این هنگام از وفات منوچهر چندان بدور نبوده و میانۀ سالهای 590 و 597 آنگاه که نظامی شرفنامۀ اسکندری را بهم می پیوست درگذشته است. اخستان به رسم پدر خود فخرالدین منوچهر بخاقانی توجه داشت و ویرا اکرام بیحد میکرد چنانکه بگفتۀ خود شاعر هرچه از خشک و تر دارد انعام اوست: هرچه دارم تر و خشک من همه انعام اوست کاین گلاب و گل همه زان گلستان آورده ام. و چون خاقانی از دربار اخستان اعراض نمود وی نامه ای بخط خویش نوشت و خاقانی را بازگردانیدن خواست و او نپذیرفت و بشروان بازنیامد. نظامی نیز لیلی و مجنون را بخواهش او بنظم آورده است و دراین منظومه گوید: شروانشه آفتاب سایه کیخسرو کیقبادپایه شاه سخن اخستان که نامش مهریست که مهر شد غلامش سلطان بترک چتر گفته پیدا نه خلیفۀ نهفته بهرام نژاد و مشتری چهر درّ صدف ملک منوچهر زین طایفه تا بدور اوّل شاهیش بنسل در مسلسل نطفه ش که رسیده گاه بر گاه تا آدم هست شاه بر شاه. و خاقانی گوید: در بر دف هر آنچه حیوانند پادشاه اخستان کنند همه. میوۀ دولت منوچهر است اخستان افسر کیان ملوک. صدف خاطرش (خاطر خاقانی) جواهر نطق بر سر اخستان همی ریزد. جزئی از اشعار من سلطان بکف میداشت باز مدحت شاه اخستان برخواند و زانش رشک خاست. بازوی زهره را بنیل فلک بوالمظفرنشان کنید امروز بحر جود اخستان گوهربخش شاه گیتی ستان گوهربخش. در فرهنگها اختسان بتقدیم تاء بر سین هم آورده اند
دهی است از دهستان کتول بخش علی آباد شهرستان گرگان، در 6 هزارگزی شمال علی آباد. دشت و معتدل مرطوب است. سکنۀ آن 550 تن شیعه اند و بفارسی سخن میگویند. آب آن از رود خانه کدوال و محصول آن برنج، غلات و لبنیات و شغل مردم زراعت و گله داری، و صنایع دستی کرباس و شال بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی است از دهستان کتول بخش علی آباد شهرستان گرگان، در 6 هزارگزی شمال علی آباد. دشت و معتدل مرطوب است. سکنۀ آن 550 تن شیعه اند و بفارسی سخن میگویند. آب آن از رود خانه کدوال و محصول آن برنج، غلات و لبنیات و شغل مردم زراعت و گله داری، و صنایع دستی کرباس و شال بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
در حال اوفتادن، (شرفنامۀ منیری) : خاک جهان ز اشک عدوی تو گل شده ست زان دولت تو آمده خیزان و اوفتان، کمال سپاهانی (شرفنامه)، - اوفتان خیزان، اوفتان و خیزان، در حالت افتادن و برخاستن: بیامد اوفتان خیزان برمن چنان مرغی که باشد نیم بسمل، منوچهری، خوناب جگر ز دیده ریزان چون بخت خود اوفتان و خیزان، نظامی، بر سر خاک اوفتان خیزان ز جور آسمان از تظلم خاک هم بر آسمان خواهم فشاند، خاقانی (دیوان چ سجادی ص 597)، پروانه ام اوفتان و خیزان یک بار بسوز و وارهانم، سعدی
در حال اوفتادن، (شرفنامۀ منیری) : خاک جهان ز اشک عدوی تو گل شده ست زان دولت تو آمده خیزان و اوفتان، کمال سپاهانی (شرفنامه)، - اوفتان خیزان، اوفتان و خیزان، در حالت افتادن و برخاستن: بیامد اوفتان خیزان برمن چنان مرغی که باشد نیم بسمل، منوچهری، خوناب جگر ز دیده ریزان چون بخت خود اوفتان و خیزان، نظامی، بر سر خاک اوفتان خیزان ز جور آسمان از تظلم خاک هم بر آسمان خواهم فشاند، خاقانی (دیوان چ سجادی ص 597)، پروانه ام اوفتان و خیزان یک بار بسوز و وارهانم، سعدی
