جدول جو
جدول جو

معنی اورورو - جستجوی لغت در جدول جو

اورورو
(اُ رو رُ)
شهری است در مغرب بولیوی از آمریکای جنوبی و سومین شهر بزرگ آن با جمعیت بالغ بر 52600 تن. بنای استخراج منابع معدنی (1595م.) باعث رونق آن بوده است. (از دایرهالمعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پوتورو
تصویر پوتورو
درختچه ای از تیرۀ پنیرکیان که در جاهای گرم می روید، در اطراف بندرعباس و چا بهار نیز وجود دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوروت
تصویر اوروت
برهنه، لخت، عریان، معرّیٰ، تهک، عور، متجرّد، ورت، پتی، لاج، رت، عاری، غوشت، لوت، لچ
اوروت کردن: پر کندن مرغ کشته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوغور
تصویر اوغور
اغر، یمن، شگون، فال نیک، خیر و برکت، عزم سفر
فرهنگ فارسی عمید
(اُ رِ رُ)
شهری است با جمعیت 66548 تن مرکز ولایت اوربرو، سوئد مرکزی کنار دریاچۀ یلمارن. کارخانه های کفش سازی و کلیسا وقلعه ای از قرن 13 میلادی دارد. (دایرهالمعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
رجوع به اردو شود
لغت نامه دهخدا
آردی که بر کندۀ خمیر پاشند تا بجایی نچسبد، (یادداشت مؤلف)، آردی که بر سفره گسترند تا خمیر بدان نچسبد، جمع واژۀ وزیر، (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، رجوع به وزیر شود
لغت نامه دهخدا
اورق، خانواده، دودمان، خویشان، اعقاب: تا غایت همواره ایشان و فرزندان ایشان ملازم و مقرب حضرت هولاکوخان و اوروغ نامدار بودند، (جامعالتواریخ رشیدی)، و این ملک بر وی و اوروغ نامدار وی بر وجهی که هست مقررو مسلم بود، (همان کتاب)، رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
اوروغ: پیغام داد که خدای جاوید چنگیزخان و اوروق را برکشید، (جامعالتواریخ رشیدی)، و چون اوروق چنگیزخان را این دولت و سعادت دست داده ... (جامعالتواریخ)، و چگونه شاید که اوروق و اعقاب بزرگان هر قوم بر مجاری احوال پدران ... واقف و مطلع نباشند، (جامع التواریخ رشیدی)، رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(اُ)
اوریب. اریب. بر وزن و معنی اوریب است که به ترکی قیقاج و بعربی محرف گویند. (برهان) (هفت قلزم). رجوع به اریب شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
چیز. (منتهی الارب) : مااصبت حوروراً، نرسیدم بچیزی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
ظرّ. (اقرب الموارد) (متن اللغه). رجوع به ظر شود. سنگ و یا سنگ گرد تیزاطراف. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). ظرظور. ظرر. ظرره. (منتهی الارب). مظرور. (اقرب الموارد). رجوع به کلمه های مذکور شود
لغت نامه دهخدا
(اُ)
نوعی گیاه از طایفۀ مرکب دارای شیرۀ تلخ مخصوص سواحل مدیترانه. (از المرجع و فرهنگ فرانسوی بفارسی نفیسی)
لغت نامه دهخدا
(اُ غُرْ)
شگون و فال نیک.
- اوغور بخیر، مسافر را گویند، یعنی سفر خجسته و نیک عاقبت باد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
دورفرود. هرچیز بسیار عمیق و ژرف. (ناظم الاطباء) (از برهان) (از آنندراج). دورتک: تدبیح، دور فروآوردن. (منتهی الارب).
- دور فروبردن، عمیق کردن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
درختچه ای است درنواحی حارّه از جمله اطراف بندرعباس و چاه بهار و تیس و سه گونۀ از آن در بلوچستان است، و آن را پوتوروغ نیز نامند. (گااوبا)
لغت نامه دهخدا
(هََ وَرْ وَ رَ)
زن هلاک شونده. (منتهی الارب). المراءه الهالکه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
نام جزیره ای است در جانب شمالی که شنقار را از آنجا آورند. و شنقار پرنده ای است سفید و شکاری ازجنس سیاه چشم، و گویند مردم آن جزیره همه زال و سفیدموی میباشند. (آنندراج) (برهان) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ)
زن سپیدپوست. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ / رِ)
سنبل الطیب. (الفاظ الادویه)
لغت نامه دهخدا
به سریانی حناء است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از امرور
تصویر امرور
شوکه الجمال: شنگ از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اورور
تصویر اورور
رستنی ها نباتات (بیشتر در آیین زردشتی بکار میرود)،جمع اورورها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اورودل
تصویر اورودل
دم دار غوکان دم دار
فرهنگ لغت هوشیار
درختچه ای از تیره پنیرکان جزو خانواده زیز فونیان برگهایش متناوب و گلهایش در انتهای شاخه های فرعی قرار گرفته و گل آذینش چتری ساده است میوه اش سته است. در حدود 50 گونه از این گیاه شناخته شده ک در نواحی گرم آفریقا و آسیا میرویندپوتوروغ. توضیح این گیاه در جنوب ایران (اطراف بندر عباس و چاه بهار بحالت وحشی وجود دارد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوردو
تصویر اوردو
اردو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوروق
تصویر اوروق
ترکی خانواده دودمان خویشان خانواده دودمان خویشان اعقاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وروره
تصویر وروره
ورور
فرهنگ لغت هوشیار
حرف زدن تلقین و تکرار کردن پر حرفی. ضرب المثلی در مقام استهزاء کردن تحصیل علم گویند: پالاندوزیست و دریای علم نه ملایی است وروور
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی خوشی فراوانی شگون (گویش گیلکی) سمت و مقصدی باشد که بان طرف رو کنند، برکت سعادت. یا اوغور بخیر. سفر بخیر، یا بد اوغور. بدیمن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوردر
تصویر اوردر
فرانسوی راسته
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی دوده دودمان ترکی خانواده دودمان خویشان خانواده دودمان خویشان اعقاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوروت
تصویر اوروت
((اُ))
برهنه، عریان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وروور
تصویر وروور
((وِ رُ وِ))
تلقین، تکرار، پرحرفی. ضرب المثلی در مقام استهزا کردن تحصیل علم گویند
فرهنگ فارسی معین
نام روستایی در نور، آب انگور
فرهنگ گویش مازندرانی