جدول جو
جدول جو

معنی اهواز - جستجوی لغت در جدول جو

اهواز
(اَهَْ)
در قدیم شهری بوده است سخت خرم. صاحب حدودالعالم آرد: واندر خوزستان شهری نیست از این خرمتر با نعمتهای بسیار و نهادی نیکو و مردمانی زردروی و گویند... همه طیبی که آنجا بری از هوای وی بوی او برود و اندر کوههای وی مار شکنجست. (حدود العالم). نه ده است میان بصره و فارس و هریک را نامی است جداگانه و مجموع آن رااهواز خوانند و یکی از آن رامهرمز است و عسکر مکرم و تستر و جندیشابور و سوس و شرق و نهر تیری و ایذج ومناذر. (منتهی الارب). اهواز جمع عربی کلمه مفرد هوز (خوز) است. این تسمیه در آغاز فقط بیک قبیلۀ ساکن این ناحیه اطلاق میشده و ایرانیان تحت نام سوزیان آنرا بعنوان ایالتی برای تعیین ناحیۀ قدیم عیلام بکار بردند ’از دائره المعارف اسلام ذیل اهواز’ و اکنون به کرسی ایالت خوزستان گفته می شود. (از حاشیۀ برهان چ معین). نام قدیم آن هرمزد اردشیر و پس از آن به سوق الاهواز و در اواخر به ناصری موسوم بود. مرکز استان ششم یعنی خوزستان و مرکز شهرستان اهواز است. بر دو طرف رود کارون و سر راه آهن سرتاسری قرار دارد. شهری است جدید که بر خرابه های شهر قدیمی بنا شده و هوایش بسیار گرم است. طبق سرشماری 1345 هجری شمسی 206375 تن جمعیت دارد. اهواز را بعضی با شهر اگینیس که استرابون از آن نام برده منطبق دانسته اند، لیکن احتمال راجح آنست که اهواز در محل شهر قدیم تاریانا که نئارخوس در مسافرت خود به خلیج فارس در کنار آن لنگر انداخت قرار گرفته و اردشیر اول ساسانی تاریانا را از نو بنا نهاد و آنرا هرمزداردشیر نام کرد. در عصر ساسانیان این شهر علاوه بر نام مذکور به نامهای ’رام شهر’ و ’شهررام’ نامیده میشد. اردشیر سد بزرگی بر کارون بنا نهاد و در عصر وی و جانشینانش این شهر رونق و اعتبارفراوان داشت و بجای شوش پایتخت سوزیانا یا خوزستان گردید. پس از تصرف این شهر بدست مسلمانان عرب آنرا اهواز یا سوق الاهواز نام کردند یعنی بازار یا سرزمین خوزیها. این هوزیها یا خوزیها در آغاز نام یک قبیلۀ جنگجو بود که در این ناحیت سکونت داشت. که بعدها همین سرزمین را به نام آنان خواندند. در دوران امویان وعباسیان نیز این شهر اعتبار و رونق فراوان داشت و مرکز زراعت نیشکر بود تا زمان ف تنه صاحب الزنج یعنی اواخر قرن سوم. هجری قمری که رو به انحطاط گذاشت بعدها در آبادی آن کوششها شد ولی بر اثر خراب شدن سد بزرگ آن دیگر معمور نشد و به معنی واقعی خراب گردید. در عهد قاجاریه (از زمان ناصرالدین شاه ببعد) آنرا ناصری و ناصریه نامیدند ولی از شهریور 1314 هجری شمسی بتصویب هیأت وزیران اهواز نامیده شد. معادن نفت در آن ناحیه در اوایل قرن بیستم دوباره بدانجا آبادی و رونق داد چنانکه هم اکنون یکی از شهرهای درجه اول ایران و مرکز استان ششم یعنی خوزستان است. راه آهن سرتاسری ایران در این ناحیه از روی پل مستحکم و ظریفی عبور میکند که پایه های آن بر آثار سد بزرگ قدیم استوار شده است. این شهر در 937 هزارگزی جنوب باختری تهران واقع و