شهر نصیبین. این شهر کهنسال که در کتیبه های آشوری بخط میخی از نهصد سال پیش از مسیح ببعد نسیبینا خوانده شده، پایگاه شهرستانی است که بعدها ((بیت عربایه)) نامیده شده است. این شهرستان در پهلوی اروستان یاد گردیده و نویسندۀ ارمنی موسی خورنچی در مائۀ پنجم میلادی شهرستان نصیبین (نچیبین) را اروستان نامیده است شک نیست که در روزگار ساسانیان شهرستان نصیبین نزد ایرانیان اروستان خوانده میشده است یعنی بنام سریانی آن سرزمین که بیت عربایه باشد هیئت ایرانی داده اند چنانکه سرزمین بابل یعنی جائیکه بعدها سلوکیه و تیسفون بنا گردید و بیت ارامیه خوانده شد، نام سورستان داده اند. بلاذری و مسعودی و ابن رسته نیز همین نام را بکار برده اند. در زند یعنی تفسیر پهلوی اوستا که در روزگار ساسانیان نوشته شده، در فرگرد اول وندیداد بند 19 در توضیح کلمه رنگها که نام رودی است، از اروستان ارم (اروستان روم) نام برده و آن با رود دجله که در فارسی اروند گویند یکی دانسته شده است. اینکه مفسر اوستائی مخصوصاً اروستان (نصیبین) را از آن دولت روم خوانده، یادآور سال 591 میلادی است که خسروپرویزاروستان را به موریکیوس (موریق) امپراطوربیزانس (رم سفلی) واگذار کرد. (فرهنگ ایران باستان تألیف پورداود ج 1 صص 163- 164)
شهر نصیبین. این شهر کهنسال که در کتیبه های آشوری بخط میخی از نهصد سال پیش از مسیح ببعد نسیبینا خوانده شده، پایگاه شهرستانی است که بعدها ((بیت عربایه)) نامیده شده است. این شهرستان در پهلوی اروستان یاد گردیده و نویسندۀ ارمنی موسی خورنچی در مائۀ پنجم میلادی شهرستان نصیبین (نچیبین) را اروستان نامیده است شک نیست که در روزگار ساسانیان شهرستان نصیبین نزد ایرانیان اروستان خوانده میشده است یعنی بنام سریانی آن سرزمین که بیت عربایه باشد هیئت ایرانی داده اند چنانکه سرزمین بابل یعنی جائیکه بعدها سلوکیه و تیسفون بنا گردید و بیت ارامیه خوانده شد، نام سورستان داده اند. بلاذری و مسعودی و ابن رسته نیز همین نام را بکار برده اند. در زند یعنی تفسیر پهلوی اوستا که در روزگار ساسانیان نوشته شده، در فرگرد اول وندیداد بند 19 در توضیح کلمه رنگها که نام رودی است، از اروستان ارم (اروستان روم) نام برده و آن با رود دجله که در فارسی اروند گویند یکی دانسته شده است. اینکه مفسر اوستائی مخصوصاً اروستان (نصیبین) را از آن دولت روم خوانده، یادآور سال 591 میلادی است که خسروپرویزاروستان را به موریکیوس (موریق) امپراطوربیزانس (رم سفلی) واگذار کرد. (فرهنگ ایران باستان تألیف پورداود ج 1 صص 163- 164)
شهری است با جمعیت 132459 تن در تگزاس مرکزی کشورهای متحدۀ آمریکا، کرسی ایالت تگزاس و واقع بر رود کولورادو. از مراکز تجاری و سیاسی و فرهنگی است. صنایع فلزی و ماشین سازی و تهیۀ مواد غذایی دارد. دانشگاه تگزاس در آنجاست. (دایرهالمعارف فارسی)
شهری است با جمعیت 132459 تن در تگزاس مرکزی کشورهای متحدۀ آمریکا، کرسی ایالت تگزاس و واقع بر رود کولورادو. از مراکز تجاری و سیاسی و فرهنگی است. صنایع فلزی و ماشین سازی و تهیۀ مواد غذایی دارد. دانشگاه تگزاس در آنجاست. (دایرهالمعارف فارسی)
دهی است از دهستان کتول بخش علی آباد شهرستان گرگان که در 24 هزارگزی جنوب باختری علی آباد قرار دارد. کوهستانی و معتدل است. سکنۀ آن 540 تن شیعۀ فارسی زبانند. آب آن از چشمه سار تأمین میشود. محصول آن غلات، ارزن، لبنیات، و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان کرباس و شال بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی است از دهستان کتول بخش علی آباد شهرستان گرگان که در 24 هزارگزی جنوب باختری علی آباد قرار دارد. کوهستانی و معتدل است. سکنۀ آن 540 تن شیعۀ فارسی زبانند. آب آن از چشمه سار تأمین میشود. محصول آن غلات، ارزن، لبنیات، و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان کرباس و شال بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی است از دهستان منگور بخش حومه شهرستان مهاباد. دارای 226 تن سکنه. آب آن از رود خانه بادین آباد. محصول آنجا غلات، توتون، حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است از دهستان منگور بخش حومه شهرستان مهاباد. دارای 226 تن سکنه. آب آن از رود خانه بادین آباد. محصول آنجا غلات، توتون، حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
