رگ گردن. (منتهی الارب) (آنندراج). رگ گردن ستور که قصاب ببرد. (مهذب الاسماء). ودج. رگ گردن و آن دو رگ است. (غیاث اللغات). رگ گردن که آن را به فارسی دوجان گویند. (ناظم الاطباء). رگ جان. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) : و به شهر من (گرگان) و مرو وداج را رگ جان گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
رگ گردن. (منتهی الارب) (آنندراج). رگ گردن ستور که قصاب ببرد. (مهذب الاسماء). وَدَج. رگ گردن و آن دو رگ است. (غیاث اللغات). رگ گردن که آن را به فارسی دوجان گویند. (ناظم الاطباء). رگ جان. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) : و به شهر من (گرگان) و مرو وداج را رگ جان گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
دهی است از بخش حومه شهرستان بیرجند که دارای 68تن سکنه است، آب آن از قنات و محصول عمده اش غله، عناب و میوه است، مزرعه های کرنج، حسن آباد و حاجی آقامحمد جزء این ده است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از بخش حومه شهرستان بیرجند که دارای 68تن سکنه است، آب آن از قنات و محصول عمده اش غله، عناب و میوه است، مزرعه های کرنج، حسن آباد و حاجی آقامحمد جزء این ده است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
جمع واژۀ وحجه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جای نشیب. (آنندراج) ، جمع واژۀ وداج. (غیاث اللغات). جمع واژۀ ودج. رگهای گردن. رجوع به ودج شود: گرفتم رگ اوداج و فشردمش به دو چنگ بیامد عزرائیل و نشست از بر من تنگ. حکاک مرغزی. آن شاه که گویند بجنت برد آنرا از جود که مر خون ورا ریخت ز اوداج. سوزنی. مقراضۀ بندگان چه مقراض اوداج بریده منکران را. خاقانی. - فری اوداج اربعه، در اصطلاح فقه دورگی که در دو طرف گردن جاندار است و باید این چهار رگ بریده شود تا ذبح شرعی صورت گیرد
جَمعِ واژۀ وَحَجَه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جای نشیب. (آنندراج) ، جَمعِ واژۀ وِداج. (غیاث اللغات). جَمعِ واژۀ ودج. رگهای گردن. رجوع به ودج شود: گرفتم رگ اوداج و فشردمش به دو چنگ بیامد عزرائیل و نشست از بر من تنگ. حکاک مرغزی. آن شاه که گویند بجنت برد آنرا از جود که مر خون ورا ریخت ز اوداج. سوزنی. مقراضۀ بندگان چه مقراض اوداج بریده منکران را. خاقانی. - فری اوداج اربعه، در اصطلاح فقه دورگی که در دو طرف گردن جاندار است و باید این چهار رگ بریده شود تا ذبح شرعی صورت گیرد
اماج، (شرفنامۀ منیری)، خمیرهای خرد به اندازۀ ماشی یا عدسی که از آن آش اماج کنند، (یادداشت مؤلف)، آرد هاله، (صراح)، سخینه، (صراح)، نوعی از آش آرد باشد و باسقاط ثانی (اماج) هم آمده است، (ناظم الاطباء) (برهان)، و آنرا در بعضی بلاد سلطان سنجری گویند غالباً مخترعۀ سلطان سنجر است، (آنندراج) : گاه در کاچی شدم گه در اوماج ساعتی در کاک روزی در کماج، بسحاق اطعمه،
اماج، (شرفنامۀ منیری)، خمیرهای خرد به اندازۀ ماشی یا عدسی که از آن آش اماج کنند، (یادداشت مؤلف)، آرد هاله، (صراح)، سخینه، (صراح)، نوعی از آش آرد باشد و باسقاط ثانی (اماج) هم آمده است، (ناظم الاطباء) (برهان)، و آنرا در بعضی بلاد سلطان سنجری گویند غالباً مخترعۀ سلطان سنجر است، (آنندراج) : گاه در کاچی شدم گه در اوماج ساعتی در کاک روزی در کماج، بسحاق اطعمه،