جمع واژۀ عدو. (دهار). جمع واژۀ عدو، بمعنی دشمن که مفرد و مثنی و جمع ومذکر و مؤنث در وی یکسان است و گاه به این صورت جمع بندند چنانکه کلمه اعداء را به ’اعاد’ جمع بندندکه جمعالجمع باشد. (از اقرب الموارد). جمع واژۀ عدو، بمعنی دشمن. خلاف صدیق. واحد و جمع و مذکر و مؤنث در وی یکسان است و گاه از آن جمع و تثنیه و تأنیث سازند و اعادی جمعالجمع است. (منتهی الارب). جمع واژۀ عدوّ. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ عدو. دشمنان. (آنندراج). در فارسی بمعنی دشمنان است و بدون همزۀ آخر آرند: شادیت باد چندانک اندر جهان فراخا تو با نشاط و شادی با درد و رنج اعدا. دقیقی. چگونه یابد اعدای او قرار کنون زمانه چون شتری شد هیون و ایشان خار. دقیقی. یکی صمصام فرعون کش عدوخواری چو اژدرها که هرگز سیر نبود وی ز مغز و از دل اعدا. دقیقی. از جد نیکورای تو وز همت والای تو رسواترند اعدای تو از نقشهای الفیه. منوچهری. این خاندان بزرگ پاینده باد و اولیاش منصور و اعداش مقهور. (تاریخ بیهقی ص 109). صورت کردند که وی را با اعدا نهان بوده است و مراد به این حدیث آمدن سلجوقیان بخراسان است. (تاریخ بیهقی ص 485). نور و خیر و پاک و خوب اندر طبایع کی چنین ظلمت و شرو پلید و زشت را اعداستی. ناصرخسرو. بهمن کجا شد و بکجا قارن زآن پس که قهر کردند اعدا را. ناصرخسرو. از این گردد بهاری چون گل سرخی رخ ناصح وزآن برگ خزان گردد بزردی گونۀ اعدا. مسعودسعد. همه اعدای من ز من گیرند آنچه سازند با من از هر باب. مسعودسعد. گهی زچشم زند تیر بر دل عشاق گهی ز دست زند تیغ بر سر اعدا. معزی. شاها ز سنان تو جهانی شد راست تیغ تو چهل سال زاعدا کین خواست. فریدالدین کاتب. چو قندیلم برآویزند وسوزند به زنجیرم نهادستند اعدا. خاقانی. خالد ندانست اینکه سیف اﷲ مقتول بشمشیر ما و مقهور سنان و تیر اعدا نگردد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 458). آتش اندر دل اعدا فکنی خاک در دیدۀاغیار کشی. عطار. سپاس دار خدای لطیف دانا را که لطف کرد و بهم برگماشت اعدا را. سعدی. گر بیوفائی کردمی یرغو به قاآن بردمی کآن کافر اعدا می کشد وین سنگدل احباب را. سعدی. گر بشمشیر احبا تن ما پاره کند بتظلم بدر خانه اعدا نرویم. سعدی. دوش در واقعه دیدم که نگاری میگفت سعدیا گوش مکن بر سخن اعدایت. سعدی. باز از شماتت اعدا می اندیشم. (گلستان). هر گل که ترا بشکفد اندر چمن دل خاری شود اندر جگر و دیدۀ اعدا. مسعود سعد (دیوان ص 7). مر مرا آنچنان همی داری که ز من هم حسد برند اعدا. در جمله بیک دگر نکو ماند از زردی برگ و گونۀ اعدا. مسعود سعد (دیوان ص 14). - علی رغم الاعداء، رغماً لانف دشمنان. بر خلاف میل و دلخواه دشمنان: همیشه این دولت بزرگ پاینده باد و هر روزی فزونتر علی رغم الاعداء. (تاریخ بیهقی ص 93).
