جدول جو
جدول جو

معنی اورمز - جستجوی لغت در جدول جو

اورمز
(مُ)
پسرزادۀ اسفندیار که پسر بهمن باشد. (برهان) (ناظم الاطباء) :
کمین بندۀ تو بود اورمز
که توچون شبانی و ایشان چو بز.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
اورمز
(مَ)
اورمزد. ستارۀ مشتری. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (برهان). آنرا ازاوش نیز خوانند. (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
اورمز
اهور مزدا، مشتری (سیاره)، روز اول از هر ماه شمسی
تصویری از اورمز
تصویر اورمز
فرهنگ لغت هوشیار
اورمز
((اُ مَ یا مُ))
اهورامزدا، خدای بزرگ، سیاره مشتری، نام اولین روز از هر ماه خورشیدی، اورمزد
تصویری از اورمز
تصویر اورمز
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هورمز
تصویر هورمز
(پسرانه)
هرمز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اورمزدیار
تصویر اورمزدیار
(پسرانه)
خدایار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اورمزد
تصویر اورمزد
(پسرانه)
هرمز، از نامهای خداوند در آیین زرتشت، نام روز اول از هر ماه شمسی در ایران قدیم، نام ستاره مشتری، نام یکی از پادشاهان ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
بیماری ای که به واسطۀ اختلال عمل کلیه ها و زیاد شدن مقدار اورۀ خون تولید می گردد و عوارض آن تهوع، سردرد، بی اشتهایی، خواب آلودگی، کدورت دید، تشنج و اغما است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اورمزد
تصویر اورمزد
اهورامزدا
نام فرشته ای
روز اول از هر ماه خورشیدی
سیّارۀ مشتری، در علم نجوم پنجمین و بزرگ ترین سیارۀ منظومۀ شمسی، زوش، برجیس، قاضی فلک، سعد السّعود، ژوپیتر، زواش، سعد اکبر، هرمز، زاووش، قاضی چرخ، زاوش برای مثال شب اورمزد آمد از ماه دی / ز گفتن برآسای و بردار می (فردوسی - ۶/۲۶۰)
فرهنگ فارسی عمید
(مَ اَ دَ)
هرمزاردشیر. شهری بوده در خوزستان که گویا هرمز اول پسر شاپور بنا نهاد یا تعمیر و تجدید کرد. بعدها این کلمه کوتاه گشت و هرمسیر گفته شد. همین شهر بقول مارکوارت نام هوچستان واجار (خوزستان بازار) هم داشته که سوق الاهواز، عربی آن است. (فرهنگ شاهنامه) :
دگر شارسان اورمزداردشیر
که گردد ز یادش جوان مرد پیر.
فردوسی.
رجوع به هر مسیر و هرمزد اردشیر شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
از قدمای شعرای فارسی و از اشعار او تنها قلیلی در لغت نامه ها و از جمله در لغت نامۀ اسدی برجایست:
چند دهی وعده دروغ همی چند
چند فروشی بخیره با من سروا؟
یارب مرا بعشق شکیبا کن
یا عاشقی بمرد شکیبا ده.
روز من گشت از فراق تو شب
نوش من شد از آن دهانت کبیست.
اگر خود بهشتی و گر دوزخی
گذارش سوی چینودپل بود.
حسودانت را داده بهرام بخش
ترا بهره کرده سعادت زواش.
اسب باد و زین شفق در لشکر شاه بهار
ابر پیل و کوس تندر ابرجک زرین کچک
لغت نامه دهخدا
(اُ مُ)
هرمز. ارمزد. هرمزد. اورمزد. اهورمزدا. نام فرشته ایست که امور و مصالح روز ارمز بدو تعلق دارد. (برهان). باید دانست که ارمز یا اهورمزدا (سرور دانا) نام خدای یگانه ایرانیان است که روز اول هر ماه بنام او خوانده شده است.
پسر اسفندیار. (برهان قاطع). پسرزادۀ اسفندیار. (شعوری) ، لاغر و نزار گشتن شتر. لاغر و نزار گردیدن ستور، نرم و لطیف و باریک شدن. (منتهی الأرب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
فراز و بالا و بلندی. (ناظم الاطباء) (هفت قلزم) (برهان) (مجمعالفرس) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج). رجوع به افراز شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
کلاه طاقی پشمین را گویند. بعضی این لغت را ترکی میدانند. (برهان) (از آنندراج). کلاه.
لغت نامه دهخدا
(مَ)
رامهرمز. شهری است بزرگ و خرم و آبادان و با نعمت بسیار، و جای بازرگانان (در خوزستان) سرحد میان پارس و خوزستان. (حدود العالم). رجوع به رامهرمز شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
اهورمزده. اهورمزدا. تلفظ کوتاهش هرمز نام خدای تعالی بفارسی قدیم. (فرهنگ شاهنامه). رب الارباب و واجب الوجود. (از ناظم الاطباء). اورمزد و هرمز را ظاهراً در دورۀ اشکانیان معنی مشتری داده اند یعنی خدای خدایان. عادت یونانیان بر این بود که بزرگترین خدای هر ملت رانام مشتری بدهند و این نام در آن وقت که اشکانیان به ادب و زبان یونانی مایل شدند داده شده است. (یادداشت بخط مؤلف). اهورمزد. هرمز. هرمزد. رجوع به این کلمات و کتاب مزدیسنا و فهرست آن شود.
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ستاره مشتری. (غیاث اللغات). ستاره ایست در آسمان ششم که قاضی فلک است و خانه در برج قوس و حوت دارد و اقلیم دوم که آن بلاد چین است بدو منسوب است و منجمان سعد اکبرش خوانند و او را ارمزد و زاوش و هرمزد و هرمز نیز گویند و تازیش برجیس و مشتری نامند و هند برسپت خوانند و در لسان الشعراء به واو پارسی مصحح است. (مؤید الفضلا) (شرفنامۀ منیری). ستارۀ مشتری را گویند و به زئوس یونانی نیز اطلاق کرده اند. (فرهنگ شاهنامه) :
بهرامی آنگهی که بخشم افتی
بر گاه اورمزد در افشانی.
دقیقی.
دوصد گونه گل بد میان فرزد
فروزان چو شب در، ز چرخ اورمزد.
اسدی.
لغت نامه دهخدا
(مُ)
نام اخنوخ مشهور به ادریس نبی که به هرمس معروف است. (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اورمزد
تصویر اورمزد
اهور مزدا، مشتری (سیاره)، روز اول از هر ماه شمسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اورم
تصویر اورم
توده مردم، سپهسالار
فرهنگ لغت هوشیار
پارچه پشمینه صوف، که و طاقی پشمین، امروز جامه ایست پنبه یی برنگ خاکستری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارمز
تصویر ارمز
اهورمزدا، ستاره مشتری، روز اول از هر ماه شمسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارمز
تصویر ارمز
((اُ مُ))
اهورامزدا، سیاره مشتری، اولین روز از هر ماه خورشیدی، ارمزد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اورمزد
تصویر اورمزد
((مَ یا مُ))
اهورامزدا، خدای بزرگ، سیاره مشتری، نام اولین روز از هر ماه خورشیدی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اورمزد شید
تصویر اورمزد شید
پنجشنبه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اورمزد
تصویر اورمزد
مشتری
فرهنگ واژه فارسی سره
آرزم
فرهنگ گویش مازندرانی
گیاهی هرز که در کشتزار برنج روید
فرهنگ گویش مازندرانی