جدول جو
جدول جو

معنی اوردک - جستجوی لغت در جدول جو

اوردک
(دَ)
مرغابی. (از شرفنامۀ منیری). اردک. رجوع به اردک شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اردک
تصویر اردک
(دخترانه)
دختر یزگرد سوم پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وردک
تصویر وردک
آنچه عروس به خانۀ داماد می برد، جهاز عروس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اورده
تصویر اورده
ورید، رگی که خون را به قلب برمی گرداند، سیاهرگ، رگ گردن، رگ های نمایان بدن
فرهنگ فارسی عمید
پرنده ای اهلی و شناگر با پاهای پرده دار و پرهای رنگین که قادر به پرواز نیست، مرغابی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اورک
تصویر اورک
تاب، نوعی وسیلۀ بازی شامل رشته ای محکم و نشیمنگاهی آویزان در وسط آن که کمی بالاتر از سطح زمین قرار دارد و در هوا به جلو و عقب حرکت می دهند، بازپیچ، بازام، نرموره، آورک، سابود، گواچو، پالوازه، بادپیچ
فرهنگ فارسی عمید
(وَ دَ)
جهاز عروس یعنی اسبابی که بااو به خانه شوهر برند. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (برهان). جهیزیه. (مؤید الفضلا) (شرفنامۀ منیری). آنچه عروس به خانه داماد میبرد. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
بنات اودک، بلاها و سختی ها.
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
از رنگهای اسب است. هرگاه اسب تمامی سرخ و یال و دم آن سیاه باشد اورد نامیده میشود و جمع آن وراد است. (صبح الاعشی ج 2 ص 18)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
آورک. ریسمانی که در شاخ درخت و مانند آن آویزند و کودکان در ایام عید نوروز در آن نشسته درهوا آیند و روند کنند. (از ناظم الاطباء) (برهان) (انجمن آرای ناصری) (هفت قلزم) (آنندراج) :
هرکه را عقل باشد و فرهنگ
نزد او اورک است به زاورنگ.
شمالی دهستانی (از آنندراج) ، شأن و شوکت و فر و شکوه و عظمت. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء) (برهان). فر و شکوه. (آنندراج) (انجمن آرا) ، زیبایی و بها. (از ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (برهان). بها و زیبایی. (اسدی) (آنندراج) (برهان) :
سیاوش مرا همچو فرزند بود
که با فرو با برز و اورند بود.
فردوسی.
، اورنگ و تخت و تاج و افسر. (آنندراج) (برهان) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) :
هم از اختر شاه بهرام بود
که با فر و اورند و بانام بود.
فردوسی.
، طالع و بخت، زندگانی، سیاهی در مقابل سفیدی، هر رود خانه عظیم و بزرگ. (ناظم الاطباء) (برهان) :
چو شاه فریدون کز اورندرود
گذشت و نیامد بکشتی فرود.
فردوسی.
، دریا. (ناظم الاطباء) (برهان)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
بزرگ سرین. (مهذب الاسماء). مرد بزرگ ران. (ناظم الاطباء). مرد بزرگ برسوی ران. مؤنث آن ورکاء. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تیره ای از طایفۀ ممزائی ایل چهارلنگ بختیاری. (جغرافیای سیاسی کیهان)
طایفه ای از طوایف دیناری هفت لنگ. (جغرافیای سیاسی کیهان). این طایفه دارای شعب زیر است: خواجه، زنگی، قلعه سروی، غلام موزرموئی، کشی خالی، اولاد حاجی علی، غریبی، جلالی، ممسنی
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
تلفظ آلمانی: تسیتا، متولد 1892 میلادی امپراتور سابق اتریش و ملکۀ سابق مجارستان، دختر روبر (دوک پارما)، در سال 1911 با مهین دوک کارل فرانتس یوزف که در سال 1916 به امپراطوری رسید ازدواج کرد و در شوهرش نفوذ فراوان داشت و او را مسؤول نامه هایی میدانند که در جنگ اول جهانی، کارل به سیکستوس برادر زیتا نوشت، پس از مرگ شوهرش (1922) در بروکسل اقامت گزید (1925)، در سالهای 1940- 1949 در کشورهای متحدۀ آمریکا و کانادا بسر برد ... (از دایره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(اُ دَ)
نوعی از طیور آبی دارای پنجه هائی که توسط غشائی به یکدیگر متصل اند و با نوکی که در جوانب دارای صفائح عرضی است و آن از طیور اهلی است و گوشت آن حلال است. اقسام آن در مازندران و گیلان و اطراف دریاچه های سیستان فراوان است. مرغابی. (غیاث اللغات). نوعی از مرغابی. بط. چالی:
آنکه از صولت سرپنجۀ شاهین و عقاب
بال طاوس فلک را شکند چون اردک.