مرکز خوزستان بوده و مختصات جغرافیایی آن بشرح زیراست: طول 48 درجه 41 دقیقه و عرض 31 درجه و 19 دقیقه و ارتفاع 76 متر نسبت به سطح دریا. اختلاف ساعت اهواز با تهران 9 دقیقه و 20 ثانیه است. ظهر اهواز مطابق ساعت 12 و 9 دقیقه و 20 ثانیه شهر تهران است. شهر اهواز در زمین مسطحی و در طرفین رود خانه کارون بنا شده و قسمت عمده ساختمان ها و جمعیت در ساحل خاوری رود کارون می باشد. هوای شهر در تابستان بسیار گرم است چنانکه درجۀ حرارت به 55 درجه سانتی گراد و در زمستان حداقل درجۀ حرارت نزدیک به صفر درجه میرسد. آب آشامیدنی اهالی از رود خانه کارون که بوسیلۀ شرکت آبیاری لوله کشی شده تأمین می گردد و آب مزبور شیرین و گواراست. ساختمان شهر بر طبق اصول فنی بوده بطوریکه کوچه ها و خیابانها بموازات هم و یا عمود بر یکدیگرند. شهر اهواز دارای خیابانهای متعددی است. آب و هوای شهرستان اهواز مانند سایر نقاط خوزستان گرم و حداکثرحرارت در تابستان بعضی سالها به 58 درجه و حداقل حرارت در بعضی از زمستانها به صفر درجۀ سانتیگراد میرسد. شدت گرما از اواسط اردی بهشت الی اواخر شهریورماه میباشد. هوای اهواز نسبت به هوای شهرستانهای ساحلی مانند آبادان و خرمشهر خشکتر است. باد شمال باختری هوا را خشک و سرد می نماید. باد جنوب خاوری که اهالی آن را باد شرجی می گویند از جنوب می وزد و حامل بخار آب بوده هوا را در تابستان گرم و خفه کننده می نماید.
آب آشامیدنی شهرستان از رودخانه و چشمه و چاه تأمین می شود و اغلب شیرین و گواراست. آب بعضی از نقاط شهرستان لوله کشی شده و بعضی هم تصفیه شده می باشد. اغلب از نقاط شهرستان دشت است ودر بعضی از بخشهای شمالی مانند مسجدسلیمان، قلعه زرس، جانگی و هفت گل ارتفاعاتی دیده میشود. مهم ترین و معروفترین رودهای کشور که در این شهرستان جریان دارد به شرح زیر است:
1- رود خانه کارون که سرچشمۀ آن از کوه زرد بختیاری شروع و از جنوب شهرستان شوشتر وارد این شهرستان می شود این رودخانه در شمال شوشتر بدو قسمت می شود که یک شعبه آن از خاور شوشتر می گذرد و به گرگر یا کارون معروفست و دیگری از باختر شوشتر می گذرد و شطیط نامیده می شود. رود شطیط در دوهزارگزی باختر بندقیر به رود دز می پیوندد و در جنوب بندقیر به شعبه اولی (کارون) ملحق و به طرف جنوب سرازیر و پس از عبور از شهرستان اهواز وارد این شهرستان می شود و چنانکه شرح داده شد، به رود شطیط و کارون ملحق میشود. 2- رود کرخه که 75 هزارگزی شمال اهواز وارد شهرستان می شود و در 25 هزارگزی باختری بطرف باختر منحرف و وارد شهرستان دشت میشان می گردد. 3- رود شاهور، این رود به صورت چشمه های متعدد از زمین می جوشد و در حدود شوش چشمه های مزبور بیکدیگر می پیونددو اراضی بین رود دز و کرخه را مشروب می نماید. 4- رود کوپال، سرچشمۀ آن از کوه های هفت گل و آب آن تلخ و شور است که پس از عبور از خورشاخه و بند به خورشادگان وارد می شود. حداقل مقدار آب رودها طی صورت ادارۀ کشاورزی بشرح زیر است:
رود خانه کارون، 140 متر مکعب در ثانیه.
