جدول جو
جدول جو

معنی اورمزدی - جستجوی لغت در جدول جو

اورمزدی(مَ)
از قدمای شعرای فارسی و از اشعار او تنها قلیلی در لغت نامه ها و از جمله در لغت نامۀ اسدی برجایست:
چند دهی وعده دروغ همی چند
چند فروشی بخیره با من سروا؟
یارب مرا بعشق شکیبا کن
یا عاشقی بمرد شکیبا ده.
روز من گشت از فراق تو شب
نوش من شد از آن دهانت کبیست.
اگر خود بهشتی و گر دوزخی
گذارش سوی چینودپل بود.
حسودانت را داده بهرام بخش
ترا بهره کرده سعادت زواش.
اسب باد و زین شفق در لشکر شاه بهار
ابر پیل و کوس تندر ابرجک زرین کچک
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اورمزدیار
تصویر اورمزدیار
(پسرانه)
خدایار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اورمزد
تصویر اورمزد
(پسرانه)
هرمز، از نامهای خداوند در آیین زرتشت، نام روز اول از هر ماه شمسی در ایران قدیم، نام ستاره مشتری، نام یکی از پادشاهان ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هورمزد
تصویر هورمزد
(پسرانه)
هرمز
فرهنگ نامهای ایرانی
بیماری ای که به واسطۀ اختلال عمل کلیه ها و زیاد شدن مقدار اورۀ خون تولید می گردد و عوارض آن تهوع، سردرد، بی اشتهایی، خواب آلودگی، کدورت دید، تشنج و اغما است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اورمزد
تصویر اورمزد
اهورامزدا
نام فرشته ای
روز اول از هر ماه خورشیدی
سیّارۀ مشتری، در علم نجوم پنجمین و بزرگ ترین سیارۀ منظومۀ شمسی، زوش، برجیس، قاضی فلک، سعد السّعود، ژوپیتر، زواش، سعد اکبر، هرمز، زاووش، قاضی چرخ، زاوش برای مثال شب اورمزد آمد از ماه دی / ز گفتن برآسای و بردار می (فردوسی - ۶/۲۶۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هورمزد
تصویر هورمزد
اهورامزدا، در آیین زردشتی وجودی که صورت ظاهر ندارد و حیات بخش، یکتا، بی همتا، بزرگ و دانای مطلق است، خداوند
فرهنگ فارسی عمید
(مُ)
پسرزادۀ اسفندیار که پسر بهمن باشد. (برهان) (ناظم الاطباء) :
کمین بندۀ تو بود اورمز
که توچون شبانی و ایشان چو بز.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(اُ مُ)
ارمز. هرمز. هرمزد. اورمزد. اهورمزدا.
لغت نامه دهخدا
از بلوکات ولایت قراجه داغ آذربایجان و دارای 71 قریه و 50 فرسنگ مساحت است. مرکز آن قریۀ ورزقان. محدود است از شمال به حسن آباد، مشرق، اهر. جنوب، مواضع خان، غرب، دیزمار
لغت نامه دهخدا
(مَ زَ / زِ)
داشتن طعم شور. چگونگی شورمزه
لغت نامه دهخدا
(مُ)
منسوب به کارمزد مقابل روزمزدی. کسی که کارمزد گیرد
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مرکّب از: زورمند + ی، پسوند مصدری، قوت. نیرومندی. توانایی. اعمال زورو فشار. (حاشیۀ برهان چ معین)، دارای زور و نیرو بودن. زورآوری. چیره دستی. (فرهنگ فارسی معین)، قوت و قدرت و توانایی و جرأت. (ناظم الاطباء) :
به پنجم گرت زورمندی بود
به تن کوشش آری بلندی بود.
فردوسی.
هم او خلق را مایۀ زورمندی
هم او زنده را مایۀ زندگانی.
فرخی.
تو ده بنده را زورمندی و فر
که از بنده بی تو نیاید هنر.
اسدی.
این بود حساب زورمندیت
وین بود فسون دیوبندیت.