جَمعِ واژۀ عدو. (دهار). جَمعِ واژۀ عدو، بمعنی دشمن که مفرد و مثنی و جمع ومذکر و مؤنث در وی یکسان است و گاه به این صورت جمع بندند چنانکه کلمه اعداء را به ’اعاد’ جمع بندندکه جمعالجمع باشد. (از اقرب الموارد). جَمعِ واژۀ عدو، بمعنی دشمن. خلاف صَدیق. واحد و جمع و مذکر و مؤنث در وی یکسان است و گاه از آن جمع و تثنیه و تأنیث سازند و اَعادی جمعالجمع است. (منتهی الارب). جَمعِ واژۀ عَدُوّ. (ناظم الاطباء). جَمعِ واژۀ عدو. دشمنان. (آنندراج). در فارسی بمعنی دشمنان است و بدون همزۀ آخر آرند: شادیت باد چندانک اندر جهان فراخا تو با نشاط و شادی با درد و رنج اعدا. دقیقی. چگونه یابد اعدای او قرار کنون زمانه چون شتری شد هیون و ایشان خار. دقیقی. یکی صمصام فرعون کش عدوخواری چو اژدرها که هرگز سیر نبود وی ز مغز و از دل اعدا. دقیقی. از جد نیکورای تو وز همت والای تو رسواترند اعدای تو از نقشهای الفیه. منوچهری. این خاندان بزرگ پاینده باد و اولیاش منصور و اعداش مقهور. (تاریخ بیهقی ص 109). صورت کردند که وی را با اعدا نهان بوده است و مراد به این حدیث آمدن ِ سلجوقیان بخراسان است. (تاریخ بیهقی ص 485). نور و خیر و پاک و خوب اندر طبایع کی چنین ظلمت و شرو پلید و زشت را اعداستی. ناصرخسرو. بهمن کجا شد و بکجا قارن زآن پس که قهر کردند اعدا را. ناصرخسرو. از این گردد بهاری چون گل سرخی رخ ناصح وزآن برگ خزان گردد بزردی گونۀ اعدا. مسعودسعد. همه اعدای من ز من گیرند آنچه سازند با من از هر باب. مسعودسعد. گهی زچشم زند تیر بر دل عشاق گهی ز دست زند تیغ بر سر اعدا. معزی. شاها ز سنان تو جهانی شد راست تیغ تو چهل سال زاعدا کین خواست. فریدالدین کاتب. چو قندیلم برآویزند وسوزند به زنجیرم نهادستند اعدا. خاقانی. خالد ندانست اینکه سیف اﷲ مقتول بشمشیر ما و مقهور سنان و تیر اعدا نگردد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 458). آتش اندر دل اعدا فکنی خاک در دیدۀاغیار کشی. عطار. سپاس دار خدای لطیف دانا را که لطف کرد و بهم برگماشت اعدا را. سعدی. گر بیوفائی کردمی یرغو به قاآن بردمی کآن کافر اعدا می کشد وین سنگدل احباب را. سعدی. گر بشمشیر احبا تن ما پاره کند بتظلم بدر خانه اعدا نرویم. سعدی. دوش در واقعه دیدم که نگاری میگفت سعدیا گوش مکن بر سخن اعدایت. سعدی. باز از شماتت اعدا می اندیشم. (گلستان). هر گل که ترا بشکفد اندر چمن دل خاری شود اندر جگر و دیدۀ اعدا. مسعود سعد (دیوان ص 7). مر مرا آنچنان همی داری که ز من هم حسد برند اعدا. در جمله بیک دگر نکو ماند از زردی برگ و گونۀ اعدا. مسعود سعد (دیوان ص 14). - علی رغم الاعداء، رغماً لانف دشمنان. بر خلاف میل و دلخواه دشمنان: همیشه این دولت بزرگ پاینده باد و هر روزی فزونتر علی رغم الاعداء. (تاریخ بیهقی ص 93).
