جدول جو
جدول جو

معنی اورمی - جستجوی لغت در جدول جو

اورمی
بیماری ای که به واسطۀ اختلال عمل کلیه ها و زیاد شدن مقدار اورۀ خون تولید می گردد و عوارض آن تهوع، سردرد، بی اشتهایی، خواب آلودگی، کدورت دید، تشنج و اغما است
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارومی
تصویر ارومی
ارموی، مربوط به ارومیه، از مردم ارومیه، ارومیه ای
فرهنگ فارسی عمید
ابهل است، (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان پائین ولایت بخش شهرستان تربت حیدریه دارای 552تن سکنه، رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 شود، امید داشتن، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ را)
نعت تفضیلی است از وری. آتش افروخته تر. و در این شاهد ترکیب کنایی است یعنی کسی که مهمان بیشتر ب خانه او فرود می آید:
اعز الوری جاراً و احماهم حمی
و اوراهم زنداً و ابسطهم یداً.
(از تاریخ بیهق)
لغت نامه دهخدا
نوعی مازو را نامند، (گل گلاب)، گونه ای از بلوط و نام اوری رادر درفک و جواهردشت رامسر بدان دهند، گوری (رامسر)، اورو (شفارود)، پاچه مازو (لاهیجان)، ترش مازو (گرگان) و پالط (ارسباران)، این درخت در ارتفاعات 1800گزی زرین گل تا 2400 گزی کلاردشت هست، رجوع به بلوط شود
لغت نامه دهخدا
ایالت (= کانتون) با مساحت 1075 کیلومتر مربع و جمعیت 28556 تن از کشور سویس، کرسی آن آلتدورف، قسمت آلپی آن یخچالهای طبیعی و مراتع دارد، رود ویس در آن سرچشمه میگیرد و دره اش جنگلی و چمن زار است، وقایع افسانه تل در اینجا روی داده، در 1291م، اوری و شویتس و اونتروالدن اتحادیه ای تشکیل دادند که هستۀ مرکزی کشور سویس شد، (دایرهالمعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
لغت و لسان قدیم سوریه و کلدانیان بود که در دانیال 2:4 مذکور است. کلدانیان را عادت بود که بزبان ارمی تکلم کنند تا با زبان دیوانیان مطابق باشد، ولکن زبان مخصوص و زبان اصلی ایشان نبود و دانیال نیز کتاب خود را تا آخر باب هفتم بزبان کلدانی نوشت، اما زبان صحیح و اصلی این طایفه اکدی است که اهالی بابل بدان زبان تکلم میکردند و در زمان نبوکدنصر نزدیک بود که کلیهً متروک گردد وبسیاری آنرا فراموش کرده بودند. اما ظهور لغت سریانی که فعلاً معروف است در قرن دوم بعد از مسیح بود و آن هم تقریباً تا قرن دوازدهم نزدیک بود که متروک شودو اهالی آنرا فراموش کنند. و سریانی مذکور دارای تألیفات و تصنیفاتی است که در شعبه های دیگر لغت ارامی یافت نمیشود، خصوصاً در علم لاهوت و علاوه بر این پشیطو که ترجمه معروف توراه است بزبان سریانی است و ازدیگر ترجمه هائی که از لغت اصلی شده قدیم تر است و چون در تمام جزئیات کلمه بکلمه از زبان اصلی ترجمه شده از آن جهت آنرا پشیطو یعنی بسیط گفتند و اهالی معلوله و بخعه و جبعدین و حوالی آنها فرع این زبان را تکلم کنند و آن را سریانی گویند. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ می ی / اِ رَ می ی)
أیرمی. یرمی ّ. علم و نشان که در بیابان برای راه بر پا کنند، یا نشانۀ عاد. (از منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اَ ما)
نعت تفضیلی از رمی. چابک تر و باقوت تر در زدن نیزه و انداختن تیر.
