جدول جو
جدول جو

معنی اوایر - جستجوی لغت در جدول جو

اوایر
آبچک، فاصله ی بیرونی دیوار تا انتهای شیروانی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دوایر
تصویر دوایر
دایره ها، شکل مسطح گردی که همه های نقاط آن از مرکز به یک فاصله باشند، خطوط گرد که دور چیزی را احاطه کرده باشد، پرهون ها، چنبرها، حلقه ها، باتره ها، تبوراک ها، دف ها، محدوده ها، جمع واژۀ دایره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوایر
تصویر نوایر
نایره ها، آتشهای برافروخته، کنایه از فتنه های برپاشده، کنایه از کینه ها و دشمنی ها، جمع واژۀ نایره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوایل
تصویر اوایل
اوّل ها، نخستینها، جمع واژۀ اوّل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اواخر
تصویر اواخر
اخیرها، جمع آخره، آخرت، جمع واژۀ اخیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوامر
تصویر اوامر
امرها، فرمان ها، حکم ها، کارها، جمع واژۀ امر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اواصر
تصویر اواصر
آنچه باعث عاطفه و پیوستگی میان کسی با خویشان او شود
فرهنگ فارسی عمید
(نَ یِ)
جمع واژۀ نایره. رجوع به نائره و نایره شود: نوایر فتنه فرونشست و کارها به نظام پیوست. (ترجمه تاریخ یمینی ص 288). ازاثارت نوایر ظلم... ابتدا کرد. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ)
تلفظی است از عوائر. رجوع به عوائر شود
لغت نامه دهخدا
در کتاب مقدس دریابندریا ناحیه ای که از آنجا کشتی های سلیمان طلا و جواهر وعاج و بوزینه و طاوس می آوردند، آن را بتفاوت با هندوستان، سیلان، آفریقا و عربستان تطبیق کرده اند، (دایرهالمعارف فارسی)، و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ یِ)
جمع واژۀ اخیار. جج خیر. برگزیدگان. پسندیدگان. نیکان، داستانها. روایات. افسانه ها. حدیث ها. وقایع و تواریخ و حوادث کتبی: در اخبار رؤسا خواندم که اشناس و اورا افشین خواندندی... ببغداد رسید. (تاریخ بیهقی). و اخبار گذشتگان را بخواند. (تاریخ بیهقی). و او را پیوسته بخواندندی تا حدیث کردی و اخبار خواندی. (تاریخ بیهقی). من حکایت خوانده ام در اخبار خلفا که روزگار معتصم بوده است. (تاریخ بیهقی). اخبار ابومسلم صاحب دعوت عباسیان و طاهر ذوالیمینین و نصر احمد سامانی بسیار خوانده اند. (تاریخ بیهقی). اخبار گذشته را دو قسم گویند که آنرا سه نشناسند: یا از کسی بباید شنید و یا از کتابی بباید خواند. (تاریخ بیهقی). خداوندان ما از این دو (اسکندر و اردشیر) از قرار اخبارو آثار بگذشته اند. (تاریخ بیهقی). تواند بود که او اخبار معتضد امیرالمؤمنین را مطالعت کرده باشد. (تاریخ بیهقی).
خبر شنیده ام از رستم و ز تو دیدم
عیان و هرگزکی بود چون عیان اخبار.
مسعودسعد.
روایت کرد ابوالقاسم بن غسّان گردآورندۀ اخبار آل برمک. (تاریخ برامکه)، احادیث نبوی.رجوع به خبر و حدیث شود. اقوال منقوله از حضرات معصومین
{{عربی، مصدر}} : نبشتن دانست و تفسیر قرآن و تعبیر و اخبار پیغامبر
{{صفت}}. (تاریخ بیهقی). جدّه ای بود مرا... تفسیر قرآن و تعبیر اخبار... بسیار یاد داشت. (تاریخ بیهقی).
این قول رسولست و در اخبار نوشتست
تا محشر از آن روز نویسندۀ اخبار.
ناصرخسرو.
