جدول جو
جدول جو

معنی اهزاق - جستجوی لغت در جدول جو

اهزاق(اِ تِ)
بسیار خندیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارزاق
تصویر ارزاق
رزق ها، روزی ها، خواربار ها، جمع واژۀ رزق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ازهاق
تصویر ازهاق
نیست و نابود کردن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
چسبانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). و منه الحدیث: فاذا سجدت فألزق جبهتک بالارض. (منتهی الارب). بچیزی وادوسانیدن. (مصادر زوزنی). بچیزی بادسانیدن. (تاج المصادر بیهقی). الساق. الصاق. (آنندراج) (اقرب الموارد). بدوسانیدن. چفسانیدن
لغت نامه دهخدا
(مِ)
زن بسیارخنده. (منتهی الارب). زن کثیرالضحک. (از اقرب الموارد) ، زن که به یک جا قرار نگیرد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مرد بسیارخنده و سبکسر، خر بسیار توسنی کننده و جست و خیز کننده. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
اسم است زهزقه را. (منتهی الارب) (از آنندراج). نوازش مادر بچه را و برجهانیدن و بازی کردن با وی. (ناظم الاطباء) ، سخت خندیدن. (ناظم الاطباء). رجوع به زهزقه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
ریختن آب و خون و جزآن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ریختن آب. (آنندراج). صب. اراقه. ریختن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- اهراق دم، ریختن خون. اراقه دم
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
به سرما کشتن شتر را، بزوجیت و زنی دادن زن را. (از اقرب الموارد) ، سزاواری، انس گرفتن. (آنندراج) (غیاث اللغات). انس گرفتن به چیزی. (منتهی الارب) (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
در بحر هزج شعر گفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، منزل اهل، جای باش کسان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ قَ)
بیهوده کار یافتن کسی را.
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
تفته و بی آرام کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، آرام یافتن و بی پژمان شدن به کسی. (ناظم الاطباء) ، اهل بالمکان (مجهولا) ،به اهل خویش آبادان گردید آن جای. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ دِ)
آلیز کنانیدن ستور را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). زدن اسب را تا بجست و خیز بیفتد. (از اقرب الموارد). برجهانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(گَ گُ)
نیست کردن. (تاج المصادر بیهقی). هلاک کردن. نیست و ناپیدا گردانیدن: ازهق اﷲ الباطل .
لغت نامه دهخدا
(هَِ نِ گَ)
بازداشتن کسی را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ رزق. روزیها.
- ارزاق الجند، روزی لشکر. (مهذب الاسماء). رزق و مرسوم لشکر. (منتهی الأرب). جیره. اجری
لغت نامه دهخدا
تصویری از ارزاق
تصویر ارزاق
جمع رزق، روزی، جیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انزاق
تصویر انزاق
خندیدن بسیار، سبکباری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الزاق
تصویر الزاق
چسباندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازهاق
تصویر ازهاق
در گذرانیدن تیر از نشانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازهاق
تصویر ازهاق
((اِ))
نیست کردن، نابود کردن، گذراندن تیر از هدف، شناختن در رفتار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارزاق
تصویر ارزاق
جمع رزق، روزی ها، خواروبار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارزاق
تصویر ارزاق
خواروبار
فرهنگ واژه فارسی سره
آذوقه، توشه، خواربار، خوراکی، سوروسات
فرهنگ واژه مترادف متضاد