جدول جو
جدول جو

معنی انیشتا - جستجوی لغت در جدول جو

انیشتا
ناشتا
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ژانیتا
تصویر ژانیتا
(دخترانه)
نام مستعار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از انگشتی
تصویر انگشتی
جای انگشت در دستکش، پوشش لاستیکی برای محافظت از انگشت زخم شده، پیشامدگی باریک یا پهنی که به عنوان راهنما یا محافظ در یک مکانیسم به کار می رود، قطعه ای از نوعی خم کن که به تیر بالایی بسته یا از آن باز می شود تا خمکاری شکل های صندوقی را آسان کند، هر قطعۀ انگشت مانند، فرورفتگی های حاشیۀ کتاب های مرجع که بر روی آن ها حروف الفبا برای آسان شدن جستجو نوشته شده است
فرهنگ فارسی عمید
وسیلۀ چوبی چهارشاخه با دستۀ بلند که برزگران با آن خرمن کوفته شده را به باد می دهند تا دانه از کاه جدا شود، چهارشاخ، افشون، هسک، هید، چک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انگشتر
تصویر انگشتر
حلقۀ فلزی نگین دار یا بی نگین که بیشتر از طلا یا نقره می سازند و برای زینت در انگشت می کنند
انگشتر سلیمان (جم، جمشید): انگشتری و مهر حضرت سلیمان که گفته اند اسم اعظم بر آن نقش بوده و سلیمان به واسطۀ آن بر جن و انس حکومت می کرده. خاتم جمشید
انگشتر پا: کنایه از چیز بی مصرف، چیزی که پولی به بهای آن بدهند و به کار نیاید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انگشتو
تصویر انگشتو
چنگالی، خوراکی که از روغن داغ کرده و آب و شکر یا شیره با نان تریت کرده درست کنند
چنگال خوست، چنگال خست، چنگال خوش، بشتره، بشتزه، بشنزه، بشنژه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انگشتو
تصویر انگشتو
نانی که بر روی آتش زغال پخته شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انگشتال
تصویر انگشتال
بیمار، ناخوش، علیل، دردمند، برای مثال ز خان و مان و قرابت به غربت افتادم / بماندم اینجا بی ساز و برگ و انگشتال (ابوالعباس ربنجنی - شاعران بی دیوان - ۱۳۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انگشتک
تصویر انگشتک
انگشت کوچک دست یا پا، کلیک، انگشت خنصر، کابلج، خنصر، کالوج، انگشت کهین
فرهنگ فارسی عمید
(اَ گُ)
نام گروهی از جانوران ریز. جانوران انگشتی نازا و بدون دهان و شاخک هستند. و رجوع به جانورشناسی عمومی فاطمی ج 1 ص 206 شود
لغت نامه دهخدا
(اَگُ تِ)
دهی است از بخش اشترینان شهرستان بروجرد با 331 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آن غلات، بادام و پنبه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پراکنده شدن کار. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
برگشته پلک گردیدن چشم. (از منتهی الارب). برگشته پلک چشم گردیدن. (ناظم الاطباء) (از آنندراج). اشتر شدن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی). اشتر (مؤنث شتراء) گردیدن. (از اقرب الموارد). و رجوع به شتراء و اشتر شود
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ)
بخشی از کردان، چادرنشین و چوپان و رمه بان و سلحشور. (تاریخ کرد تألیف رشید یاسمی ص 102)
لغت نامه دهخدا
(اَ گُ تَ / تِ)
انگشته و مذری و پنج انگشت، افزاری که برزگران دانه و کاه را بدان بباد بر دهند تا از هم جدا شود. (لغت فرس اسدی چ دبیرسیاقی ص 77). آلتی باشد از چوب مانند پنجۀ دست و دسته نیز دارد که برزیگران خرمن کوفته شده را بدان بباد دهند. (برهان قاطع) (از انجمن آرا). چهارشاخ. افشون. هسک. (فرهنگ فارسی معین). اوشین. (ناظم الاطباء) :
در راه نشابور دهی دیدم بس خوب
انگشتۀ او را نه عدد بود و نه مره.
