جدول جو
جدول جو

معنی اهباب - جستجوی لغت در جدول جو

اهباب
(اَ)
جامۀ کهنه و پاره شده. (آنندراج) : ثوب اهباب، جامۀ پاره پاره شده. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
اهباب
(اِ تِ)
بیدار کردن از خواب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بیدار کردن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
اهباب
جامه ژنده جامه پاره بیدار کردن
تصویری از اهباب
تصویر اهباب
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از احباب
تصویر احباب
حبیب ها، یار ها، دوست ها، معشوق ها، محبوب ها، جمع واژۀ حبیب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اهداب
تصویر اهداب
مژه ها، موی پلک چشم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسباب
تصویر اسباب
لوازم، ساز و برگ ها، وسایل مثلاً اسباب خانه، اسباب سفر، امکانات، لوازم مورد نیاز، سبب، ثروت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الباب
تصویر الباب
لباب ها، برگزیده و خالص از هر چیز، لب ها، مغزهای چیزی، عقل ها، جمع واژۀ لباب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارباب
تصویر ارباب
رئیس، بزرگ، کارفرما، آقا، مخدوم، سرور، صاحب، مالک، عنوانی احترام آمیز برای برخی از بزرگان زردشتی مثلاً ارباب جمشید، صاحبان، جمع ربّ، ربّ فقط در معنی ۶ و ۷ به صورت جمع به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اهباط
تصویر اهباط
فرود آوردن، فروفرستادن
فرهنگ فارسی عمید
(نَ کَ / نَ شِ کَ)
سپیدمو شدن اسب. (منتهی الارب) (آنندراج) (زوزنی). اشهیباب. و رجوع به اشهیباب شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ رب ّ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به رب ّ شود. خدایان. پروردگاران: و لایأمرکم أن تتخذوا الملائکه والنبیین أرباباً... (قرآن 80/3) ، و شما را امر نمیکند که ملائکه و پیامبران را به خدائی بگیرید. یا صاحبی السجن أارباب متفرقون خیر أم الله الواحد القهار. (قرآن 39/12) ، ای دو رفیق زندانی من آیا خدایان متعدد بهترند یا خدای واحد قهار، خبرگیری نمودن از نفقۀ عیال خود. (از منتهی الارب). قیام به نفقۀ اهل خود. (از اقرب الموارد) ، سخت گرم شدن آفتاب. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، سنگین کردن. اثقال. (از اقرب الموارد) : فدعا باناء یربض الرهط، پس ظرفی خواست که سیراب کند آن گروه را و گران سازد آنان راکه به خواب روند درازا بر زمین. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ نَ / نُ / نِ)
نزدیک چیزی شدن.
لغت نامه دهخدا
تصویری از اهداب
تصویر اهداب
مژه چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهباء
تصویر اهباء
به گونه رمن گردها گرد بر انگیختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهباط
تصویر اهباط
فرو فرستادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الباب
تصویر الباب
جمع لب، عقلها، خردها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسباب
تصویر اسباب
جمع سبب، لوازم، آلات
فرهنگ لغت هوشیار
دوست داشتن، برگزیدن، دانه بر آوردن، دانه بستن جمع حبیب دوستان یاران. دوست داشتن کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادباب
تصویر ادباب
دادگستران نرم راندن کودک فرا گستردن (تسری دادن)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع رب، درفارسی آن راتک (مفرد) به کار می برند دارنده خداوند گار روستاخاوند خداوندان، جمع رب. (در عربی معنی ارباب صاحبان و پرورش دهندگان است اما در فارسی بمعنی شخص بزرگ و دارنده و مالک بکار میرود و در بسیاری موارد صورت مفرد به آن میدهد و بار دیگر به (ان) جمعش می بندند: اربابان) خداوندگار، مالک (مقابل رعیت یا دهقان) دارنده، آقا (مقابل نوکر)، یا ارباب انواع، جمع رب النوع یا ارباب رجوع. رجوع کنندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغباب
تصویر اغباب
جمع غب، زمین های آبگیر بویناکی گوشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهبار
تصویر اهبار
گوشت نو آوردن فربه گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
فرو رفتن خور مویزکردن کشمش ساختن از در برای نمونه: به جای از باب آشتی از در آشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشباب
تصویر اشباب
برانگیختن، پیر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
خاموش شدن برزبان نیاوردن، گیاه بر آوردن، همگامی، روان کردن: آب یا خون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکباب
تصویر اکباب
نگو نساری نگون فتادن، افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احباب
تصویر احباب
((اِ))
دوست داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارباب
تصویر ارباب
جمع رب، پرورش دهندگان، مربیان، مالک، دارا، صاحب ملک، خداوندگار، آقا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسباب
تصویر اسباب
جمع سبب، سبب ها، علت ها، وسیله ها، لوازم، مال ها، دارایی ها، برگ و ساز، کالاها، متاع ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از الباب
تصویر الباب
جمع لب، خردها، مغزها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اهداب
تصویر اهداب
جمع هدب، مژه های چشم، برگ های نازک و باریک، ریشه باریک جامه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اهباط
تصویر اهباط
((اِ))
فرود آوردن، هبوط دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احباب
تصویر احباب
((اَ))
جمع حبیب، دوستان، یاران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارباب
تصویر ارباب
سالار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اکباب
تصویر اکباب
افکندن، نگون فتادن، نگونساری
فرهنگ واژه فارسی سره