جدول جو
جدول جو

معنی اهضاب - جستجوی لغت در جدول جو

اهضاب
(اِ تِ تا)
بسخن درآمدن. (منتهی الارب) (آنندراج). بسخن درآمدن و تکلم کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
اهضاب
(اَ)
جمع واژۀ هضب و جج هضبه. (از ناظم الاطباء). و رجوع به هضب و هضبه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هضاب
تصویر هضاب
هضبه ها، پشته ها، کوه ها، جمع واژۀ هضبه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اهاب
تصویر اهاب
پوستی که دباغی نشده باشد، پوست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اهداب
تصویر اهداب
مژه ها، موی پلک چشم
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
پوست یا پوست ناپیراسته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پوست حیوان که آنرا دباغت نکرده باشند یا پوست مطلق. (منتخب از غیاث اللغات). نام است پوست دباغت ناشده را. (از تعریفات جرجانی). پوست ناپیراسته. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی). پوست خام. پوست بی دباغت. پوست آش نکرده. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). ج، آهبه. اهب. اهب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) :
چون سرش ببرید شد سوی قصاب
تا اهابش برکند در دم شتاب.
مولوی.
، کاسته کردن بهای آخریان. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جامۀ کهنه و پاره شده. (آنندراج) : ثوب اهباب، جامۀ پاره پاره شده. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بیدار کردن از خواب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بیدار کردن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اِتِ)
به سخن درآمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
پی درپی آوردن اسب رفتار را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ هدب.
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
دراز وفروهشته شاخ گردیدن درخت. (منتهی الارب) (آنندراج). دراز گردیدن و فروهشته شاخ گردیدن. (ناظم الاطباء) ، ترسانیدن. (آنندراج) (المصادر زوزنی) ، شتافتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). شتابانیدن. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). شتاب رفتن. (المصادر زوزنی). بشتافتن. (تاج المصادر بیهقی) : و جأه قومه یهرعون الیه. (قرآن 78/11) ، راست کردن نیزه بسوی کسی و گذاشتن بدان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، در بازکردن، راه را پاک نمودن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
شتابی کردن در دویدن و پریدن و در سخن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شتافتن در سخن و تک و پریدن. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
سخت درافتادن در کاری و مستغرق شدن در آن.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
گروههای مردم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، اهل بیوتات در حکومت عباسی اشراف و بزرگانی را میگفتند که از خاندان هاشم نباشند و بنی هاشم را اهل الخلیفه می گفتند و اعیان و اشرافی که بطریقی غیر از نسب بقریش نسبت می یافتند و از بنی هاشم نبودند اهل بیوتات خوانده میشدند، که آنان را از جانب خلیفه عطایا و رواتب بود لیکن نه بسان بنوهاشم. (تاریخ تمدن جرجی زیدان ج 5ص 21) : جواب این فصل آن است که معلوم است در شهر قم که همه شیعه اند آثار اسلام و شعار دین و قوت اعتقاد چگونه باشد از جوامع...و مدرسه های معروف معمور... و نمازکنندگان به شب و اهل بیوتات از علوی و رضوی و تازی و دیالم و غیرهم. (نقض الفضائح ص 164)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ تا)
ریزان شدن ابر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ هضم و هضم وزمین پست و هموار.
لغت نامه دهخدا
(عِ رَ اَ)
رسن واژون شده را راست کردن بر چرخ آبکشی تا روان گردد.
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ تا)
دندان شیر افکندن شتر و آمدن به سال پنجم یا ششم و برآوردن غیر آن
لغت نامه دهخدا
(اِتْ تِ)
بخشم آوردن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خشمگین ساختن: اغضبه، حمله علی الغضب. مغاضبه. (از اقرب الموارد) ، بالیدن و درهم پیچیده شدن گیاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). درهم پیچیده شدن و بزرگ گردیدن گیاه. (از اقرب الموارد) ، سبک گردانیدن برگ درخت مو: اغلی الکرم، خفف من ورقه. (از اقرب الموارد). سبک گردانیدن گیاه را از برگ: اغلی النبت،اذا خفف من ورقه. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). به این معانی نیز واوی است. (از ناظم الاطباء) ، گران بها خریدن گوشت: اغلی باللحم، اشتراه بثمن غال، کقوله: کأنها دره اغلی التجار بها. (از اقرب الموارد) ، جوشانیدن دیگ را. (منتهی الارب) (آنندراج). چون یایی باشد، جوشانیدن دیگ را. (ناظم الاطباء). جوشانیدن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اِ ثَ)
شاخ شکستن گوسپند را. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شکستن شاخ داخل گوسپند و نیز شکستن یکی از شاخهای گوسپند بطورمطلق. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ حضب. بانگها که از کمان برآید. آوازهای کمان. ترنگست ها.
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ ثَ)
کشیدن چلۀ کمان را تا بانگ کند. مقلوب انباض. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). کشیدن زه کمان تا صدا دهد. گویند مقلوب انباض است. (از اقرب الموارد) ، آمادۀ گریستن گردیدن کودک و بانگ کردن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غُ اَ)
اخضاب ارض، برآمدن گیاه از زمین
لغت نامه دهخدا
(اُ)
گیاه خوردنی رویانیدن زمین و سبزه ناک شدن زمین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
جمع واژۀ هضبه. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). کوهها و پشته ها: بر معاطف آن شعاب و مخارم آن هضاب اطلاع یافته بود. (ترجمه تاریخ یمینی). هامون از ازدحام کتاب با هضاب سرافرازی کرد. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
پوست پوست ناپیراسته پوست خام پوست پوست نا پیراسته پوست دباغی نشده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهباب
تصویر اهباب
جامه ژنده جامه پاره بیدار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهداب
تصویر اهداب
مژه چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هضاب
تصویر هضاب
جمع هضبه، کوه پشتان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغضاب
تصویر اغضاب
به خشم آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهداب
تصویر اهداب
جمع هدب، مژه های چشم، برگ های نازک و باریک، ریشه باریک جامه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اهاب
تصویر اهاب
((اِ))
پوست، پوست دباغی نشده
فرهنگ فارسی معین