نام یکی از دهستانهای چهارگانه بخش بدرۀ شهرستان ایلام است، این دهستان بین دهستانهای علیشروان، شیروان چرداول، ارکواز و رود خانه صمیره واقع شده، منطقه ای است کوهستانی با هوای معتدل، آب قراء دهستان از چشمه تأمین می شود، محصول عمده، غلات و لبنیات و شغل عمده اهالی زراعت و گله داری است، از 12 آبادی تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 1800 تن است، راههای دهستان مالرو میباشد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
نام یکی از دهستانهای چهارگانه بخش بدرۀ شهرستان ایلام است، این دهستان بین دهستانهای علیشروان، شیروان چرداول، ارکواز و رود خانه صمیره واقع شده، منطقه ای است کوهستانی با هوای معتدل، آب قراء دهستان از چشمه تأمین می شود، محصول عمده، غلات و لبنیات و شغل عمده اهالی زراعت و گله داری است، از 12 آبادی تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 1800 تن است، راههای دهستان مالرو میباشد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
پهلوی ’بوستان’. مخفف بستان، مرکب از بو (= بوی - رایحه) و ستان (اداه مکان). جایی که گلهای خوشبو در آن بسیار باشد. باغ باصفا. (حاشیۀ برهان چ معین). مرکب از کلمه بو و کلمه ستان که بمعنی جای پیدا شدن است. (غیاث). جنت. (مهذب الاسماء) (ترجمان القرآن). حدیقه. جایی که درختان گل و درختان که میوه هاشان خوشبو باشد، چون سیب و امرود و ترنج و نارنج و امثال آن. (از شرفنامۀ منیری). جایی که بوی بسیار از آن خیزد از عالم گلستان. (آنندراج). جایی که گلهای خوشبودر آن بسیار باشد. (فرهنگ فارسی معین) : گه بر آن کندز بلند نشین گه در این بوستان چشم گشای. رودکی. خزّ بجای ملحم وخرگاه بدل باغ و بوستان آمد. رودکی. چنان بد که یک روز با دوستان همی باده خوردند با دوستان. فردوسی. چنین گفت کاین نو برآورده جای همه گلشن و بوستان و سرای. فردوسی. همی بوستان سازی از دشت او چمنهاش پر لاله و چاوله. عنصری. یکی بوستانی پراکنده نعمت بدین سخت بسته بر آن نیک بازی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 384). فریفته مشو ای نوجوان بر آنکه بر او چو بوستان و به قد سرو بوستان شده ای. ناصرخسرو. اول کسی که باغ ساخت او [منوچهر بود و ریاحین گوناگون که بر کوهسارها ودشتها رسته بود، جمع کرد و بکشت و فرمود تا چهار دیوار گرد آن درکشیدند و آنرا بوستان نام کرد، یعنی معدن بویها. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 37). چون خزاین مربوستان را زعفران داد ای شگفت پس چرا بازایستاد از خنده خندان بوستان. مسعودسعد. منوچهر، بسیاری شکوفه ها و گل و ریاحین ازکوه و صحرا بشهرها آورد و بکشت و دیوار فرمود کشیدن پیرامون آن. چون شکفت و بوی خوش یافت، آنرا بوستان نام نهاد. (مجمل التواریخ). عهد یاران باستانی را تازه چون بوستان نمی یابم. خاقانی. پندار سر خر و بن خار در عرصۀ بوستان ببینم. خاقانی. هر آن کسی که تمنای بوستان دارد ضرورت است تحمل ز بوستان بانش. سعدی. گل آورد سعدی سوی بوستان بشوخی و فلفل به هندوستان. سعدی. از این بوستان که بودی تحفه ای کرامت کن. (گلستان سعدی). رجوع به بستان شود.