’ کرخه، 40- 140 متر مکعب در ثانیه.
’ شاهور، 8- 140 متر مکعب در ثانیه.
شهرستان اهواز دارای 9 بخش بشرح زیر است: 1- حومه. 2 -بخش مسجدسلیمان. 3- بخش هفت گل. 4- بخش جانگی گرم سیر. 5- بخش بندر شاهپور. 6- بخش ایزه. 7- بخش قلعه زرس. 8- بخش دهدز. 9- بخش رامهرمز. جمع قراء شهرستان 830 و جمعیت آن با نفوس شهر اهواز 276 هزار نفر می باشد. محصول عمده شهرستان غلات آبی و دیمی، برنج، صیفی، لبنیات پشم و پوست و غیره است. راه آهن سرتاسری ایران در ناحیۀ ایستگاه میان آب وارد این شهرستان ودر شهر اهواز بدو شعبه می شود یک شعبه آن به خرمشهرو شعبه دیگرآن به بندر شاهپور متصل می گردد. راههای شوسۀ عمده این شهرستان بشرح زیر است: 1- راه شوسۀ اهواز خرم آباد که تقریباً به موازات راه آهن است و پس از عبور از شهرستان به طرف شوش و اندیمشک و خرم آباد متصل می گردد. 2- راه شوسه شوشتر - مسجدسلیمان که از اهواز تا مسجدسلیمان و از مسجدسلیمان تا هفت گل و رامهرمز امتداد داشته و راه مزبور در محاذات برج گاوسوار بدو رشته تقسیم شده که یک راه به مسجدسلیمان و راه دیگر به شوشتر امتداد پیدا نموده است. نظر به نفتی که برای جلوگیری از گرد و خاک در این راه از طرف شرکت نفت ریخته می شود، باسفالت روغنی معروف است. 3- راه شوسۀ اهواز کوت عبداﷲ و آبادان که از اهواز تاکوت عبداﷲ، آسفالت و از آنجا تا آبادان شوسه است. 4- راه شوسۀ اهوازسوسنگرد این راه که فعلاً نمیتوان شوسه نامید طوری ساخته شده که در مواقع بارندگی عبور به سختی انجام می گیرد. چون اغلب نقاط این شهرستان دشت همواری می باشد لذا در مواقع غیر بارندگی و تابستان (بجز در نقاط کوهستانی) میتوان اتومبیل برد. معدن عمده این شهرستان نفت است که حائز اهمیت زیادی بوده و در دنیای امروزه ارزش حیاتی دارد و بیشتر چاههای نفت فعلاً در بخش مسجدسلیمان و هفت گل و رامهرمز و نفت سفید و آغاجاری موجود است که در محل خود شرح داده شده است. استعداد خاک شهرستان برای زراعت بسیار خوب است ولی متأسفانه از آب رود خانه موجود بواسطۀ مسلط نبودن به اراضی زراعتی مورد استفاده واقع نمی گردد چنانکه توجهی از لحاظ سدسازی و غیره بشود، محصول زیادی علاوه بر احتیاجات مصرفی شهرستان بدست خواهد آمد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6). و رجوع به معجم البلدان و تاریخ گزیده و مزدیسنا و فهرست آن و جغرافی غرب ایران و الاوراق و النقود العربیه و سفرنامۀ ناصرخسرو و تاریخ صنایع ایران و تاریخ کرد و مرآت البلدان و دائره المعارف فارسی و خوزستان شود:
که باشد که پیوند سام سوار
نخواهد از اهواز تا قندهار.
فردوسی.
بدادیمش اهواز و ده پاره شهر
همی زین فزون تر ز ما یافت بهر.
(گرشاسب نامه).
نه دیر ماند که تا نزد تو خراج آرند
ز مصر و کوفه و بغداد و بصره و اهواز.
