جدول جو
جدول جو

معنی اهانت - جستجوی لغت در جدول جو

اهانت
خوار کردن، پست کردن، سبک داشتن، توهین کردن، خواری، پستی
تصویری از اهانت
تصویر اهانت
فرهنگ فارسی عمید
اهانت
(اِ تِظْ)
اهانه. سبک داشتن کسی را. (صراح از غیاث اللغات). خوار وذلیل گردانیدن. (ناظم الاطباء). حقیر و سبک داشتن کسی را و خواری کردن و با لفظ کشیدن و کردن مستعمل است. (آنندراج). خوار کردن. حقیر داشتن. سبکداشت. حقیر شمردن. خوار داشتن. خوار گرفتن. توهین. تحقیر. استخفاف. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). و رجوع به اهانه شود.
لغت نامه دهخدا
اهانت
سبک داشتن کسی را
تصویری از اهانت
تصویر اهانت
فرهنگ لغت هوشیار
اهانت
((اِ نَ))
توهین کردن، تحقیر کردن
تصویری از اهانت
تصویر اهانت
فرهنگ فارسی معین
اهانت
خوارداشت، سبک کردن، خارسازی
تصویری از اهانت
تصویر اهانت
فرهنگ واژه فارسی سره
اهانت
استخفاف، بی حرمتی، تحقیر، توهین، خوارداشت، وهن، هتک حرمت
متضاد: احترام
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ابانت
تصویر ابانت
آشکار کردن، واضح ساختن، هویدا ساختن، جدا کردن، پیدا شدن، آشکار شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کهانت
تصویر کهانت
اخترشناسی، غیب گویی، حرفۀ کاهن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مهانت
تصویر مهانت
خوار شدن، خواری، ذلت، سستی، بدنامی، رسوایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از امانت
تصویر امانت
امین بودن، مقابل خیانت، راستی و درستکاری، جمع امانات، مالی یا چیزی که به کسی می سپارند تا از آن نگه داری کند، ودیعه، دادن چیزی به کسی برای اینکه از آن نگه داری کند
فرهنگ فارسی عمید
(کَ نَ)
فالگویی و غیبگویی. (ناظم الاطباء). کهانه. کاهنی. فالگویی. پیشگویی. (فرهنگ فارسی معین). اخترگویی. اخترشناسی و فالگویی. غیب گویی کردن. از مغیبات خبر دادن. کاهنی. کار کاهن. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مراد از کهانت رابطۀ ارواح بشری با ارواح مجرده یعنی جن و شیاطین است و نتیجۀ آن کسب خبر از آنهاست راجع به حوادث جزئی مخصوص به زمان آینده در عالم کون و فساد. کهانت بیشتر در میان عرب معمول بود و در بین آنها کاهنان مشهوری بودند که از جملۀ آنهاست ’شق’ و ’سطیح’ که داستان آنها در کتب سیر به خصوص در کتاب ’اعلام النبوه’ ماوردی مذکور است. لیکن کاهنان پس از بعثت پیغمبر اسلام از آگاهی نسبت به امور غیبی به علت غلبۀ نور نبوت محروم و محجوب شدند و بنابر بعضی از روایتها، پس از نبوت، کهانت از میان رفت. از کتاب ’سرالمکتوم’ فخر رازی برمی آید که کهانت بر دو قسم است: قسمی از خواص بعضی از نفوس است و این قسم اکتسابی نیست و قسم دیگر با عزایم و مدد خواستن از ستارگان و اشتغال بدانها همراه است... سلوک در این طریق در شریعت اسلام حرام است و بدان جهت از تحصیل و اکتساب آن احتراز واجب است. نوع اول داخل در علم ’العرافه’ می شود. (از کشف الظنون ج 2 صص 1524- 1525) : جبت نامی است کهانت را، و طاغوت نامی است هرچه را بپرستند جز از خدا. (کشف الاسرار، از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کهانه و کاهن شود، ساحری و جادوگری، طالعبینی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ نِ)
مردان هند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، رسیدن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). به عطاء رسیدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
خوار کردن. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی) (مؤید الفضلاء) (تاج المصادر بیهقی). حقیر و سبک داشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
اهابه. رجوع به اهابه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نرم کردن. نرم گردانیدن. الانه. رجوع به الانه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ نَ)
ابانه. دارودسته. ایل و ابه
لغت نامه دهخدا
(ژَ)
ابانه. پیدا کردن. آشکار کردن. روشن کردن. هویدا کردن، آشکار گفتن، پیدا شدن. آشکار شدن. هویدا شدن، پیدائی. ظهور. روشنی. هویدائی. آشکاری. بداهت، جدا کردن، بشوی دادن دختر را
لغت نامه دهخدا
(هََ)
یاریگری و استعانت و مدد و نصرت و یاری و امداد و کمک. و شفقت و مهربانی و دستگیری و حمایت. (از ناظم الاطباء). یاری دادن. (آنندراج). مضافرت. مظاهرت. معاونت. یارمندی. دستیاری. مساعدت. یاری کردن. رجوع به اعانه و اعانه شود.
