جمع واژۀ اهل بر خلاف قیاس است، اعیان و اشراف. (از شرح نصاب و کنز بنقل غیاث اللغات) (آنندراج). جمع واژۀ اهل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به اهل شود.
جَمعِ واژۀ اهل بر خلاف قیاس است، اعیان و اشراف. (از شرح نصاب و کنز بنقل غیاث اللغات) (آنندراج). جَمعِ واژۀ اَهل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به اهل شود.
چیزی باشد که بر آن نشینند. (صحاح الفرس). آن است که به عربی مطرح خوانند و بر صدر صفها افکنند و دست نیز خوانندش. (اوبهی). حشیه. تشک. توشک. دشک. شادگونه. (یادداشت مؤلف). قسمی از بساط کوتاه قد و توشک و بستری که به روی آن می خوابند. (ناظم الاطباء). نهالین. مسند. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). تشکچه ای که بر آن نشینند. بالش: نهالی بیفکند و مسند نهاد ز دیداراو میزبان گشت شاد. فردوسی. نهالی همه خاک دارند و خشت خنک آنکه جز تخم نیکی نکشت. فردوسی. نهالیش در زیر دیبای زرد پس پشت او مسندی لاژورد. فردوسی. چنانکه یک زانوی وی بیرون صدر بودی و یک زانو بر نهالی. (تاریخ بیهقی ص 16). نهالی به زیرش غلیژن بدی ز بر چادرش آب روشن بدی. اسدی. زیبا به خرد باید بودنت و به حکمت زیبا تو به تختی و به صدری و نهالی. ناصرخسرو. با او بر یکی نهالی پیش تخت بنشست. (چهارمقاله). ایا به حرمت و تعظیم بارگاه ترا زمانه بوسه زده گوشۀ نهالی و نخ. سوزنی. باریش همچو حشو نهالی و مرفقه. سوزنی. فضیل به خانه جهود آمد و جهود خاک در زیر نهالی کرده بود پس دست به زیر نهالی درکرد و مشتی دینار برداشت... جهود گفت... من خاک در زیر نهالی کرده بودم آزمایش ترا. (تذکرهالاولیاء). تا نهالی و لحافت نبود چندین دست در وثاقت شب سرما منشان مهمان را. نظام قاری. حبذا بخت نهالی که نهالی چون تو خیزدش هر سحری تازه و خرم ز کنار. نظام قاری. به تخت کت چو برآمد نهالی زربفت کلاه وار قبا پیش او ببست کمر. نظام قاری. - نهالی افکندن، تشک گستردن. نهالی بیفکند و بالش نهاد ز دیدار او میزبان گشت شاد. فردوسی. - نهالی به جائی فرستادن، عزم آنجا کردن: نهالی به دوزخ فرستاده ای تو گوئی نه از مردمان زاده ای. فردوسی
چیزی باشد که بر آن نشینند. (صحاح الفرس). آن است که به عربی مطرح خوانند و بر صدر صفها افکنند و دست نیز خوانندش. (اوبهی). حشیه. تشک. توشک. دشک. شادگونه. (یادداشت مؤلف). قسمی از بساط کوتاه قد و توشک و بستری که به روی آن می خوابند. (ناظم الاطباء). نهالین. مسند. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). تشکچه ای که بر آن نشینند. بالش: نهالی بیفکند و مسند نهاد ز دیداراو میزبان گشت شاد. فردوسی. نهالی همه خاک دارند و خشت خنک آنکه جز تخم نیکی نکشت. فردوسی. نهالیش در زیر دیبای زرد پس پشت او مسندی لاژورد. فردوسی. چنانکه یک زانوی وی بیرون صدر بودی و یک زانو بر نهالی. (تاریخ بیهقی ص 16). نهالی به زیرش غلیژن بدی ز بر چادرش آب روشن بدی. اسدی. زیبا به خرد باید بودنت و به حکمت زیبا تو به تختی و به صدری و نهالی. ناصرخسرو. با او بر یکی نهالی پیش تخت بنشست. (چهارمقاله). ایا به حرمت و تعظیم بارگاه ترا زمانه بوسه زده گوشۀ نهالی و نخ. سوزنی. باریش همچو حشو نهالی و مرفقه. سوزنی. فضیل به خانه جهود آمد و جهود خاک در زیر نهالی کرده بود پس دست به زیر نهالی درکرد و مشتی دینار برداشت... جهود گفت... من خاک در زیر نهالی کرده بودم آزمایش ترا. (تذکرهالاولیاء). تا نهالی و لحافت نبود چندین دست در وثاقت شب سرما منشان مهمان را. نظام قاری. حبذا بخت نهالی که نهالی چون تو خیزدش هر سحری تازه و خرم ز کنار. نظام قاری. به تخت کت چو برآمد نهالی زربفت کلاه وار قبا پیش او ببست کمر. نظام قاری. - نهالی افکندن، تشک گستردن. نهالی بیفکند و بالش نهاد ز دیدار او میزبان گشت شاد. فردوسی. - نهالی به جائی فرستادن، عزم آنجا کردن: نهالی به دوزخ فرستاده ای تو گوئی نه از مردمان زاده ای. فردوسی
جمع واژۀ اهجیّه. یعنی آنچه بدان هجو کنند از شعر و جز آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : به استهزا و سخریت اغانی و اهاجی گفتند. (ترجمه تاریخ یمینی)
جَمعِ واژۀ اُهجیّه. یعنی آنچه بدان هجو کنند از شعر و جز آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : به استهزا و سخریت اغانی و اهاجی گفتند. (ترجمه تاریخ یمینی)
جمع واژۀ املاء است و در اصطلاح کتابی را گویند که استاد تقریر کند و شاگردان بنویسند. عالمان و استادان قدیم در محل درس جلوس میکردند و شاگردان در اطراف آنان با قلم و کاغذ می نشستند و آنچه را استادان تقریر میکردند می نوشتند و حاصل این نوشته ها را امالی می گفته اند و این شیوۀ فقیهان و محدثان و دیگر اهل ادب و علم بوده است. (از کشف الظنون ج 1). به این ترتیب کتابهای بسیاری تألیف شده است از آنهاست: امالی ابن درید. امالی ابن حاجب. امالی ابن حجر. امالی ابن الشجری. امالی ابن عساکر. برای اطلاع از همه این کتابها رجوع به کشف الظنون ج 1 و ایضاح المکنون و لغات تاریخیه و جغرافیۀ ترکی ج 1 شود
جَمعِ واژۀ املاء است و در اصطلاح کتابی را گویند که استاد تقریر کند و شاگردان بنویسند. عالمان و استادان قدیم در محل درس جلوس میکردند و شاگردان در اطراف آنان با قلم و کاغذ می نشستند و آنچه را استادان تقریر میکردند می نوشتند و حاصل این نوشته ها را امالی می گفته اند و این شیوۀ فقیهان و محدثان و دیگر اهل ادب و علم بوده است. (از کشف الظنون ج 1). به این ترتیب کتابهای بسیاری تألیف شده است از آنهاست: امالی ابن درید. امالی ابن حاجب. امالی ابن حجر. امالی ابن الشجری. امالی ابن عساکر. برای اطلاع از همه این کتابها رجوع به کشف الظنون ج 1 و ایضاح المکنون و لغات تاریخیه و جغرافیۀ ترکی ج 1 شود