جدول جو
جدول جو

معنی اهن - جستجوی لغت در جدول جو

اهن
بلی، آری، اشاره به نزدیک
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اهرن
تصویر اهرن
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری رومی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اهن و تلپ
تصویر اهن و تلپ
کبکبه و دبدبه ای که اصلی نداشته باشد، فخر فروشی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اهنود
تصویر اهنود
نخستین بخش از پنج بخش گات ها، روز اول از خمسۀ مسترقه یا پنجۀ دزدیده
فرهنگ فارسی عمید
(اَ خَ)
اهل حرفت. (برهان) (هفت قلزم) (فرهنگ شعوری). یکی از چهارقسم است از اقسام مردم که جمشید قرار داده بود و آن چنان است که جمشید طوایف انام را بر چهار قسم کرد: اول را کاتوزی نامید و فرمود که در کوهها و غارها مکان کنند و بعبادت خدا و کسب علوم مشغول باشند، و دوم را نیساری خواند و گفت سپاهیگری بیاموزند و سیم را نسودی نام کرد و حکم فرمود که کشت و زراعت کنند و چهارم را اهنوخوشی لقب داد و گفت به انواع حرفتها بپردازند. (از برهان) (هفت قلزم) (آنندراج). نام صنف چهارم از چهار صنف که جمشید طوایف انام را قرار داده بود که به انواع حرفتها بپردازند. (آنندراج). اما این کلمه محرف هوتوخش پهلوی است و آن مرکب است ازدو جزء، جزء اول هو به معنی خوب و جزء دوم از مصدر توخشیتن (تخشیدن) بمعنی کوشیدن و ورزیدن است. هرتخش یعنی خوب ورزنده و نیکوکوشنده و مراد از آن طبقۀ صنعتگر است. بنابراین صورت صحیح کلمه یکی از صور ذیل است: اهتوخشی، اهتوخوشی، هوتوخشی، هوتوخوشی. (حاشیۀ برهان چ معین) :
چهارم که خوانند اهنوخوشی
همان دست ورزان با سرکشی.
کجا کارشان همگنان پیشه بود
روانشان همیشه پراندیشه بود.
فردوسی.
و رجوع به کاتوزی و نیساری و نسودی و مزدیسنا ص 401 به بعد شود
لغت نامه دهخدا
(اِ هَِ نْ نُ تُ لُ)
درتداول برخی از مردم ایران، ، زبان گزیدن برای تنبیه کسی بر کار و یا سخنی ناصواب. لب بدندان گرفتن. لب گزیدن. زبان گزیدن. نظیر چشم غره رفتن
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
گریانیدن. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
نرم خندیدن فوق تبسم مانند خندۀ فسوس کننده و خاص زنان را، ماه ذیقعده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به هواع شود
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ وَ)
نام روز اول خمسۀ مسترقۀ قدیم است. (برهان) (آنندراج) (شعوری) (از مجمعالفرس) (هفت قلزم) (انجمن آرا). نام روز اول از فوردیان. (شرفنامۀ منیری). اول روز از فروردیان. (مؤید). در اوستا اهونه وئیتی نام نخستین بخش از بخشهای پنجگانه گاتها است و آن دارای هفت ها (فصل) و رویهم صد بند است. و معنی خود این کلمه سرور و مولای باشد. و روز اول پنجۀ دزدیده را بنام این گاتها خوانده اند. (از مزدیسنا و حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به اشتود و اسفندارمز و مزدیسنا ص 300 و 302 و 128 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ هند، به معنی گلۀ شتر و جز آن. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، خورنده تر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : الناس هوسی و الزمان اهوس. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
طعام خوشگوار خورانیدن و دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ / مِ)
کر و فر وخودآرایی و خودنمایی. (برهان) (ناظم الاطباء) (هفت قلزم). خویش آرایی و خودآرایی و هوش و بوش. (فرهنگ شعوری) (مؤید الفضلاء).
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
تفته و بی آرام کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، آرام یافتن و بی پژمان شدن به کسی. (ناظم الاطباء) ، اهل بالمکان (مجهولا) ،به اهل خویش آبادان گردید آن جای. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
ثلث پرتن در اصطلاح هندیان: وکل پرتن (یحوی) علی ثلثه باهن و کل باهن علی ثلثه کن و کل کن... (از ماللهند بیرونی ص 202)
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
پست گردن و خمیده قامت کوتاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). آنکه گردن وی فرونشسته بود. (از تاج المصادر بیهقی). هامون گردن. (خلاص).
لغت نامه دهخدا
(اُ نَ)
دهی است از دهستان میان تکاب بخش بجستان شهرستان گناباد. دارای 398 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آن غلات، ارزن و زیره است. شغل اهالی زراعت. راه ماشین رو دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اژهن
تصویر اژهن
اژکهان
فرهنگ لغت هوشیار
گازی است که دارای بوی تند وزننده که هنگام رعد وبرق تشکیل می گردد (3O)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشن
تصویر اشن
جامه وارونه، میوه کال ونارس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهن
تصویر بهن
شادان و فرحناک شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخن
تصویر اخن
تودماغی
فرهنگ لغت هوشیار
گوهری که بندرت خالص وغالباً مخلوط با سایر اجسام یافته میشود وآن بیش از همه فلزات محتاج الیه آدمی ودر تمام صنایع بکار میرود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهنع
تصویر اهنع
پور نژاده شتر پشت گردن
فرهنگ لغت هوشیار
هارت و پورت باد و بروت سر و صدا، افاده کبر و ناز. یا با اهن و تلپ. باطمطراق بادبدبه و کوکبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهناف
تصویر اهناف
شتابیدن آمادگی برای گریه نرم خندیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهنان
تصویر اهنان
نیرومند گرداندن پر مغز گرداندن
فرهنگ لغت هوشیار
طبقه صنعتگر. همین کلمه است که در نسخ شاهنامه بصورت (اهنوخوشی) تحریف شده: (چهارم که خوانند اهنو خوشی (اهنوخشی) همان دست و رزان با سرکشی) (شاهنامه)
فرهنگ لغت هوشیار
طبقه صنعتگر. همین کلمه است که در نسخ شاهنامه بصورت (اهنوخوشی) تحریف شده: (چهارم که خوانند اهنو خوشی (اهنوخشی) همان دست و رزان با سرکشی) (شاهنامه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهنود
تصویر اهنود
بخش اول از پنج بخش گاتها، روز اول از اندرگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهنوذ
تصویر اهنوذ
بخش اول از پنج بخش گاتها، روز اول از اندرگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهن و تلپ
تصویر اهن و تلپ
((اِ یا اُ هُ نُّ تُ لُ))
هارت و پورت، دبدبه و کبکبه بی اصل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اهنود
تصویر اهنود
بخش اول از پنج بخش گات ها، روز اول از پنجه دزدیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابن
تصویر ابن
پور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اهم
تصویر اهم
برجسته ترین
فرهنگ واژه فارسی سره
جواب مثب خانواده ی عروس به داماد در مورد خواستگاری
فرهنگ گویش مازندرانی