رودکی.
از گواز وتش و انگشتۀ بهمان (و فلان)
تا تبر زین و دبوسی ورکاب کمری.
کسایی (از لغت فرس اسدی).
لغت نامه دهخدا
(اَ گَ / گِ تَ / تِ)
برزیگری را گویند که صاحب ثروت بود و کارکنان بسیار داشته باشد.
لغت نامه دهخدا
(اَ گِ)
نانی که بر انگشت پزند. (از شرفنامۀ منیری). نانی که بر روی آتش زغال و غیره پزند. (از برهان قاطع) (از آنندراج) (از هفت قلزم). نانی که بر انگشت و اخگر پزند. (فرهنگ سروری). و رجوع به انگشتو و آنندراج شود، دایۀ خاتون. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(اَ گِ)
نانی که بر روی زغال پزند. نانی که بعد از پختن نشان انگشت بر آن باشد و آن را پنجه کش نیز گویند. (ازانجمن آرا) (از آنندراج). و رجوع به انگشتوا شود
لغت نامه دهخدا
(اَ گُ)
قسمی طعام زفت که از بلغور و نخود و ماش و لوبیا پزند که توان با انگشت خورد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ گُ)
چنگالی و مالیده را گویند و آن نانی باشد گرم که با روغن و شیرینی بهم بمالند. (برهان قاطع). چنگال. نانی که ریزه ریزه کنند و با روغن و شیرینی بمالند. مالیده. (از فرهنگ سروری). یک قسم غذایی که از نان و روغن و شیرینی ترتیب دهند و آنرا چنگال نیز گویند و چون با خرما سازند بسیار لذیذ و مقوی باشد. (از ناظم الاطباء). و آن را چنگال نیز از این روی خوانند که نان گرم را با روغن و شیرینی به انگشت و چنگال به هم مالند. (انجمن آرا). مالیده. (مؤید الفضلاء). و رجوع به چنگال و چنگالی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از انگشتال
تصویر انگشتال
مردم ضعیف و ونحیف و علیل بیمار ناخوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انشتات
تصویر انشتات
پراکندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انگشتان
تصویر انگشتان
جمع انگشت، از اجزای مقیاس که دوازده بخش راست شود اصابع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انگشتر
تصویر انگشتر
حلقه ای از زر یا سیم یا فلز دیگر که در انگشت کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انگشتک
تصویر انگشتک
انگشت کوچک. یا انگشتک کشمش دار. نوعی شیرینی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انگشتن
تصویر انگشتن
حساب کردن محسوب داشتن: (درجه ویرا محسوب نکرد و بنه انگشت) (طبقات انصاری)
فرهنگ لغت هوشیار
نانی که بر روی آتش زغال پخته گردد انگشتوا. خوراکی که از نان و روغن و شیرینی ترتیب دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انگشتوا
تصویر انگشتوا
نانی که بر روی آتش زغال پخته گردد انگشتوا
فرهنگ لغت هوشیار
آلتی چوبین چهار شاخه دارای دسته ای بلند که کشاورزان با آن خرمن کوفته را بباد دهند تا از کاه جدا گردد چهار شاخ افشون هسک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انگشتو
تصویر انگشتو
خوراکی که از نان و روغن و شیرینی ترتیب دهند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انگشتر
تصویر انگشتر
((اَ گُ تَ))
حلقه ای (معمولاً) فلزی و گاه دارای نگین که برای زینت در انگشت می کنند
انگشتر پا: چیزی بی مصرف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انگشتال
تصویر انگشتال
((اَ گِ))
ضعیف و نحیف، بیمار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انگشتو
تصویر انگشتو
((اَ گُ))
نانی که بر روی آتش زغال پخته شود، انگشتوا
فرهنگ فارسی معین
ناشتا
فرهنگ گویش مازندرانی
انجیشتا
فرهنگ گویش مازندرانی