یاری دادن و مدد کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اعانت کردن و یاری دادن. (از اقرب الموارد). یاری دادن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) ، دست انداختن در حوض مانند طالب چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
یاری دادن و مدد کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اعانت کردن و یاری دادن. (از اقرب الموارد). یاری دادن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) ، دست انداختن در حوض مانند طالب چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
جمع واژۀ ندی ̍. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (دهار). شبنمها. نمها: فان الانداء تمنع من ان تجمد العصاره. (ابن البیطار در کلمه حصرم) : خون چون صوب انواء و ذوب انداء میچکید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 393). مسایل انهار و مسائح امطار معابر سیحون بفضول انواء و سیول انداء پر کرده. (ترجمه تاریخ یمینی ص 261). کس نشان نداده است که از اول ابتدای حلول آفتاب به اول نقطۀ میزان از برودت هوا و سقوط اندا و کثرت ثلوج... (جهانگشای جوینی)
جَمعِ واژۀ نَدی ̍. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (دهار). شبنمها. نمها: فان الانداء تمنع من ان تجمد العصاره. (ابن البیطار در کلمه حصرم) : خون چون صوب انواء و ذوب انداء میچکید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 393). مسایل انهار و مسائح امطار معابر سیحون بفضول انواء و سیول انداء پر کرده. (ترجمه تاریخ یمینی ص 261). کس نشان نداده است که از اول ابتدای حلول آفتاب به اول نقطۀ میزان از برودت هوا و سقوط اندا و کثرت ثلوج... (جهانگشای جوینی)
جمع واژۀ مدی و مدی پیمانه ای است شامیان و مصریان را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پیمانه ای است در شام و مصر نزدیک به نوزده صاع و آن غیر از مد است. (از اقرب الموارد) ، بتنگ آوردن و بی آرام ساختن. (از اقرب الموارد)
جَمعِ واژۀ مُدی و مدی پیمانه ای است شامیان و مصریان را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پیمانه ای است در شام و مصر نزدیک به نوزده صاع و آن غیر از مد است. (از اقرب الموارد) ، بتنگ آوردن و بی آرام ساختن. (از اقرب الموارد)
یکی از الخاط چهارگانه بدن، مرض مالیخولیا، فساد فکر، خیالبافی، و بفارسی بمعنی عشق و جنون و هوا و هوس هم گویند، خل سیاهابی از خل (خلط) های چهارگانه، سیاه مونث اسود سیاه، یکی از اخلاط چهار گانه که مقر آن طحال است، مالیخولیا وسواس، خیال فاسد، دلگیر ملالت، هوی و هوس میل شدید، عشق. یا سر (به کسر اول و تشدید یا تخفیف دوم) و سوداء. اسرار و اندیشه های باطن: ای که انکار کنی عالم درویشانرا - تونه (چه) دانی که سودا و سر است ایشانرا ک (بدایع سعدی چاپ کاویانی ص 3) توضیح بعضی سر و سودا به فتح سین اول خوانند و صحیح نیست: جانم ز سر کون بسودا در اوفتاد دل زو سبق ببرد و بغوغا در اوفتاد (عطار) یا سودا دل (قلب) دانه دل سویدای قلب
یکی از الخاط چهارگانه بدن، مرض مالیخولیا، فساد فکر، خیالبافی، و بفارسی بمعنی عشق و جنون و هوا و هوس هم گویند، خل سیاهابی از خل (خلط) های چهارگانه، سیاه مونث اسود سیاه، یکی از اخلاط چهار گانه که مقر آن طحال است، مالیخولیا وسواس، خیال فاسد، دلگیر ملالت، هوی و هوس میل شدید، عشق. یا سر (به کسر اول و تشدید یا تخفیف دوم) و سوداء. اسرار و اندیشه های باطن: ای که انکار کنی عالم درویشانرا - تونه (چه) دانی که سودا و سر است ایشانرا ک (بدایع سعدی چاپ کاویانی ص 3) توضیح بعضی سر و سودا به فتح سین اول خوانند و صحیح نیست: جانم ز سر کون بسودا در اوفتاد دل زو سبق ببرد و بغوغا در اوفتاد (عطار) یا سودا دل (قلب) دانه دل سویدای قلب
آشکارکردن، پیداکردن، آفریدن، دندان نو بر آوردن آغاز کردن آغازیدن ابتدا کردن شروع کردن سر کردن سر گرفتن ابتداء، کارنو و نخستین آوردن نو آفریدن، آشکار کردن پیدا کردن چیزی را
آشکارکردن، پیداکردن، آفریدن، دندان نو بر آوردن آغاز کردن آغازیدن ابتدا کردن شروع کردن سر کردن سر گرفتن ابتداء، کارنو و نخستین آوردن نو آفریدن، آشکار کردن پیدا کردن چیزی را