و آن را بآیات و اخبار و ابیات و اشعار مؤکد گردانیده شود. (کلیله و دمنه). بر معرفت تفسیر و تأویل و قیاس و دلیل و ناسخ و منسوخ وصحیح و مطعون اخبار و آثار واقف. (ترجمه تاریخ یمینی)، علم اخبارالانبیاء، ذکره المولی ابوالخیر من فروع التواریخ و قال قد اعتنی بها العلماء و افردوها فی التدوین. منها قصص الانبیاء علیهم السلام لابن الجوزی و غیره -انتهی. و قد عرفت ان الافراد بالتدوین لایوجب کونه علماً برأسه. (کشف الظنون)، آنچه مورد نقل و گفتگو باشد، مژده ها. خبرهای خوش
لغت نامه دهخدا
(حَ یِ)
جمع واژۀ حایره، گوسپند و زن که هرگز جوان نشوند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). رجوع به حائره شود
لغت نامه دهخدا
(اَصِ)
جمع واژۀ آصره. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). به معنی پیوندهای خویشی و به معنی وسائل: عناصر آداب و اواصر انساب و اسباب است. (تاریخ بیهق ص 20)
لغت نامه دهخدا
(اَ ی ی)
جمع واژۀ آری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به آری شود، (اصطلاح اصولی) مبحث اوامر یکی از مباحث مهمه اصول فقه است و در آن بحث میشود که آیا امر دلالت بر وجوب یا ندب یا دلالت بر فور یا تراخی یا بر مره یا تکرار دارد. و رجوع به کفایهالاصول آخوند خراسانی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ خِ)
جمع واژۀ آخره. (ناظم الاطباء) ، شرینه که در کشتزار افتد. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ یِ)
اوائل. جمع واژۀ اول. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به اوائل و اول شود، خویش و منسوب. (انجمن آرا) (آنندراج). خویش. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(سَ یِ)
جمع واژۀ سایره: امثله توقیعات او در اقطار جهان چون سوایر امثال و شوارد اشعار منتشر شد. (ترجمه تاریخ یمینی). رجوع به سائر شود
لغت نامه دهخدا
(یِ)
حاکم نشین کروز جزء ناحیۀ اوبوسن از کشور فرانسه. دارای 960 تن سکنه است
لغت نامه دهخدا
(اَ مِ)
جمع واژۀ امر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). حکم ها و فرمان ها. (آنندراج). مقابل نواهی.
لغت نامه دهخدا
(دَ یِ)
جمع واژۀ دایره. دایره ها. (ناظم الاطباء). رجوع به دوایر و دایره شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از اواخر
تصویر اواخر
جمع آخره و اخیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اواصر
تصویر اواصر
جمع آصره، خویشی ها، مهر بن ها، بازو بندهای چرمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوافر
تصویر اوافر
فراوان تر رسا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوامر
تصویر اوامر
جمع امر، حکم ها و فرمانها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوایل
تصویر اوایل
جمع اول، نخست ها، یکم ها جمع اول. آغازها پیشها، پیشینها پیشینیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوایر
تصویر دوایر
جمع دایره، دایره ها
فرهنگ لغت هوشیار
جمع نایره (نائره) : آتشها: ونوایر حقد و کینه در سینه های ایشان منطفی گردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اواخر
تصویر اواخر
((اَ خِ))
جمع آخر، پایان ها، مقابل اوایل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوایر
تصویر نوایر
((نَ یِ))
جمع نائره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دوایر
تصویر دوایر
((دَ یِ))
جمع دایره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اواصر
تصویر اواصر
((اَ ص ِ))
قرابت، نزدیکی، زهدان، ریسمانی که دامن خیمه را با آن بندند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اوایل
تصویر اوایل
((اَ یِ))
جمع اول، آغازها، پیش ها، پیشینیان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اویار
تصویر اویار
((اُ))
آبیار، میراب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اوایل
تصویر اوایل
سرآغاز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اواخر
تصویر اواخر
پایانه ها
فرهنگ واژه فارسی سره