جدول جو
جدول جو

معنی اورا - جستجوی لغت در جدول جو

اورا
قلعه، پناهگاهی که بر فراز کوه یا جای بلند ساخته شود، ملاذ، قلاط، دیز، حصن، دیزه، کلات، ابناخون، دز، رخّ، پشلنگ، دژ
تصویری از اورا
تصویر اورا
فرهنگ فارسی عمید
اورا
قلعه، حصار، دز، دیز، دیزه، اورا
تصویری از اورا
تصویر اورا
فرهنگ فارسی عمید
اورا
(اَ)
حصارو قلعه. (برهان) (آنندراج) (هفت قلزم) :
زو عدو گر خود رود درحصن هفت اورای چرخ
آن کشدکز دست حیدر مالک خیبر کشید.
ابن یمین
لغت نامه دهخدا
اورا
آرا
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اسرا
تصویر اسرا
(دخترانه)
در گویش سمنان اشک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از افرا
تصویر افرا
(دخترانه)
درختی که برگهای پنجه ای و میوه بالدار دارد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اوران
تصویر اوران
(دخترانه)
در گویش سیستان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اوراق
تصویر اوراق
ورق، خراب و فرسوده، پاره شده، آنچه قطعه هایش از هم جدا شده باشد مثلاً ماشین اوراق، پریشان احوال، ناراحت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوراد
تصویر اوراد
وردها، ذکرها، دعاها، جمع واژۀ ورد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اورام
تصویر اورام
ورم ها، برآمدگی هایی در بدن به واسطۀ آسیب یا صدمه یا بیماری، آماس ها، جمع واژۀ ورم
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
جمع واژۀ ورم. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (دهار). آماس ها. (آنندراج). رجوع به ورم شود
لغت نامه دهخدا
رشته کوهی در اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی که بطول 2640 کیلومتر در امتداد شمال جنوب بین آسیا و اروپا ممتد است، بلندترین قلۀ آن نارودا 1885 متر است، جز در قسمت سنگلاخ شمالی جنگلهای فراوان دارد، دارای منابع معدنی سرشار (آهن، منگنز، نیکل، کروم، مس، فلزات و سنگهای قیمتی، بوکسیت، پنبۀ کوهی، زغال سنگ و نفت) است، مراکز عظیم صنعتی آنجا در 1930- 1939م، در شهرهای سوردلوفسک و ماگنیتاگورسک نیژنی تاگیل و مولوتوف احداث شد، (دایرهالمعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ ورب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به ورب شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ ورد. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به ورد شود.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
فراز و بالا و بلندی. (ناظم الاطباء) (هفت قلزم) (برهان) (مجمعالفرس) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج). رجوع به افراز شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ ورع. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به ورع شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ ورک. رجوع به ورک شود.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ ورل. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (دهار) (منتهی الارب). رجوع به ورل شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ ورق. رجوع به ورق شود.
لغت نامه دهخدا
تصویری از اوراق
تصویر اوراق
جمع ورق، برگها
فرهنگ لغت هوشیار
به شب پیمودن، شب گشت جمع اسیر اسیران بندیان بردگان گرفتاران. بشب راه رفتن در شب سیر کردن، به سر در آوردن، کسی را در شب، معراج محمدبن عبدالله ص یا حدیث اسرا. حدیث معراج، جمع اسیر، بندیان گرفتاران جمع اسیر اسیران بندیان بردگان گرفتاران، جمع اسیر اسیران بندیان بردگان گرفتاران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوراژ
تصویر اوراژ
فرانسوی توفبار زبانزد هوا شناسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اورام
تصویر اورام
جمع ورم، آماس ها جمع ورم آماسها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اورال
تصویر اورال
جمع ورل، بزمجه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوراک
تصویر اوراک
ویرانه، ریهیده ، خرابه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوراب
تصویر اوراب
جمع ورب، کنام ها (خانه های وحوش)، نخجیران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوراد
تصویر اوراد
دعا و ذکرها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اترا
تصویر اترا
زرشک
فرهنگ لغت هوشیار
راندن روا کردن امری، وظیفه و راتبه و جیره مقرر کردن برای کسی، کسی را وکیل کردن، امضا کردن، بکار بردن لفظ و عبارت، راتبه وظیفه ادرار جیره. ممال آن (اجری) است، بمرحله عمل گذاشتن حکمی که قطعیت یافته است. یا بموقع اجرا گذاشتن (گذاردن)، اجرا کردن بجریان انداختن بکار بستن از گفتار بکردار آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
یک نوع خاک رست که با امح آهن آمیخته شده و در نتیجه برنگ زرد نارنجی قرمز قهوه یی در آمده باشد، در بعضی از سواحل و جزایر جنوبی ایران (از قبیل جزیره هرمز) بفراوانی موجود است و آنرا استخراج میکنند و در نقاشی و رنگ کاری بکار میبرند. سابقا نوعی از آنرا برای بند آوردن خون استعمال میکردند. گل مختوم نوعی از آن است ارتکان ارتکین گلک فاده گل اخرا، قهوه یی مایل بقرمز از گروه رنگهای جسمی
فرهنگ لغت هوشیار
سیراب کردن ترویه، روان کردن، به روایت شعر داشتن بر روایت شعر داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوراق
تصویر اوراق
جمع ورق، برگ ها، برگه ها، کهنه، فرسوده، پریشان احوال، آشفته، بهادار برگ های سهام، سندهایی که معادل پولی آن را نظام بانکی هر کشور تضمین کرده است، قرضه برگه های بهاداری که دولت یا شرکتی منتشر می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اوراد
تصویر اوراد
((اُ یا اَ))
جمع ورد، دعاها
فرهنگ فارسی معین
عزایم، ادعیه، اذکار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
روستایی از دهستان یخکش بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی