جدول جو
جدول جو

معنی اهالی - جستجوی لغت در جدول جو

اهالی
اهل، مردم، مردمان
تصویری از اهالی
تصویر اهالی
فرهنگ فارسی عمید
اهالی
(اَ)
جمع واژۀ اهل بر خلاف قیاس است، اعیان و اشراف. (از شرح نصاب و کنز بنقل غیاث اللغات) (آنندراج). جمع واژۀ اهل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به اهل شود.
لغت نامه دهخدا
اهالی
جمع اهل، مردمان
تصویری از اهالی
تصویر اهالی
فرهنگ لغت هوشیار
اهالی
جمع اهل، ساکنان، مردمان، کسان
تصویری از اهالی
تصویر اهالی
فرهنگ فارسی معین
اهالی
باشندگان، مردمان
تصویری از اهالی
تصویر اهالی
فرهنگ واژه فارسی سره
اهالی
اهل، ساکنان، شهروندان، کسان، مردمان
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نهالی
تصویر نهالی
بستر، تشک، برای مثال نهالی بیفگند و مسند نهاد / ز دیدار او میزبان گشت شاد (فردوسی - ۶/۴۹۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعالی
تصویر اعالی
مردمان بلندقدر، اشخاص بلندمرتبه، بلندپایگان، سرزمین های شمالی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اهاله
تصویر اهاله
فروریختن خاک، خاک ریختن بر روی میت از اطراف به طور دسته جمعی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اهلی
تصویر اهلی
ویژگی هر حیوانی که به انسان و خانه ها الفت گرفته باشد، اعم از چهارپایان و پرندگان، رام شده
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
اوائل. جمع واژۀ اول. رجوع به اول شود.
لغت نامه دهخدا
(نِ)
چیزی باشد که بر آن نشینند. (صحاح الفرس). آن است که به عربی مطرح خوانند و بر صدر صفها افکنند و دست نیز خوانندش. (اوبهی). حشیه. تشک. توشک. دشک. شادگونه. (یادداشت مؤلف). قسمی از بساط کوتاه قد و توشک و بستری که به روی آن می خوابند. (ناظم الاطباء). نهالین. مسند. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). تشکچه ای که بر آن نشینند. بالش:
نهالی بیفکند و مسند نهاد
ز دیداراو میزبان گشت شاد.
فردوسی.
نهالی همه خاک دارند و خشت
خنک آنکه جز تخم نیکی نکشت.
فردوسی.
نهالیش در زیر دیبای زرد
پس پشت او مسندی لاژورد.
فردوسی.
چنانکه یک زانوی وی بیرون صدر بودی و یک زانو بر نهالی. (تاریخ بیهقی ص 16).
نهالی به زیرش غلیژن بدی
ز بر چادرش آب روشن بدی.
اسدی.
زیبا به خرد باید بودنت و به حکمت
زیبا تو به تختی و به صدری و نهالی.
ناصرخسرو.
با او بر یکی نهالی پیش تخت بنشست. (چهارمقاله).
ایا به حرمت و تعظیم بارگاه ترا
زمانه بوسه زده گوشۀ نهالی و نخ.
سوزنی.
باریش همچو حشو نهالی و مرفقه.
سوزنی.
فضیل به خانه جهود آمد و جهود خاک در زیر نهالی کرده بود پس دست به زیر نهالی درکرد و مشتی دینار برداشت... جهود گفت... من خاک در زیر نهالی کرده بودم آزمایش ترا. (تذکرهالاولیاء).
تا نهالی و لحافت نبود چندین دست
در وثاقت شب سرما منشان مهمان را.
نظام قاری.
حبذا بخت نهالی که نهالی چون تو
خیزدش هر سحری تازه و خرم ز کنار.
نظام قاری.
به تخت کت چو برآمد نهالی زربفت
کلاه وار قبا پیش او ببست کمر.
نظام قاری.
- نهالی افکندن، تشک گستردن.
نهالی بیفکند و بالش نهاد
ز دیدار او میزبان گشت شاد.
فردوسی.
- نهالی به جائی فرستادن، عزم آنجا کردن:
نهالی به دوزخ فرستاده ای
تو گوئی نه از مردمان زاده ای.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(اَ ی ی)
جمع واژۀ اهجیّه. یعنی آنچه بدان هجو کنند از شعر و جز آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : به استهزا و سخریت اغانی و اهاجی گفتند. (ترجمه تاریخ یمینی)
لغت نامه دهخدا
(اَ لی ی)
علم اصالی، هر علمی که خود مقصود لذاته باشد، مانند علم فلسفه. در مقابل علم آلی
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ اعلی ̍. (ناظم الاطباء) بلندان و بلندمرتبگان. (از کنز) (کشف) (غیاث اللغات) (آنندراج) (از فرهنگ نظام). مردمان بلندقدر. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ املاء است و در اصطلاح کتابی را گویند که استاد تقریر کند و شاگردان بنویسند. عالمان و استادان قدیم در محل درس جلوس میکردند و شاگردان در اطراف آنان با قلم و کاغذ می نشستند و آنچه را استادان تقریر میکردند می نوشتند و حاصل این نوشته ها را امالی می گفته اند و این شیوۀ فقیهان و محدثان و دیگر اهل ادب و علم بوده است. (از کشف الظنون ج 1). به این ترتیب کتابهای بسیاری تألیف شده است از آنهاست: امالی ابن درید. امالی ابن حاجب. امالی ابن حجر. امالی ابن الشجری. امالی ابن عساکر. برای اطلاع از همه این کتابها رجوع به کشف الظنون ج 1 و ایضاح المکنون و لغات تاریخیه و جغرافیۀ ترکی ج 1 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
بارانها. واحد ندارد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، مولع کردن به گفتن. بیهوده گوی گردانیدن. (المصادر زوزنی). مولع گردانیدن در سخن گفتن در چیزی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ اهلوب به معنی حال و گونه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اهلی
تصویر اهلی
مانوس، مقابل وحشی
فرهنگ لغت هوشیار
در قزوین نام شاعری بوده است به نام ناجی که کارش اهاجی و طنز سرایی بوده شماره 10 9 آینده سال دوازدهم رویه {598 نکوهیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهاله
تصویر اهاله
ریختن خاک بر مرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوالی
تصویر اوالی
تک یاختگان آغازی آغازیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امالی
تصویر امالی
املاها، نوشته ها
فرهنگ لغت هوشیار
جمع اعلی، والاتران بلندپایگان، بلند جایگاه ها جمع اعلی. برتران والاتران، بلندپایگان ارجمندان مقابل ادانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهالی
تصویر نهالی
بستر تشک: (پس دوات خواست و قلم و بر پاره ای کاغذ بنوشت چیزی و در زیر نهالی خلیفه بنهاد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهلی
تصویر اهلی
رام و مطیع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هالی
تصویر هالی
ستاره دنباله دار منظومه شمسی با مدار گردشی برابر 76 سال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نهالی
تصویر نهالی
((نِ))
تشک، بستر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اهلی
تصویر اهلی
آرام، رام
فرهنگ واژه فارسی سره
بستر، تشک، رختخواب، فراش، نهال، نهالین
متضاد: روانداز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از اهلی
تصویر اهلی
Tame, Tamed
دیکشنری فارسی به انگلیسی
گاوی که برای شخم تربیت شده باشد، رام
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از اهلی
تصویر اهلی
ручной , одомашненный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از اهلی
تصویر اهلی
zahm, gezähmt
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از اهلی
تصویر اهلی
приручений
دیکشنری فارسی به اوکراینی