شاه طاهر دکنی
لغت نامه دهخدا
رجوع به اردو شود
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ دَ)
جمع واژۀ ورید. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رگهای گردن. (آنندراج). رجوع به ورید شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دهی است از دهستان نودان بخش کوهمره نودان شهرستان کازرون واقع در 10 هزارگزی شمال خاوری نودان با361 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن ماشین رو است. معدن سنگ گچ دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(اَ گِ دَ)
اگرده. نانی بدین صورت باندازۀ مشتی کوکک از آرد گندم و چربوی دنبه و بی شکر و گاهی با شکر. قسمی نان مخروطی چون مچ بسته ای و روغن آن از چربوی دنبه و پیه کنندنه روغن. نوعی نان شیرین شبیه به قطاب اندازۀ محتوی یک مشت گره کرده. شکربوره. مچی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
کلاه طاقی پشمین را گویند. بعضی این لغت را ترکی میدانند. (برهان) (از آنندراج). کلاه.
لغت نامه دهخدا
(اُ)
شهری است در اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی بر رود اورال که جمعیت آن در سال 1956م. به 157000 تخمین زده شده است. کارخانه های تصفیۀ فلزات و پالایشگاه نفت دارد. (دایرهالمعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ ورک. رجوع به ورک شود.
لغت نامه دهخدا
تصویری از اوردو
تصویر اوردو
اردو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوردر
تصویر اوردر
فرانسوی راسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوراک
تصویر اوراک
ویرانه، ریهیده ، خرابه
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی مرغابی چارتابی (گویش گیلکی) سیکا (گویش مازندرانی) نوعی از طیور از راسته پا پرده داران که از رده کاریناتها است. انگشتان پایش توسط غشایی بهم متصلند (برای سهولت شنا در آب) و نوکش دارای تیغه های عرضی برای قطع کردن واره کردن علفها و سایر موارد غذائی میباشد. نژادهای مختلف دارد که از حیث جثه و رنگ و نیروی پرواز با هم متفاوتند. گوشت اردک حل و لذیذ است و مانند دیگر پرندگان خانگی نگهداری میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وردک
تصویر وردک
جهاز عروس آنچه که عروس بخانه دامادمیبرد جهازعروس
فرهنگ لغت هوشیار
پارچه پشمینه صوف، که و طاقی پشمین، امروز جامه ایست پنبه یی برنگ خاکستری
فرهنگ لغت هوشیار
ریسمانی که شاخه درخت یا جایی مرتفع آویزند و در آن نشینند تاب خورند باد پیچ تاب
فرهنگ لغت هوشیار
درحال ناوردکردن: مجنون بهمان ورق شمردن ناوردکنان بجان سپردن، (نظامی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وردک
تصویر وردک
((وَ دَ))
جهاز عروس، آنچه عروس با خود به خانه داماد می برد، وردوک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اورک
تصویر اورک
((اَ رَ))
تاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اردک
تصویر اردک
((اُ دَ))
مرغابی، یکی از طیور که در آب شنا می کند و در هوا نیز پرواز می کند. منقار پهن، پاهای پرده دار و پرهای رنگین دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وردک
تصویر وردک
جهیزیه
فرهنگ واژه فارسی سره
گاو یا اسب را جهت چرا با ریسمان بلند مقید کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
بد زشت و نازیبا، واژه ای که در مقام ناخوشایند استعمال شود
فرهنگ گویش مازندرانی