پهلوی ’بوستان’. مخفف بستان، مرکب از بو (= بوی - رایحه) و ستان (اداه مکان). جایی که گلهای خوشبو در آن بسیار باشد. باغ باصفا. (حاشیۀ برهان چ معین). مرکب از کلمه بو و کلمه ستان که بمعنی جای پیدا شدن است. (غیاث). جنت. (مهذب الاسماء) (ترجمان القرآن). حدیقه. جایی که درختان گل و درختان که میوه هاشان خوشبو باشد، چون سیب و امرود و ترنج و نارنج و امثال آن. (از شرفنامۀ منیری). جایی که بوی بسیار از آن خیزد از عالم گلستان. (آنندراج). جایی که گلهای خوشبودر آن بسیار باشد. (فرهنگ فارسی معین) : گه بر آن کندز بلند نشین گه در این بوستان چشم گشای. رودکی. خزّ بجای ملحم وخرگاه بدل باغ و بوستان آمد. رودکی. چنان بُد که یک روز با دوستان همی باده خوردند با دوستان. فردوسی. چنین گفت کاین نو برآورده جای همه گلشن و بوستان و سرای. فردوسی. همی بوستان سازی از دشت او چمنهاش پر لاله و چاوله. عنصری. یکی بوستانی پراکنده نعمت بدین سخت بسته بر آن نیک بازی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 384). فریفته مشو ای نوجوان بر آنکه بر او چو بوستان و به قد سرو بوستان شده ای. ناصرخسرو. اول کسی که باغ ساخت او [منوچهر بود و ریاحین گوناگون که بر کوهسارها ودشتها رسته بود، جمع کرد و بکشت و فرمود تا چهار دیوار گرد آن درکشیدند و آنرا بوستان نام کرد، یعنی معدن بویها. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 37). چون خزاین مربوستان را زعفران داد ای شگفت پس چرا بازایستاد از خنده خندان بوستان. مسعودسعد. منوچهر، بسیاری شکوفه ها و گل و ریاحین ازکوه و صحرا بشهرها آورد و بکشت و دیوار فرمود کشیدن پیرامون آن. چون شکفت و بوی خوش یافت، آنرا بوستان نام نهاد. (مجمل التواریخ). عهد یاران باستانی را تازه چون بوستان نمی یابم. خاقانی. پندار سر خر و بن خار در عرصۀ بوستان ببینم. خاقانی. هر آن کسی که تمنای بوستان دارد ضرورت است تحمل ز بوستان بانش. سعدی. گل آورد سعدی سوی بوستان بشوخی و فلفل به هندوستان. سعدی. از این بوستان که بودی تحفه ای کرامت کن. (گلستان سعدی). رجوع به بستان شود.
ده کوچکی است از دهستان مسکون بخش جبال بارز شهرستان جیرفت، واقع در 30000گزی جنوب خاوری مسکون و 6000گزی جنوب راه مالرو. مسکون به کروک، دارای 10 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
ده کوچکی است از دهستان مسکون بخش جبال بارز شهرستان جیرفت، واقع در 30000گزی جنوب خاوری مسکون و 6000گزی جنوب راه مالرو. مسکون به کروک، دارای 10 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)