جدول جو
جدول جو

معنی اوبرزن - جستجوی لغت در جدول جو

اوبرزن
آب رفتن، پارچه ای که به آب رود و کوتاه شود
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از البرز
تصویر البرز
(پسرانه)
مرکب از کوه + بلند، نام رشته کوهای شمالی ایرآنکه سرتاسر شمال ایران از مغرب به مشرق کشیده شده است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اوران
تصویر اوران
(دخترانه)
در گویش سیستان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از چوب زن
تصویر چوب زن
آنکه با چوب به کسی یا چیزی بزند، چوب زننده،
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوباردن
تصویر اوباردن
بلع کردن، بلعیدن، فرو بردن به حلق، ناجویده فرو بردن، برای مثال به دشت ار به شمشیر بگذاردم / از آن به که ماهی بیوباردم (رودکی - ۵۴۳)، ایمن مشو از زمانه زیراک او / ماری ست که خشک و تر بیوبارد (ناصرخسرو - ۲۵۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوبردن
تصویر اوبردن
اوباردن، بلع کردن، بلعیدن، فرو بردن به حلق، ناجویده فرو بردن
فرهنگ فارسی عمید
(اَ رَ)
ثرید. ترید. (السامی فی الاسامی) (مهذب الاسماء). اشکنه.
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ سَ)
یکی از کنای مردان عرب و از جمله پدر حارث. (قاموس)
لغت نامه دهخدا
(دُ بُ)
دهی است از بخش داراب شهرستان فسا. با 239 تن سکنه. آب آن از چاه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
عاقرقرحا. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(وَ زَ)
یکی از بخشهای شهرستان سبزوار و در باختر آن واقع و محدودست: از شمال به کوه جغتای و زواک و اندقان. از خاور به بخش حومه. از جنوب به خارتوران و دهستان همائی از بخش ششتمد. و از باختر به بخش عباس آباد از شهرستان شاهرود. این بخش از سه دهستان بنام فرنیان، باشتین و گاه تشکیل شده است و 48 آبادی بزرگ و کوچک دارد مجموع نفوس آن 25687 نفرست. کلیۀ قراء بخش در اطراف مسیر شوسۀ مشهد به تهران واقعند قسمتی از آنها در دامنۀ کوه قرار دارند. هوای قرائی که در جنوب شوسه واقعند هر چه بطرف کال شور نزدیک می شوند گرم تر میشود مخصوصاً بواسطۀ همجوار بودن با خارتوران بادهای سوزان شدیدی در جنوب این بخش در جریان است. آب مزروعی کلیه آبادیها در دامنۀ کوه جغتای و اندقان و زواک، چشمه سار و رودخانه و در جنوب بخش از قنوات تأمین میشود. محصول عمده بخش غلات و پنبه و زیره و کنجد و انواع میوه. شغل مردان زراعت و کسب صنایع دستی زنان بافتن پارچه های نخی وکرباس و شال است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
قصبۀ مرکز بخش داورزن شهرستان سبزوارست. این قصبه در باختر شهر سبزوار و سر راه شوسۀ عمومی مشهد به تهران واقع و 650 سکنه دارد. آب آن از رودخانه و محصول آن غلات و میوه و پنبه و کنجد و زیره و شغل اهالی زراعت و کسب و مالداری و قالیچه بافی و راه آنجا اتومبیل روست. بخشداری، ژاندارمری، نمایندگی آمار و دبستان دارد و آسایشگاهی در زمان رضاشاه ساخته شده است که اینک بخشداری در آن سکنی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9) ، نام محلی کنار راه شاهرود و نیشابور میان کاهک و سودخر در 600800 گزی تهران
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ شَ / شِ کَ دَ)
بر وزن بو بردن، بلغت زند و پازند به معنی مردن و از عالم رفتن. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (برهان). رفتن از این جهان فانی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
زشت و بد. (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (برهان). ضد پرارین خوب و نیکو. (برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) (از هفت قلزم)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
فرودادن. بلعیدن. اوباریدن. رجوع به اوباریدن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بُ دَ / دِ)
بلعیده
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
عقیلی لقیطبن عامر یا لقیط بن صبره بن المنتفق. یکی از صحابۀ کرام است
لغت نامه دهخدا
(اَ بو بَ زَ)
نصله بن عیینه یا نضله بن عائذ یا فضله بن عبیدالله اسلمی صحابی. وفات او بسنۀ 60 هجری قمری است
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
به صیغۀتثنیه ابوبکر و عمر رضی الله عنهما. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به ابوبکر و عمر شود.
