جدول جو
جدول جو

معنی اهجار - جستجوی لغت در جدول جو

اهجار(اَ)
جمع واژۀ هجر. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ هجر به معنی نیمروز و زوال و جز آن. (منتهی الارب). و رجوع به هجر شود
لغت نامه دهخدا
اهجار(اِ تِ رَ)
نیکو جوان گردیدن ناقه و فزون شدن در پیه و در رفتار. (منتهی الارب) (آنندراج). بانشاط شدن ماده شتر. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اتجار
تصویر اتجار
تجارت کردن، بازرگانی کردن، سوداگری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشجار
تصویر اشجار
شجرها، درخت ها، جمع واژۀ شجر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اهوار
تصویر اهوار
حیران، واله، شیفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احجار
تصویر احجار
حجر
احجار کریمه (ثمینه): سنگ های قیمتی مانند الماس، زمرد و فیروزه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الجار
تصویر الجار
ایلجار، اجتماع عدۀ بسیاری از رعایا برای انجام دادن کاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اجهار
تصویر اجهار
بلند کردن آواز هنگام خواندن چیزی، آشکارا کردن
فرهنگ فارسی عمید
(نَ لَ / لِ خوَرْ / خُرْ)
اندوهگین کردن و ملول ساختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). تنگدل گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی). دلتنگ و غمگین ساختن. (از اقرب الموارد). تنگدل گردانیدن از اندوه. (لغت خطی)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ شجر. درختان.
لغت نامه دهخدا
(وَ اَ)
رویانیدن زمین درخت را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نام ملکی است معروف و سکونت گاه خسرو و شیرین بود. (از آنندراج). نام ولایتی است که خسرو پرویز باشیرین در شهر آن در زمستان و در ییلاق آن در تابستان می نشست و عشرت میکرد. (از شعوری ج 1 ورق 107 الف) ، کامل شدن. (یادداشت مؤلف). کمال و کمول. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بام خانه. همچو اجّار. (منتهی الارب). بام خانه. (ناظم الاطباء) (آنندراج). سطح (بام) و آن لغتی است در اجار. (از اقرب الموارد). ج، اناجیر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِدْ دِ)
افزون گرفتن در بیع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). افزودن در خرید و فروش. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ حجر. سنگها: در میان منابت اشجار و مساقط احجار پی او بگرفت. (ترجمه تاریخ یمینی).
لغت نامه دهخدا
تصویری از اهوار
تصویر اهوار
جمع هور، دریاچه های فراخ
فرهنگ لغت هوشیار
بازرگانی خرید و فروش بازرگانی کردن خرید و فروش کردن معامله سودا بیع و شری تجارت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احجار
تصویر احجار
جمع حجر، سنگها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجهار
تصویر اجهار
آشکار کردن سخن بازگفتن اظهار، آشکار کردن سخن بلند کردن آواز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشجار
تصویر اشجار
جمع شجر، درختان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اضجار
تصویر اضجار
ملول ساختن، تنگدل گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افجار
تصویر افجار
پگاه خیزی، بد کاری، جهمرزی (زنا)، دروغبافی
فرهنگ لغت هوشیار
مردمانی که بیستگانی خوار نباشند و بحمیت وطن در مقابل دشمن بمدافعه پردازند و با لشکر ملوک همداستان شوند، اجتماع گروه بسیاری از رعایا برای انجام دادن کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهجاد
تصویر اهجاد
خفتن، خوابانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایجار
تصویر ایجار
به سلاک دادن، پاداش دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهبار
تصویر اهبار
گوشت نو آوردن فربه گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهدار
تصویر اهدار
پایمال کردن، هدر دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهجام
تصویر اهجام
جمع هجم، پیلپا ها، قدح بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهجاع
تصویر اهجاع
گرسنگی نشاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهدار
تصویر اهدار
هدر ساختن، پامال کردن، مباح کردن خون کسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشجار
تصویر اشجار
جمع شجر، درختان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اجهار
تصویر اجهار
((اِ))
آشکار کردن سخن، بلند کردن آواز، با صدای بلند چیزی را خواندن، آشکار کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احجار
تصویر احجار
جمع حجر، سنگ ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اتجار
تصویر اتجار
((اِ تِّ))
بازرگانی کردن، خرید و فروش کردن، معامله، سودا، بیع و شری، تجارت
فرهنگ فارسی معین
مردمانی که بیستگانی خوار نباشند و به حمیت وطن در مقابل دشمن به مدافعه پردازند و با لشکر ملوک همداستان شوند، اجتماع گروه بسیاری از رعایا برای انجام دادن کاری
فرهنگ فارسی معین