سوزنی (از شرفنامۀمنیری)
لغت نامه دهخدا
اهواز
(اَهَْ)
یوم الاهواز، از ایام عرب است که عبدالرحمان بن اشعث در آن بر اهل عراق حمله برد. و رجوع به مجمعالامثال میدانی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ایواز
تصویر ایواز
(دخترانه)
آراسته و پیراسته
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اهوال
تصویر اهوال
هول ها، خوف ها، هراس ها، ترس ها، بیم ها، جمع واژۀ هول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اهوا
تصویر اهوا
هواها، میلهای نفس، هوس ها، خواسته های نفس، جمع واژۀ هوا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اهوار
تصویر اهوار
حیران، واله، شیفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایواز
تصویر ایواز
آراسته، پیراسته
فرهنگ فارسی عمید
(اَهَْ)
جمع واژۀ هوی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (مجمل اللغه). کامها. (مهذب الاسماء). آرزوهای نفس. (از آنندراج). خواهشها و آرزوهای نفس. (منتخب از غیاث اللغات) : میول و اهواء. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : هیبت و شوکت ایشان به آبادانی جهان و تألیف اهواء متعلق باشد. (کلیله و دمنه). همه از خلوص اهواء و صدق ولاءخدمت و طاعت او پیش گرفتند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 397). اختلاف اهواء در میان ایشان ظاهر شد. (رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(اَهَْ)
حیران و واله و شیفته. (برهان) (هفت قلزم) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). حیران و شیفته. (انجمن آرا). واله و حیران. (شعوری) :
در راه خدا مگو که رهوار بماند
بگذشت و ازو بس در شهوار بماند
حق جو حق دید خلق حیران ماندند
شط رفت ببحرخویش و اهوار بماند.
(از شعوری)
لغت نامه دهخدا
(اَهَْ)
جمع واژۀ هور، دریای خرد که بریزش آب بیشه ها و مانندآن فراخ گردد. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
انداختن. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی) (مصادر زوزنی) (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(اَحْ)
از نواحی بغداد است از جهت نهروان. (معجم البلدان) ، کسی که مطیع امر والدین نباشد: هو اعق ّ و احوب
لغت نامه دهخدا
آراسته و پیراسته، (برهان) (هفت قلزم) (جهانگیری) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَبْ)
جمع واژۀ باز و بازی، معرب باز (پرندۀ شکاری). بازها
لغت نامه دهخدا
(اَبْ)
نام کوهی از ابی بکر بن کلاب در اطراف نملی. (مراصد)
لغت نامه دهخدا
(اَقْ)
جمع واژۀ قوز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). ریگ تودۀ گرد و بلند. (آنندراج). رجوع به قوز شود
لغت نامه دهخدا
(اَ هَْوَ)
نام تیراندازی بوده بغایت قادرانداز در زمان انوشیروان، گویند با سیف ذویزن همراه شده بود، پادشاه حبشه را به تیر نخست کشت و ملکش را گرفت. (برهان) (هفت قلزم). کلمه محرف ’وهرز’ و ’اوهزر’ است، بمعنی الی و الا (حرف استثناء) ، گاه بطور شرطی استعمال شود، گاه برای تبعیض و گاه به معنی بل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش قلعه زرس شهرستان اهواز که در 17 هزارگزی جنوب قلعه زرس بر کنار راه مالرو چشمۀ آب خور به چشمۀ ارضی در جلگه واقع است، ناحیه ای است گرمسیر و دارای 114 سکنه و آب آن از چشمه و قنات تأمین میشود، محصول عمده آن غلات و صیفی و شغل مردمش زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان کرباس بافی وراهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(اَهَْ)
جمع واژۀ هول، به معنی ترس وکار بیمناک که راه آن دریافته نشود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). جمع واژۀ هول که بمعنی دهشت و ترس است. (از کنز و منتخب از غیاث اللغات) :
من لم یرکب الاهوال لم ینل الرغائب.