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
همت و نفس. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(نَ بَ)
قصبۀ مرکزی بخش مزدقانچای شهرستان ساوه، در 60 هزارگزی غرب ساوه بر سر راه ساوه به همدان در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع است و 2469 تن سکنه دارد. آب قصبه از10 رشته قنات کوچک و یک قنات بزرگ تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و بنشن و سیب زمینی و میوه های سردسیری و شغل مردم آن زراعت و قالیچه بافی و کارگری است. مزارع مادآباد، علی کوسج، مرسعلی بلاغی، دوقان، قره گل جزء این قصبه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
قلعۀ اسفرزن، قلعه ای در گرجستان. (حبیب السیر جزو 3 از ج 3 ص 197) ، نام دهی بجزیره ابن عمر که باغها و نهرهای بسیار دارد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
چوب زننده. ضربه واردکننده با چوب:
که تابر ما زمانه چوب زن بود
فلک چوبک زن چوبینه تن بود.
نظامی.
، فراش:
قیصر شرابدارت و چیپال چوبزن
خاقان رکابدارت وفغفور پرده دار.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(بَ زَ)
قریه ای است از قراء سرخس. و منسوب به آن خالبرزنی است. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نام قصبه ای است در ایالت آلپ علیا در کشور فرانسه و دارای 3100 تن سکنه است. کلیسای بزرگ و مشهوری دارد که در قرون وسطی زیارتگاه مسیحیان کاتولیک بوده است. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1033)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
نوعی ماهی از خانوادۀ سین که در اقیانوس اطلس و دریای مدیترانه و اقیانوس هند زندگی می کند از مشخصات این نوع ماهی ریش مانندی است که در آروارۀ پایین دارد. (از لاروس بزرگ)
لغت نامه دهخدا
(کِشْ وَ گُ دَ)
اوباردن. اوباریدن. فروبردن. (آنندراج). بلع کردن و ناجاویده بگلو فروبردن. بلعیدن بدون جاویدن. (ناظم الاطباء) (آنندراج) :
بر من نهاد روی و بیوبرد سربسر
نیرنگ و سحر خاطر و فکرم چو اژدها.
معزی
لغت نامه دهخدا
(غَ شُ دَ)
بازبردن: کشف، وابردن اندوه، وابردن پرده. (ترجمان القرآن). استکشاف، فرج، وابردن اندوه و غیره. (منتهی الارب) : آوازی شنود که هان اگر میخواهی تا نعمت جملۀ دنیا وقف تو کنم اما اندوه خویش از دلت وابرم که اندوه و نعمت دنیا هر دو در یکدل جمع نیاید. (تذکره الاولیاء) ، وابردن (نان) ، واکردن وپهن کردن خمیر نان باشد بجهت لواش پختن. (برهان)
لغت نامه دهخدا
حلقه ای از زر یا سیم و مانند آن که زنان برای زینت بر مچ و بند دست یا مچ و بند پای کنند و آنرا اورنجن و اورنجین نیزنامند و آنچه را بر دست کنند دست آبرنجن و دست آورنجن و دست اورنجن و دست اورنجین و دست بند گویند و عرب سوار گوید. و آنچه را بر پای کنند ابرنجن و پای آبرنجن و پایابرنجین و پای اورنجن و پای اورنجین گویند و عرب خلخال نامد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دورزن
تصویر دورزن
دور انداز، دور پرتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از او بردن
تصویر او بردن
خواهد او برد بیوبر اوبرنده اوبرده)
فرهنگ لغت هوشیار
خواهد اوبارد بیوبار اوبارنده اوبارده) نا جویده فرو بردن بلع کردن بلعیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوباردن
تصویر اوباردن
((اَ دَ))
اوباریدن، بلعیدن
فرهنگ فارسی معین
آب رفتن، کوتاه شدن پارچه پس از شستن
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی در راستوپی سوادکوه، آوردن آب برای آشامیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
درپوش دیگ، درپوش قابلمه
فرهنگ گویش مازندرانی