- امثال:
ارمی ̍ من ابن تقن، و هو رجل من عاد کان ارمی من تعاطی الرمی فی زمانه و قال یرمی بها ارمی من ابن تقن. (مجمع الامثال میدانی)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
ارمیه. (معجم البلدان). رجوع به ارمیه شود، سست گردیدن. سست شدن (چنانکه رسن). (منتهی الارب) ، سست شدن در کار. (منتهی الارب) ، مردن (چنانکه گوسفندان). هلاک شدن از لاغری. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اُ رَ ما)
گویند موضعی است و یاقوت گوید در کلام عرب بر وزن فعلی ̍ جز ارمی و شعبی که نام دو موضع است نیامده است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش قشم شهرستان بندرعباس واقع در 134 هزارگزی باختر قشم، سر راه مالرو قشم به باسعیدو، جلگه و گرمسیر و مالاریایی و سکنۀ آن 199 تن است، آب آن از چاه است، محصول آن غلات و شغل اهالی صید ماهی و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
دهی است کوچک از دهستان وردیمه سورتیجی بخش چهاردانگه شهرستان ساری که در 45 هزارگزی شمال غربی کیاسه واقع شده و دارای 30 تن سکنه است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
اورمزد. ستارۀ مشتری. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (برهان). آنرا ازاوش نیز خوانند. (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(مُ)
پسرزادۀ اسفندیار که پسر بهمن باشد. (برهان) (ناظم الاطباء) :
کمین بندۀ تو بود اورمز
که توچون شبانی و ایشان چو بز.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ می ی)
سمعانی آرد: الاّذرمی بمدالالف و فتح الدال المعجمه و سکون الراءو فی آخرها المیم هذه النسبه الی اذرم و ظنی انها من قری اذنه بلده من الثغر، منها ابوعبدالرحمن عبدالله بن محمد بن اسحق الاذرمی. (انساب ص 14). و بقول یاقوت وی در این قول سه خطا کرده است. رجوع به اذرمه شود
لغت نامه دهخدا
(اُ)
رومی: الکساندر ارومی، اسکندر مقدونی
لغت نامه دهخدا
(اُ)
ارومیه. ارمیه. اورمیه. رضائیه
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
سنگی که در بیابان جهت نشان راه و هدایت مسافر برپای کنند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دهی است ازدهستان راستوپی بخش سوادکوه شهرستان شاهی، کوهستانی و سردسیر است، 950 تن سکنه دارد، آب آن از چشمه و رود خانه تالار و محصول آنجا برنج، غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان کرباس و شال بافی است، زمستان گله داران برای تعلیف احشام خود اطراف ساری میروند، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(وَ رَ)
منسوب به ورم. ورم کرده. رجوع به ورم شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
کلاه طاقی پشمین را گویند. بعضی این لغت را ترکی میدانند. (برهان) (از آنندراج). کلاه.
لغت نامه دهخدا
پارچه پشمینه صوف، که و طاقی پشمین، امروز جامه ایست پنبه یی برنگ خاکستری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارمی
تصویر ارمی
منسوب به ارم زبان منسوب به قوم ارم زبان قدیم سوریه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خورمی
تصویر خورمی
شادی شادمانی شعف سرور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اورسی
تصویر اورسی
روسی کفش کفش پاشنه دار (گویش گیلکی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اورمز
تصویر اورمز
اهور مزدا، مشتری (سیاره)، روز اول از هر ماه شمسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اورم
تصویر اورم
توده مردم، سپهسالار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اورمز
تصویر اورمز
((اُ مَ یا مُ))
اهورامزدا، خدای بزرگ، سیاره مشتری، نام اولین روز از هر ماه خورشیدی، اورمزد
فرهنگ فارسی معین
از توابع چهاردانگه ی هزارجریبی ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
از مراتع نشتای عباس آباد
فرهنگ گویش مازندرانی
در مقام نفرین، مایه ی عبرت، بی حساب و کتاب، زشت
فرهنگ گویش مازندرانی
اورسی، پنجره های مشبک قدیمی که به صورت عمودی باز و بسته.، نوعی کفش
فرهنگ گویش مازندرانی
از روستاهای بلوک خانقاپی واقع در راستوپی سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی