معنی اوجاغ - جستجوی لغت در جدول جو

اوجاغ

لغت نامه دهخدا

اوجال

وجل ها، خوف ها، ترس ها، بیم ها، جمع واژۀ وجل

فرهنگ فارسی عمید

اوجا

درختی جنگلی از نوع نارون با پوست سخت و شکاف دار و برگ های بیضوی نوک تیز، اوجه، قره آغاج، لو، لی، قره غاج، گل پردار، ملج

فرهنگ فارسی عمید

اولاغ

الاغ، خر، جانوری چهارپا و کوچک تر از اسب با گوش های دراز و یال کوتاه، الاغ، درازگوش

فرهنگ فارسی عمید

اوجاع

وجع ها، دردها، بیماری ها، رنجوری ها، جمع واژۀ وجع

فرهنگ فارسی عمید

اوجاک

دهی است از دهستان وابو از بخش مرکزی شهرستان آمل دارای 250 تن سکنه، آب آن از چشمه و رودخانه هراز و محصول آن برنج و صیفی و شغل اهالی زراعت است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)

لغت نامه دهخدا

اوجا

نارون، (یادداشت مرحوم دهخدا)، گونه ای از نارون که در اراضی جنگلی کم ارتفاع شمال ایران فراوان است و آنرا سیاه درخت نیز نامند، خوش سایه، پشه غال، پشه وار، پشه بانه، سده، ناژبن، بوقیصا، و رجوع به جنگل شناسی ج 2 ص 115، 120، 215 و نیز رجوع به نارون شود، موجه تر، وجیه تر و خوشگل تر

لغت نامه دهخدا

اجاغ

(اُ)

اجاق:
در گلستان بی تخلف مشربان از بهر طبخ
بر کنار جو بهر گامی اجاغی بسته اند.
سنجر کاشی.
ز شمع بزمش آگه نیست واله لیک می بیند
پر پروانه جای هیمه سوزان در اجاغ او.
واله هروی

لغت نامه دهخدا

اوجاد

دهی است از دهستان شاخنات بخش درمیان شهرستان بیرجند، دارای 150 تن سکنه است، رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 شود

لغت نامه دهخدا

اوجار

(اَ)

بازار. (شرفنامۀ منیری)

لغت نامه دهخدا

اوجار

(اَ)

جمع واژۀ وجره.

لغت نامه دهخدا

اوجار

چوب گاوآهن. (یادداشت مؤلف)

لغت نامه دهخدا

اوجاع

(اَ)

جمع واژۀ وجع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (دهار) (غیاث اللغات) (آنندراج). دردها. (غیاث اللغات). دردمندی ها. (آنندراج). رجوع به وجع شود

لغت نامه دهخدا

اوجاق

اوجاغ، اجاق: مردمان دوراندیش که نمک خوار اوجاق صفویه بودند، (تاریخ گلستانه)، رجوع به اجاق شود

لغت نامه دهخدا

اوجال

(اَ)

جمع واژۀ وجل. (اقرب الموارد) (المنجد) (ناظم الاطباء). بیم ها و خوف ها. (آنندراج) (غیاث اللغات) : خلقی از خدم و حشم او در آن اوجال و اوحال بفنا رسید. (ترجمه تاریخ یمینی)

لغت نامه دهخدا

اوجام

(اُ)

جمع واژۀ وجم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).

لغت نامه دهخدا

اوجان

دهی است جزء دهستان دشتابی بخش بویین شهرستان قزوین دارای 100 تن سکنه، رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 استان مرکزی شود
دهی است جزو دهستان پایین بخش طالقان شهرستان تهران دارای 291 تن سکنه، رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 استان مرکزی شود
دهی است جزو دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان ساوه دارای 185 تن سکنه، رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 استان مرکزی شود
دهی است از دهستان شاخنات بخش درمیان شهرستان بیرجند دارای 565 تن سکنه، رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 شود

لغت نامه دهخدا

اوتاغ

اوتاق، خرگاه، (شرفنامۀ منیری) (آنندراج)، خیمۀ بزرگ و سراپرده، (ناظم الاطباء)، خانه و حجره، (غیاث اللغات) (آنندراج)

لغت نامه دهخدا

اولاغ

خر، (غیاث اللغات) (آنندراج)، الاغ: فرمود اورا چرا می آرند و اولاغ به هرزه خسته می کنند، (جامع التواریخ رشیدی)، تا ممر ایلچیان بسبب نشستن اولاغ دورنیفتد، (جهانگشای جوینی)

لغت نامه دهخدا

اوزاغ

(اَ)

ضعیفان. (از منتهی الارب) (المنجد) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).

لغت نامه دهخدا

اوجام

جمع وجم، ستبرترها، دراز تر، ناکسان، کمینگان، فرسنگسارها، سنگ های بر هم نهاده کالار

فرهنگ لغت هوشیار

اولاغ

بنگرید به الا غ خر، پیک چاپار پست، پیک چاپار پست، حقوق و عوارضی که برای پیکها یا چارپایان متعلق به پیکها میگرفتند (ایلخانان مغول تا قاجاریه) خر، الاغ

فرهنگ لغت هوشیار

اوجا

نام چند گونه درخت از تیره نارونان که در قسمتهای کم ارتفاع جنگلهای شمالی ایران میرویند اوجه وجه لی وله لو

فرهنگ لغت هوشیار

اوجاع

دردها

فرهنگ لغت هوشیار

اوجاق

دیگدان دیگ پایه آتشدان، دودمان خاندان آل دوده (در کردی و نیز در فارسی) خانواده مشهور و بنام، دهانه مبرز نشیمن مستراح، چهارپایه چوبین که ناوه گل کشان را بر آن نهند برای پر کردن گل، صاحب کرامت و کشف: (فلان اجاق است) یا اجاق الکتریکی. اجاقی است که برای گرم کردن اشیا و یا پختن اغذیه بکار میرود و قسمت گرم کننده آن از یک آجر نسوز که دارای شیاری است تشکیل میشود و در آن شیار سیمهای کرم نیکل بشکل مارپیچ قرار گرفته است و دو سر آن به برق وصل میشود و پس از رفع حاجت از آن قطع میگردد. یا اجاق برقی. آلتی که با نیروی برق گرما تولید میکند و برای پختن غذا و جز آن بکار میاید. یا اجاق الکلی. آلتی که با الکل میسوزد و از گرمای آن در پختن استفاده میکنند. یا اجاق خانواده. کانون خانواده مرکز و انجمن خانواده. یااجاق فرنگی. قسمی منقل آهنین با سوراخها در اطراف دیواره که بر آن غذا میپزند. یا اجاق نفتی. آلتی که نفت در آن میسوزد و گرمای آن برای پختن غذا و جز آن بکار میاید. یا اجاق کسی خاموش شدن، بی فرزند شدن بلاعقب ماندن، یا اجاقش کور است. فرزند ندارد نازاست عقیم است

فرهنگ لغت هوشیار