- اعانت جستن، یاری طلبیدن. استمداد کردن. یاری خواستن. کمک طلبیدن. رجوع به اعانت و اعانه و اعانه شود.
- اعانت کردن، نصرت کردن. یاری دادن. مظاهرت کردن. یاریگری کردن. پشتیبانی کردن. کمک کردن. تطریع. (منتهی الارب). یاری کردن. معاونت کردن. مساعدت کردن. امداد کردن: اشفع، اعانت کردن کسی را برعداوت و ضرر کسی. (منتهی الارب). و رجوع به اعانت و اعانه شود.
- اعانت نمودن، اعانت کردن. اشبال. (منتهی الارب). رجوع به اعانه و اعانت و اعانت کردن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ سَ)
راستی. ضد خیانت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). استواری در راستی. درستکاری. اخلاص و صداقت. امینی. (ناظم الاطباء). امین بودن. (فرهنگ فارسی معین). امانت یعنی قرار دادن و بجا آوردن مقتضای عدالت در اوقات معین آن و این یکی ازصفات خدای تعالی است. (قاموس کتاب مقدس) : کار وی صاحب دیوانیست که هم کفایت دارد و هم امانت. (تاریخ بیهقی). امیر وی را بنواخت و نیکویی گفت و براستی و امانت بستود. (تاریخ بیهقی). در شغلهای خاصۀ این پادشاه شروع کرد و کفایتها نمود و امانتها. (تاریخ بیهقی). وفور امانت تو مقرر است. (کلیله و دمنه). اهلیت این امانت و محرمیت او این اسرار را محقق گشت. (کلیله و دمنه). آثار امانت و صیانت او در تقلد آن اشغال و توکل آن اعمال ظاهر شده. (ترجمه تاریخ یمینی). امیر ناصرالدین را از کفایت و درایت و امانت و دیانت او نبذی معلوم شد. (ترجمه تاریخ یمینی). ترا همچنین فضل است و دیانت و تقوی و امانت. (گلستان).
برخیز تا بعهد امانت وفا کنیم
تقصیرهای رفته بخدمت قضا کنیم.
سعدی.
و رجوع به امانه شود.
لغت نامه دهخدا
تصویری از مهانت
تصویر مهانت
خواری و دونی و ذلت و فرومایگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کهانت
تصویر کهانت
فالگویی، غیبگوئی، پیشگوئی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهابت
تصویر اهابت
نهیب زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابانت
تصویر ابانت
پیداکردن، آشکار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجانت
تصویر اجانت
پیاله پنگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احانت
تصویر احانت
کشتن، خوار داشت
فرهنگ لغت هوشیار
دستگیری یاوری دستمردی خاقانی را به دستمردی از خاک به آدمی تو کردی (تحفه العراقین خاقانی) یاری کردن یاری دادن کمک کردن، یاری مدد کمک، جمع اعانات. یا اعانه باثم (اعانت باثم) کسی را در گناه کردن یار شدن، یا جمع کردن اعانه. گرد آوردن وجه نقد از مردم برای کمک بکسی که محتاج است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امانت
تصویر امانت
راستی، ضد خیانت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهانه
تصویر اهانه
خوار داشت سبک کردن زبون داشتن کوچک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهانت
تصویر مهانت
((مَ نَ))
خواری، سستی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کهانت
تصویر کهانت
((کِ نَ))
فالگویی، ستاره شناسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امانت
تصویر امانت
((اَ نَ))
امین بودن، راستی، درستکاری، استواری، سپرده، ودیعه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اهابت
تصویر اهابت
((اِ بَ))
بانگ زدن، ترساندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعانت
تصویر اعانت
((اِ نَ))
کمک کردن، یاری، کمک، اعانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابانت
تصویر ابانت
((اِ نَ))
آشکار کردن، واضح ساختن، پیدا شدن، ظهور
فرهنگ فارسی معین
سپردن، امانت
دیکشنری اردو به فارسی