ابن المقفع (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
مرد گفتا که باز گویم حال
کز چه افتاد بر من این اهوال.
سنائی.
جماعت خصوم از اقدام اعلام و اقبال رایات او اهوال قیامت بمعاینه بدیدند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 171)
لغت نامه دهخدا
(اَجْ)
جمع واژۀ جوز
لغت نامه دهخدا
(اَکْ)
جمع واژۀ کوزه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جمع واژۀ کوز به معنی آبجامه ای است معروف. (آنندراج). رجوع به کوز شود
لغت نامه دهخدا
(چَهَْ)
دهی است از دهستان حومه بخش گاوبندی شهرستان لار. در 42 هزارگزی جنوب خاور گاوبندی در کنار راه مالرو گاوبندی به حمیران واقعاست، 133 تن سکنه دارد. از آب باران و چاه آبیاری میشود. محصولش غلات و خرما و لبنیات و شغل اهالی کشاورزی و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
درویش گردیدن: اعوز الرجل اعوازاً، درویش گردید. (منتهی الارب). درویش و محتاج شدن. (آنندراج). درویش گردیدن. (ناظم الاطباء). بی چیز و بدحال شدن: اعوز الرجل اعوازاً، افتقر و سأت حاله. (از اقرب الموارد). درویش شدن و کردن. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(آهْ)
اهواز:
گر از بهار خلق تو بوئی برد صبا
روید شکر ز نیش عقارب به آهواز.
سیف اسفرنگ
لغت نامه دهخدا
(اَهَْ)
حکیم هبه الله بن حسین مکنی به ابوالقاسم که او را اصفهانی نیز گویند از پزشکان ایرانی و صاحب تألیفاتی در طب و ادویه است. وی به سال پانصدوپنجاه واند درگذشته است. (دایرهالمعارف فارسی) ، آب بسیار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، سال فراخی از علوفه و علف. (از منتهی الارب) (آنندراج). سال فراخ از علوفه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَهَْ)
نسبت است به اهواز. از مردم اهواز. اهل اهواز. (فرهنگ فارسی معین) ، شتر دلیر که بچیزی نترسد و منقبض نگردد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ لِ)
نام یکی از دهستانهای بخش جانکی گرمسیر شهرستان اهواز. این دهستان در بین دهستانهای قلعۀ تل ابوالعباس، میدرود و رود زرد واقع شده است. موقعیت طبیعی دهستان کوهستانی و هوای آن معتدل است. این دهستان از 14 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده است وجمعیت آن در حدود 2500 نفر میباشد. قراء مهم آن عبارتند از دم ولی، سرولی کوشک و کل تندرپائین. مرکز دهستان قصبۀ باغ ملک است. آب مصرفی دهستان از چشمه و رود تأمین می گردد و محصول دهستان غلات و برنج است و شغل عمده مردان زراعت میباشد. راههای دهستان اتومبیل رو و مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اهوار
تصویر اهوار
جمع هور، دریاچه های فراخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهوال
تصویر اهوال
جمع هول، ترس ها: از کارهای سهمگین جمع هول ترسها بیمها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعواز
تصویر اعواز
تنگدستی درویشی، دشواری
فرهنگ لغت هوشیار
افتادن، دراز شدن، دراز کردن، فرود آمدن، پرویش، نشان دادن، جمع هوی، کامها، خواستها، خواهشها، جمع هوا، آرزوهای نفس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهوازی
تصویر اهوازی
منسوب باهواز. از مردم اهواز اهل اهواز، نوایی است در موسیقی قدیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایواز
تصویر ایواز
آراسته، پیراسته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اهواء
تصویر اهواء
جمع هواء، آرزوها، میل ها
فرهنگ فارسی معین
آواز، آواز، از مقامات سازی مازندران که از موسیقی سنتی ایران گرفته.، روستایی در بخش ییلاقی کجور، آغاز، آواز
فرهنگ گویش مازندرانی