نظامی.
چو یک پیل از ستبری و بلندی
بمقدار دو پیلش زورمندی.
نظامی.
زورمندی مکن بر اهل زمین
تا دعایی بر آسمان نرود.
سعدی (گلستان)،
مها، زورمندی مکن بر کهان
که بر یک نمط می نماند جهان.
سعدی (بوستان)،
وگر زورمندی کند با فقیر
همین پنج روزش بود دار و گیر.
سعدی (بوستان)،
رجوع به زورمند و زور شود
لغت نامه دهخدا
دهن العسل و آن روغنی است که از ساق درختی حاصل میشود و طعم آن شیرین است و آنرا عسل داود نیز خوانند، گرم و تر است درچهارم، (تذکره ضریر انطاکی) (هفت قلزم) (از آنندراج) (برهان)، یک قسم مادۀ سقزی مایع و شیرین است که از تنه بعضی اشجار تراوش میکند، (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
اهورمزده. اهورمزدا. تلفظ کوتاهش هرمز نام خدای تعالی بفارسی قدیم. (فرهنگ شاهنامه). رب الارباب و واجب الوجود. (از ناظم الاطباء). اورمزد و هرمز را ظاهراً در دورۀ اشکانیان معنی مشتری داده اند یعنی خدای خدایان. عادت یونانیان بر این بود که بزرگترین خدای هر ملت رانام مشتری بدهند و این نام در آن وقت که اشکانیان به ادب و زبان یونانی مایل شدند داده شده است. (یادداشت بخط مؤلف). اهورمزد. هرمز. هرمزد. رجوع به این کلمات و کتاب مزدیسنا و فهرست آن شود.
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ستاره مشتری. (غیاث اللغات). ستاره ایست در آسمان ششم که قاضی فلک است و خانه در برج قوس و حوت دارد و اقلیم دوم که آن بلاد چین است بدو منسوب است و منجمان سعد اکبرش خوانند و او را ارمزد و زاوش و هرمزد و هرمز نیز گویند و تازیش برجیس و مشتری نامند و هند برسپت خوانند و در لسان الشعراء به واو پارسی مصحح است. (مؤید الفضلا) (شرفنامۀ منیری). ستارۀ مشتری را گویند و به زئوس یونانی نیز اطلاق کرده اند. (فرهنگ شاهنامه) :
بهرامی آنگهی که بخشم افتی
بر گاه اورمزد در افشانی.
دقیقی.
دوصد گونه گل بد میان فرزد
فروزان چو شب در، ز چرخ اورمزد.
اسدی.
لغت نامه دهخدا
(مُ)
نام اخنوخ مشهور به ادریس نبی که به هرمس معروف است. (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
اورمزد. ستارۀ مشتری. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (برهان). آنرا ازاوش نیز خوانند. (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
دارای زور و نیرو بودن زور آوری، چیره دستی، صاحب نفوذ در جامعه و دستگهاهای اداری بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارمزد
تصویر ارمزد
اهورمزدا، ستاره مشتری، روز اول از هر ماه شمسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اورمز
تصویر اورمز
اهور مزدا، مشتری (سیاره)، روز اول از هر ماه شمسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اورمزد
تصویر اورمزد
اهور مزدا، مشتری (سیاره)، روز اول از هر ماه شمسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هورمزد
تصویر هورمزد
((مُ))
هرمز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارمزد
تصویر ارمزد
((اُ مُ))
اهورامزدا، سیاره مشتری، اولین روز از هر ماه خورشیدی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اورمز
تصویر اورمز
((اُ مَ یا مُ))
اهورامزدا، خدای بزرگ، سیاره مشتری، نام اولین روز از هر ماه خورشیدی، اورمزد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اورمزد
تصویر اورمزد
((مَ یا مُ))
اهورامزدا، خدای بزرگ، سیاره مشتری، نام اولین روز از هر ماه خورشیدی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اورمزد
تصویر اورمزد
مشتری
فرهنگ واژه فارسی سره